چهل سال
ازدرگذشت فروغ فرخزاد گذشت
24 بهمن ( ماه د لو ) 1385
فروغ فرخزاد ( 1313 – 1345 خ )
فروغ فرخزاد از نوابغ شعر فارسی بود، پس از نیما همیشه در جایگاه خودش قرار داشت. او در زمره ی چهار شاعر نامدار احمد شاملو، سهراب سپهری واخوان یکی از بزرگترین شاعران امروز زبان فارسی شناخته شده است. شعر فروغ در درون مایه ی خویش از شعر این سه پهلوان همیشه معاصر نیز بر تری میکند. پس از پروین اورا از بزرگترین زنان شاعر فارسی سرا میشناسند.
سیمین بهبهانی از فروغ سخن میگوید
بمناسبت چهلمین سال در گذشت او، همایش بزرگی در تهران برگزار شد. یکی از کسانی که در باب او سخن میگوید، خانم سیمین بهبهانی شاعر توانای غزل امروز است. سیمین که چندی پیش هشتاد ساله شد، در چشمهای خود قوت دید کمتری دارد، اما با این وجود بقوت خاطرات خویش از فروغ میگوید: اقتباس از سایت فارسی بی بی سی
ما حدود سال های ۳۳ و ۳۴ در منزل خانم فخری ناصری که خانمی اهل ذوق و فهميده بود جلسات ماهانه ای داشتيم. ماهی يک مرتبه آنجا جمع می شديم و غالبا من و فروغ و خانم لعبت والا و خانم رخشا و... بودند. گاه نادرپور و مشيری هم بودند. ساز و موسيقی داشتيم، شعر خوانده می شد، اخبار ادبی رد و بدل می شد.
اين جلسات حدود دو سال طول کشيد. فروغ هم در اين جلسات شعر می خواند، تازه کتاب اسير را منتشر کرده بود. مدتی بعد از شوهرش طلاق گرفت و چندی ناراحتی روحی پيدا کرد و بيمارستان خوابيد. بعد دوباره دورهم جمع شديم و فروغ هم در جلسات شرکت می کرد. اما ديگر حال و هوای جلسات مثل قبل نبود. اين جلسات تا حدود سال های ۳۷ و ۳۸ ادامه يافت.
آيا بعد همديگر را می ديديد؟ می دانيد فروغ خصيصه ذاتی اش يک جور پرخاشگری بود. يک شب از او رنجيدم و از آن بعد ديگر کنار کشيدم.
چرا رنجيديد؟ بهتر است ياد گذشته نکنيم. من فروغ را خيلی دوست دارم، هنوز فکر نمی کنم که مرده. او واقعا هميشه زنده خواهد بود و شعر او شعر بسيار خوب و جاودانه ای است.
از اشعار فروغ بگوييد. شعرهای اوليه فروغ بدون ترديد در قالب دو بيتی های نيمايی است. من، فروغ فرخزاد، نادر پور، فريدون مشيری و نصرت رحمانی با دوبيتی های به هم پيوسته نيمايی کارمان را آغاز کرديم و بعد هرکدام به شيوه ای روی آورديم.
البته من در کنار اين دوبيتی ها با غزل هم سروکار داشتم. من با اين دوبيتی ها شروع کردم و فروغ هم با دوبيتی های عاشقانه اش که به قول دکتر مجابی بسيار تنانه بود شروع کرد و خيلی هم موفق بود. تا مدت ها اينجور شعر می گفتيم. بعد من برگشتم به غزل و فروغ رفت به طرف شعر نيمايی و بعد از آن هم رفت سراغ وزن هايی که خودش عمدا آنها را مخدوش می کرد و بعد هم عمرش کوتاه بود فرصت کافی نيافت، اما در همان فرصت کوتاه کارهای درخشانی کرد.
به نظر شما مهم ترين ويژگی شعر فروغ چه هست و سير تکاملی اشعار او چگونه است؟
خصوصيت شعر فرخزاد همان احساس قوی و صداقتی است که در آنها هست. ولی در استواری کار، شعرهای تولدی ديگر واقعا شيوه ديگری دارد و آن نواقصی که در کارهای اوليه فروغ گاه ديده می شد به هيچ وجه در تولدی ديگر ديده نمی شود. در کتاب ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد می بينيم تقريبا وزن را رها کرده و شيوه هم عوض شده، يعنی در بند آن تصويرهای پی در پی و گرايش به زيبايی نيست و بيشتر حالت انديشه ورزی در شعرها پيدا می شود و يک گسستگی تفکر هم در آنجا ديده می شود.
به نظر شما وقتی فروغ وزن را کنار می گذارد موفق تر است يا قبل از آن مثلا در تولدی ديگر؟
در کارهای اوليه فروغ دو عامل موفقيت وجود داشت. يکی اينکه شعر ها بسيار ساده و روان بود و خواننده در اولين برخورد می توانست آنچه که شعر دارد را بگيرد. همان خصوصيتی که در شعر مشيری هم هست و اين سادگی و روانی هر جور خواننده ای را جذب می کرد.
بعد احساس قوی ای که داشت عاملی بود برای توفيق فروغ و علاوه بر اين ها آن جسارتی که در فاش کردن عواطف زنانه خود به خرج می داد و به طور مستمر اصرار داشت که در همه شعرهايش اين کار را بکند، برای مردم عجيب بود و آنها را به طرف شعرش متمايل می کرد و در شهرتش بسيار موثر بود.
واقعا من نمی توانم بگويم که شهرت او برای تماميت شعرش بود، بيشتر برای جسارت و بی پروايی او بود و بعضی ها سعی می کردند اين را به پای يک نوع گسست از سنت های دست و پا گير بگذارند که اين طور هم بود.
گذر از احساس به فکر را در ايمان بياوريم می بينيد؟
نه در تولدی ديگر می بينم. در تولدی ديگر درست است که بازهم آن جنبه احساسی هست و در بعضی شعرها هم هنوز به کلی تن را رها نکرده، ولی در کنار تن تفکر هم هست. اين تفکر را در دو کتاب قبل تر هم می توان ديد، اما آنجا فکر ناپخته است. ولی در کتاب تولدی ديگر فروغ کم کم به تفکری می رسد که به زندگی مردم و دردهای اجتماعش و به اختلاف سطحی که بين قشرهای مختلف جامعه هست فکر بکند.
در اين کتاب راجع به فلسفه و ماورالطبيعه فکر می کند و رگه های در شعرش ديده می شود که تا قبل از تولدی ديگر نبوده است.
آن گسست فکری که در ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد می بينيد چگونه است؟
گسست تفکر در شعر فروغ به ناچار است. از وقتی فروغ با دوربين و فيلمبرداری و عکس آشنا شد شعرش هم همان مايه را گرفت. شما وقتی دوربين دستتان است از صحنه های مختلف فيلم می گيريد. حتی اگر از داستانی هم بخواهيد فيلمبرداری کنيد تکه های مختلف را برمی داريد بعد اين ها را کنار هم می گذاريد و به هم ربط می دهيد. اين صحنه ها همه از هم گسسته هستند.
تفکر فروغ در اين شعرها به همين ترتيب است. اتفاقا حسن اش هم هست يعنی راجع به مساله ای صحبت می کند و بلافاصله در بند دوم شعر راجع به مساله ديگری صحبت می کند و در بند سوم باز تفکر تغيير می کند و بعد در آخر با يک پيوند ظريفی از تفکر آنها را به هم وصل می کند.
شما اشاره کرديد که فروغ در تولدی ديگر از خودش و تنش بيرون می آيد و بيرون را می بيند و به نظر می رسد در بعضی شعرها سياسی می انديشد و می بيند. آيا فروغ به سوسياليسم گرايش پيدا کرده بود؟
هر شاعر و نويسنده و هرکسی که با اجتماع خودش سروکار دارد ، يکجور چپ گرايی پيدا می کند و البته آزاديخواهی. فروغ به شدت چپ گرا نبود، ولی داشت می رفت مايه اش را پيدا بکند و اين کار نوعی جدا شدن از گذشته خودش بود. او به کلی از گذشته رها نشد، اما پا به اقليم های ديگر و مکان های تازه تری گذاشت و چشمش به روی انديشه ديگرگونی باز شده بود که جز خودش و معشوقش دنيا را هم زير نظر داشته باشد.
چطور است که سادگی کلمات به شعر فروغ جان می دهند ولی همين کلمات ساده در شعر ديگران گاه سبب افت آن می شود؟
زبان ساده اگر انديشه در آن باشد، لزوما شعر را پايين نمی آورد. البته هر قدر که شاعر مسلط به لغت باشد، سطح تفکر او هم بالاتر می رود. ما با لغت فکر می کنيم و وقتی فکر می کنيم لغات را پشت سر هم و در کنار هم می گذاريم تا آن تفکر شکل بگيرد. من منکر نيستم که مسلط بودن به زبان و مسلط بودن به لغات لازم انديشه را والاتر می کند، ولی لزوما هميشه اين طور نيست.
خود انديشه هم شکلی دارد مثلا وقتی فروغ می گويد که مثل تکه يخی می مانم که در اقيانوس رها شده ام و تکه تکه شدن را پذيرا می شوم، پشتش يک انديشه است. او از راز انفجار اوليه می گويد که وقتی دنيا می خواست بوجود بيايد آن چيز تکه تکه شد و اين همه ستاره و کهکشان از آن پيدا شد. ممکن است اين انديشه به صراحت در کلام فروغ نبوده باشد، ولی وقتی می گويد تکه تکه شدن رازی است که وحدت وجود را منعکس می کند، شايد که تفکرش برمی گردد به آغاز پيدايش جهان و به آن اشاره می کند.
اين مساله زياد مسلط بودن به لغات نمی خواهد ولی يک جور الهام می خواهد. ذهنی می خواهد که مطالب را بگيرد، شمی می خواهد که بدون آنکه زياد تفکر کند، مطالب را دريابد. اين دريافت و اين شم ذهنی در فروغ خيلی شديد بود.
آن گسست فکری که در ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد می بينيد چگونه است؟
گسست تفکر در شعر فروغ به ناچار است. از وقتی فروغ با دوربين و فيلمبرداری و عکس آشنا شد شعرش هم همان مايه را گرفت. شما وقتی دوربين دستتان است از صحنه های مختلف فيلم می گيريد. حتی اگر از داستانی هم بخواهيد فيلمبرداری کنيد تکه های مختلف را برمی داريد بعد اين ها را کنار هم می گذاريد و به هم ربط می دهيد. اين صحنه ها همه از هم گسسته هستند.
تفکر فروغ در اين شعرها به همين ترتيب است. اتفاقا حسن اش هم هست يعنی راجع به مساله ای صحبت می کند و بلافاصله در بند دوم شعر راجع به مساله ديگری صحبت می کند و در بند سوم باز تفکر تغيير می کند و بعد در آخر با يک پيوند ظريفی از تفکر آنها را به هم وصل می کند.
شما اشاره کرديد که فروغ در تولدی ديگر از خودش و تنش بيرون می آيد و بيرون را می بيند و به نظر می رسد در بعضی شعرها سياسی می انديشد و می بيند. آيا فروغ به سوسياليسم گرايش پيدا کرده بود؟
هر شاعر و نويسنده و هرکسی که با اجتماع خودش سروکار دارد ، يکجور چپ گرايی پيدا می کند و البته آزاديخواهی. فروغ به شدت چپ گرا نبود، ولی داشت می رفت مايه اش را پيدا بکند و اين کار نوعی جدا شدن از گذشته خودش بود. او به کلی از گذشته رها نشد، اما پا به اقليم های ديگر و مکان های تازه تری گذاشت و چشمش به روی انديشه ديگرگونی باز شده بود که جز خودش و معشوقش دنيا را هم زير نظر داشته باشد.
چطور است که سادگی کلمات به شعر فروغ جان می دهند ولی همين کلمات ساده در شعر ديگران گاه سبب افت آن می شود؟
زبان ساده اگر انديشه در آن باشد، لزوما شعر را پايين نمی آورد. البته هر قدر که شاعر مسلط به لغت باشد، سطح تفکر او هم بالاتر می رود. ما با لغت فکر می کنيم و وقتی فکر می کنيم لغات را پشت سر هم و در کنار هم می گذاريم تا آن تفکر شکل بگيرد. من منکر نيستم که مسلط بودن به زبان و مسلط بودن به لغات لازم انديشه را والاتر می کند، ولی لزوما هميشه اين طور نيست.
خود انديشه هم شکلی دارد مثلا وقتی فروغ می گويد که مثل تکه يخی می مانم که در اقيانوس رها شده ام و تکه تکه شدن را پذيرا می شوم، پشتش يک انديشه است. او از راز انفجار اوليه می گويد که وقتی دنيا می خواست بوجود بيايد آن چيز تکه تکه شد و اين همه ستاره و کهکشان از آن پيدا شد. ممکن است اين انديشه به صراحت در کلام فروغ نبوده باشد، ولی وقتی می گويد تکه تکه شدن رازی است که وحدت وجود را منعکس می کند، شايد که تفکرش برمی گردد به آغاز پيدايش جهان و به آن اشاره می کند.
اين مساله زياد مسلط بودن به لغات نمی خواهد ولی يک جور الهام می خواهد. ذهنی می خواهد که مطالب را بگيرد، شمی می خواهد که بدون آنکه زياد تفکر کند، مطالب را دريابد. اين دريافت و اين شم ذهنی در فروغ خيلی شديد بود.
می توانيم بگوييم شهودی بود؟
بله می شود گفت.
اگر ايمان بياوريم را دوره گذر بدانيم ، می توانيم گذر از چه دوره ای به چه دوره ای بدانيم؟
بله دوره گذر کلام درستی است در اين باره. می توانيم بگوييم دوره گذر از دوره شاعر بی هدف بودن به شاعری که هدف مشخص و مطمئنی پيدا می کند. در تولدی ديگر فروغ هنوز سرگردان است، ولی در ايمان بياوريم به يک جايی رسيده که روی يک جهت مستقيم که بيشتر به جامعه، افراد، شکل زندگی که دارد، به محيط، به دنيايی که در آن متولد شده و.. متمرکز شده است.
شعرهای ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد را دوست نداريد؟ به نظر شما شعرهای خوبی نيستند ؟
چرا شعرهای خوبی هستند. در اشعار اين کتاب تکه به تکه فکر و انديشه هست.
در تولدی ديگر هنوز وزن نيمايی را رها نکرده است، البته جسته و گريخته بعضی جاها خدشه های وزنی دارد. ولی اين خدشه های وزنی در ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد خيلی بيشتر شده و به انفجار وزنی رسيده و آن را تکه تکه کرده است.
موسيقی شعر فروغ چگونه است؟ هر چه هست مثل موسيقی شعر اخوان نيست که در ذهن می پيچد.
اخوان در شکستن اوزان عروضی از خود نيما محتاط تر بود. اخوان با ساز و موسيقی آشنا بود و گاهی تار هم می زد و به همين دليل موسيقی را در شعر خودش با آوردن قافيه های جور به جور خيلی قشنگ پياده می کرد.
شعر شاملو هم موسيقی دارد، منتها موسيقی آن مثل موسيقی سمفونی است و دقيق و حساب شده و ميزان دار نيست. موسيقی هست که از طبيعت کلمات گرفته شده. کلماتی که صيقل يافته و پاکيزه و درخشان شده و خوش نوا است را کنار هم می نشاند و می بينيم که در شعر شاملو هم با اينکه وزن عروضی ندارد نمی توانيم يک کلمه را جا به جا بکنيم.
ولی فروغ در کتاب آخرش اين جور کار نمی کند و گاهی اوقات وزن را درنمی يابد، ولی راحت خوانده می شود و مشکلی در خواندن ايجاد نمی شود و توالی کلمات خودش دلنواز است.
خانم بهبهانی خودتان کدام شعر فروغ را دوست داريد؟
شعر تمام روز در آينه گريه می کردم (وهم سبز) را خيلی دوست دارم. معشوق من که شعر بسيار محکمی هم هست، مثنوی عاشقانه اش را خيلی دوست دارم. من از شعرهای فروغ لذت می برم از بعضی ها بيشتر و از بعضی ها کمتر. فروغ شعر بد خيلی کم دارد.
بعد از انقلاب شعرهای فروغ هميشه با سانسور چاپ شده و آن شعرهای خودافشاگرانه و به قول شما "تنانه" در همه چاپ ها حذف شده، شما هم معتقديد که اين نوع شعرها سبب به شهرت رسيدن فروغ شد. چطور است که نسل پس از انقلاب فروغ را بدون اين شعرها عزيز می دارد؟
متاسفم که بگويم کار تمام شاعران و نويسندگان و متفکران در اين سال ها سانسور شده و هيچ شاعر و نويسنده و انديشه ورزی نيست که کارش دچار تيغ سانسور نشده باشد. اما کتاب های چاپ قديم فروغ در خانه ها موجود است. ممکن است چندتا از شعرها سانسور شده باشد، اما بقيه اش هست.
اصلا شيوه و روال کار فروغ خودش جذابيت دارد و مردم آنها را دوست دارند.
بايد اين را هم بگويم که واقعا فروغ مظلوم واقع شده، از کلمه مظلوم خوشم نمی آيد، اما فروغ ستم روزگار را ديده، همين مرگ قضا و قدری فروغ ستم عجيبی بوده در حق او که در سی و سه سالگی و در دوران شکفتگی بيفتد و بميرد. واقعا وحشتناک است. چه کارها که می توانست بکند. همين که زندگی به او فرصت کافی نداد مردم را وادار می کند که محبت خاصی به او پيدا بکنند.
آيا از فروغ حاطره ای داريد که بخواهيد نقل کنيد؟
خاطره زياد دارم اما بيشتر دلم می خواهد که برای خودم باشند.
گاهی خيلی افسوس می خورم. هردوی ما خيلی جوان بوديم و هيچ به روزگار فکر نمی کرديم و هيچ فکر نمی کرديم که تيغ قضا و قدر اينقدر بيرحم باشد که چنان حادثه ای را برای فروغ پيش بياورد. ولی خوب اخلاق من و فروغ خيلی با هم فرق داشت. من بسيار مردم آميز و سازگار و اهل مدارا بودم و دلم نمی خواست کسی از من آزرده و ناراحت بشود ولی فروغ بسيار بی پروا بود و گاهی اوقات بی رحم می شد.
گاه رفتارش طوری بود که طرف را به قدر شکنجه آزار می داد. در اين کار او هم يک مساله روانی وجود داشت برای اينکه مردم فناتيک و خشک مغز به شدت با فروغ مشکل داشتند. نمی خواستند دخترشان شعرهای فروغ را بخواند و پشتش بد می گفتند. گاهی اوقات که فروغ آزرده و خشمگين بود خشم خودش را بی محابا بروز می داد و شايد هم حق با او بود.
اشاره کرديد که کار سينمايی فروغ روی شعر او تاثير گذاشت، آيا جز اين از چيز ديگری هم تاثير پذيرفت؟
بارها گفته ام، معاشرت با ابراهيم گلستان در فروغ تحول فکری عظيمی بوجود آورد. گلستان يک نويسنده پخته، با تجربه و آگاه از ادبيات دنيا در زمان خودش و مسلط به فيلم و سينما و در زمان خودش نابغه ای بود. اين آشنايی برای فروغ مانند دريچه ای بود که چشمان او را به روی دنيا باز کرد.
مراسم بزرگداشت چهلمين سال درگذشت" فروغ فرخزاد" شاعر ايراني، ساعت16روز سه شنبه 24 بهمن ماه 1385 خورشيدي در آرامگاه ظهيرالدوله ،در شهر تهران برگزار شد.
به گزارش "آتي بان" : محمد حقوقي(منتقد ادبي)، محمدعلي سپانلو(مترجم و محقق ادبي)، پوران فرخزاد( محقق ادبي) و پري صابري( نمايش نامه نويس و گارگردان) سخنراني کردند.
گفته مي شود ،فيلم "چهل سال پس از فروغ" در اين مراسم كليد بخورد. اين فيلم مستند كاري از "ناصر زراعتي" است.شعر خواني و اجراي موسيقي زنده از ديگر بخش هاي اين مراسم عنوان شده است.
امسال ،مسوول برگزاري مراسم ، فصلنامه تخصصي شعر «گوهران» خواهد بود.
قبل از آن لازم مي بينم پاسخ دوستاني كه پيغام گذاشته اند را بدهم . تشكر مي كنم از
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
،
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
،
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
،
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عزيز و ممنون از نظراتشون . جناب
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هم خيلي از دست من عصباني بودند و به مرا به دزدي متهم نمودند كه البته من جواب ايشان را برايشان ارسال كردم كه در رابطه با مطلب سپندار مذگان بود كه گويا منبع اصلي اين مطلب سايت ايشان (
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
) بود . همانطور كه قبلا گفته بودم اين مطلب را از يكي از دوستانم در ياهو 360 گرفتم و متاسفانه منبع آن را نمي دانستم . به هر حال اميدوارم كه اين سو ء تفاهم براي ايشان برطرف شده باشد .
آشنایی کوتاه با فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد ( شاعر ايراني) 15/10/ 1313 خورشيدي در تهران متولد و 24/11/1345 در تهران به هنگام رانندگی بر اثر تصادف درگذشت و در ظهيروالدوله بالاتر از ميدان تجريش واقع در همين شهر به خاك سپرده شد.
فروغ علاوه بر به يادگار گذاشتن چهار مجموعه شعر: "اسیر" "دیوار" "عصیان" "تولدی دیگر" "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" در عرصه ترجمه و فيلمسازي نيز دست داشت كه بخشي از تلاش هاي وي عبارتند از:
ـ پیوند فیلم (یک آتش) که در سال ۱۳۴۱در دوازدهمین جشنواره ي فیلم های کوتاه و مستند و نیز در ایتالیا شایسته ي دریافت مدال طلا و نشان برنز شد.
ـ بازی در فیلمی از مراسم خواستگاری در ایران به سفارش موسسه ي ملی کانادا به گلستان فیلم بود.
ـ همکاری در ساختن بخش سوم فیلم آب و گرما.
ـ مدیر تهیه ي فیلم مستند موج و مرجان و خارا به کارگردانی ابراهیم گلستان.
ـ مدیر و تهیه و بازی در فیلم نیمه کاره ي دریا محصول گلستان فیلم.
ـ ساختن فیلم مستند خانه سیاه است از زندگی جذامیان که در زمستان سال ۱۳۴۲ برنده ي جایزه ي بهترین فیلم جشنواره اوبرهاوزن آلمان شد.
ـ بازی در نمایشنامه ي شش شخصیت در جستجوی نویسنده اثر لوئیچی پیراندلو در سال ۱۳٤۲
و در سال ۱۳٤٤ از طرف یونسکو فیلمی نیم ساعته از برناردو برتولوچی در رابطه با زندگی فروغ ساخته شد.
24 بهمن 1384سالروز درگذشت فروغ فرخزاد ؛تهران ؛ ظهيروالدوله
24 بهمن 1384سالروز درگذشت "فروغ فرخزاد" تهران ؛ ظهيروالدوله. شاعران تهران و شهرستان با حضور خود ياداو را گراميداشتند.
عكس ها:روهام وزيري
منوچهر آتشى: فروغ درست در نقطه تلاقى بين نيما و نسل بعد از خودش قرار مى گيرد
منوچهر آتشي، فروغ فرخزاد را ادامه نيما ميداند و ميگويد: فروغ بدون ترديد ادامه نيما بود و توانست پيوندى بين شاعران بعد از نيما و خودش ايجاد كند.
آتشى, در گفت وگو با خبرنگار ادبى ايلنا افزود: فروغ درست در نقطه تلاقى بين نيما و نسل بعد از خودش قرار مى گيرد، چنان كه او عروض قاطع نيما را ميشكند و آن را با افاعيل كامل به كار نمى برد و آثارى با شكست وزن ارائه مى دهد.
اين شاعر پيش كسوت معاصر، افزود: شعر فروغ شعرى حسى و مفهومى است و براين اساس بايد گفت كه او شاعر زبان نيست، و اين ويژگى درست برعكس نيماست چرا كه نيما را ميتوان شاعرى زبانى دانست.
سراينده مجموعه شعر "آهنگى ديگر" درباره كيفيت شعر فروغ تصريح كرد: او در تعقيب حسيات خود است و مدام از يك حالت به حالتى ديگر و از وضعيتى به وضعيت ديگر مى رود و اين كار را نيز به خوبى انجام مى دهد.
وى درباره ويژگيهاى شعر فرخزاد در زمينه وزن عروضى, اضافه كرد: فروغ شاعرى است كه بايد گفت شعر او هم با وزن است, هم بدون وزن, يعنى سروده هاى او درست بين شعر موزن و نزديك به شعر نثر قرار دارد.
آتشى با تاكيد براين نكته كه مسير حركت فروغ در شعر "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد" به پايان رسيده است، گفت: زمانى حركت شعر مداوم مى شود كه از لحاظ موضوع، محتوا و احساس در يك سو حركت كند ولى زمانى كه تنها به يك جنبه توجه شود، شاعر قادر به پيش روى نخواهد بود و بر همين اساس بايد گفت كه شعر فروغ شعرى صرفا احساسى بود و اين شعر در جايى به پايان ميرسد. 24 بهمن 1384سالروز درگذشت فروغ فرخزاد ؛تهران ؛ ظهيروالدوله
ياد دوباره تو، شمع و گل را كنار هم نشاند.
عكس ها:روهام وزيري
پوران فرخزاد: فروغ مثل خودش فكر كرد و مثل خود شعر نوشت
پوران فرخزاد، شاعر و نويسنده، نيز درباره خواهرش فروغ ميگويد: شعر فروغ به دليل سادگى و بيان حقيقت، هميشه پا برجاست، فروغ مثل خودش فكر كرد و مثل خود شعر نوشت، اما شاعرانى كه ميخواهند نقش يك مقلد را بازى كنند شكست ميخورند. فروغ در تمام دوران شاعريش از هيچ كس تقليد نكرد و مثل خودش سرود.
وى افزود: فروغ توانسته بود توسط شعر، به جهانبينى كلى برسد و بايد اذعان داشت كه اگر مرگ زود به سراغ او نميآمد، حتما به جهانبينى وسيعترى دست مييافت.
اين نويسنده تاكيد كرد: فروغ به اندازه خودش جهان را ديد، اگر او اتفاقات و حوادث دنياى ديوانه امروز را ميديد با شناختى كه از او دارم حتما شاهد درخشش بينظير او و بدون شك شاهد آثار مهمترى از او بوديم.
پوران فرخزاد افزود: فروغ در طول زمان زندگيش توانست با جهشى كه خاص او بود، از فرديت به كل برسد، او در شعرش، كيست جهان را به خوبى درك كرد.
رسول يونان: فروغ شاعر واقعيت هاست
يكى ديگر از شاعران معاصر، نيز در بيان ويژگيهاى شعر فروغ، معتقد است: فروغ فاضلانه سخن گفتن را خط زد و به سمت شعر واقعى رفت، شعر او نشاندهنده واقعيات جامعه است.
رسول يونان، شاعر، اظهار داشت: فروغ فرخزاد نخواست واقعيت و زندگى را به نفع خود تغيير دهد، او توانست زندگى را با تمام زشتيها و كاستى هايش در شعر به تصوير بكشد.
اين شاعر معاصر معتقد است: فروغ شاعر واقعيت هاست، شعر او ارتباط تنگاتنگ با زندگى دارد، او واقعيتها را در كنار احساساتش به تصوير كشيد و همه چيز را در شعرش ترسيم كرد، و به همين دليل شعر او ماندگار شد.
وى شعرفروغ را آئينه تمام نماى "زندگى" دانست و گفت: زندگى چيزى نيست كه بتوان آنرا فراموش كرد، تصاوير منحصر به فرد شعر فروغ و سوژههاى بكر موجود در شعرهاى او باعث شده كه فروغ شاعرى براى زمانهاى طولانى باشد.
يونان تاكيد كرد: فروغ با زاويه ديد منحصر به فرد خود به زندگى نگاه كرده و زندگى يك زن ايرانى را به تصوير كشيده است.
احمد رضا احمدى: فروغ واقعيت ها را به انسان امروز نشان مى دهد
احمد رضا احمدي، شاعر، معتقد است: فروغ بيش از اينكه به عنوان شاعرى اجتماعى مطرح باشد، شاعرى فلسفى است.
احمدى, ماندگارى شعر فروغ در ادبيات تاريخى ايران را نشات گرفته از آن دانست كه فروغ از تجربه شخصى خود در شعرش حرف زده است.
وى گفت: اصولا بيشتر شاعران از بيان تجربيات شخصى خود ترس دارند اما فروغ توانست تجربيات شخصى خود را در شعرش به خوبى بيان كند.
احمدى تاكيد كرد: مهم ترين عاملى كه توانست فروغ را "فروغ" كند، صداقت او در بيان احساسات و نگاه او به زندگى بود.
اين شاعر تصريح كرد: فروغ هيچ گاه در زندگى از كسى تقليد نكرد.
وى خاطرنشان ساخت: فروغ در اواخر عمر خود به بيان كلى از زندگى رسيده بود و حس مرگ در اشعار آخر او به وضوح به چشم ميخورد و اين براى شاعرى به سن او بسيار تعجب برانگيز است.
احمدى اضافه كرد: شعر فروغ نظير اشعار سهراب سپهرى مطالب غيرعادى ندارد و آرايش نشده است، بلكه فروغ واقعيت ها را به انسان امروز نشان مى دهد.
على باباچاهى: گفتمان اوزان در شعر فروغ ديده مى شود
على باباچاهي، شاعر ومنتقد نيز، درباره فروغ و اشعار او ميگويد: وزن در شعر فروغ همچون نخى نامرئى در ميان سطور و كلمات شعر ديده ميشود و از طريق پيوند حداقل دو وزن، به گفتمان اوزان روى ميآورد.
وى افزود: فروغ در زمينه وزن يا موسيقى از جمله شاعران اهل مدارا و تساهل است، او مانند نيما و شاملو بر اساس ديدگاه هاى خود دست به آفرينش آثارى ماندگار مى زند.
اين شاعر و منتقد معاصر در پاسخ به اين پرسش كه اگر فروغ زنده ميماند به شعر كوتاه روى ميآورد، گفت: اين يك نوع پيش بينى است كه بر مبناى واقعيات ملموس بيان نشده است، از كجا معلوم كه فروغ درمواجهه با مسايل اجتماعى و سياسى جديد و يا دست يافتن به تعاريف جديدتر از عشق، حركت و زندگي، به تحولى تازه نميرسيد.
اخوان ثالث
چه درد آلود و وحشتناک
نمی گردد زبانم تا بگویم ماجرا چون بود
دریغ و درد
هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود
چه بود این تیر بی رحم از کجاآمد
که غمگین باغ بی آواز ما را باز
در این محرومی و عریانی پاییز بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمری محزون خوشخوان نیز
چه جانسوز و چه وحشت آور است این درد
نمی خواهم ، نمی آید مرا باور
و من با این شبیخونهای بیشرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم می آید از این زندگی دیگر
بسی پیغامها سوگند ها دادم
خدا را با شکسته تر دل و با خسته تر خاطر
نهادم دستهای خویش چون زنهاریان بر سر
که زنهار،ای خدا ای داور ای دادار
تو را هم با تو سوگند ،آی
مبادا راست باشد این خبر ،زنهار
تو آخر وحشت و اندوه را نشناختی هرگز
و نفشرده است هرگز پنجه ی بغضی گلویت را
نمی دانی چه چنگی در جگر می افکند این درد
خداوندا،خداوندا
به هر چه نیک و نیکی،هر چه اشک گرم و آه سرد
تو کاری کن نباشد راست
همین،تنها تو میدانی چه باید کرد
نمی دانم،اگر خون من او را بکار آید دریغی نیست
تو کاری کن بتوانم ببینم زنده ماندست او
و بینم باز هست و باز خندان است خوش ،بر روی دشمن هم
و بینم باز
گشوده در به روی دوست
نشسته مهربان و گربه اش را بر روی دامن نشانده است او...
الا یا هر چه زین جنبنده ای ، جانی ، جمادی یا نبات از تو
سپهر و آن همه اختر
زمین و و این همه صحرا و کوه و بیشه و دریا
جهانها با جهانها بازی مرگ و حیات از تو
سلام دردمندی هست
و سوگندی و زنهاری
الا یا هر چه هستِ کائنات از تو
به تو سوگند
دگر ره با تو ایمان خواهم آوردن
و باور می کنم - بی شک - همه پیغمبرانت را
مبادا راست باشد این خبر ،زنهار
مکن ، مپسند این ، مگذار
ببین ، آخر پناه آورده ای زنهار می خواهد
پس از عمری ،همین یک آرزو ، یک خواست
همین یک بار می خواهد
ببین ، غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید
خداوندا ، به حق هر چه مردانند
ببین ، یک مرد می گرید........
چه سود اما ، دریغ و درد
در این تاریکنای کور بی روزن
در این شبهای شوم اختر که قحطستان جاوید است
همه دارایی ما،دولت ما،نور ما، چشم و چراغ ما
برفت از دست
دریغا آن پریشا دخت شعر آذمیزادان
نهان شد رفت،
از این نفرین شده ، مسکین خراب آباد
دریغا آن زن مردانه تر از هر چه مردانند
آن آزاده،آن آزاد
دریغا آن پریشادخت
نهان شد در تجیر ابرهای خاک و اکنون آسمانها را ز چشم اختران دور دست شعر
به خاک او نثاری هست ،هر شب ،پاک
سهراب سپهری
دوست
بزرگ بود
و از اهالي امروز بود
و باتمام افق هاي باز نسبت داشت
و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد
صداش به شكل حزن پريشان واقعيت بود
و پلك هاش مسير نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش
هواي صاف سخاوت را
ورق زد
و مهرباني را
به سمت ما كوچاند به شكل خلوت خود بود
و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را
براي آينه تفسير كرد
و او به شيوه باران پر از طراوت تكرار بود
و او به سبك درخت
ميان عافيت نور منتشر مي شد
هميشه كودكي باد را صدا مي كرد
هميشه رشته صحبت را
به چفت آب گره مي زد
براي ما يك شب
سجود سبز محبت را
چنان صريح ادا كرد
كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشيديم
و مثل يك لهجه يك سطل آب تازه شديم
و بارها ديديم
كه با چه قدر سبد
براي چيدن يك خوشه ي بشارت رفت
ولي نشد
كه روبروي وضوح كبوتران بنشيند
و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
كه ما ميان پريشاني تلفظ درها
راي خوردن يك سيب
چه قدر تنها مانديم
احمد شاملو
مرثيه احمد شاملو
به جست و جوي تو
بر درگاه ِ كوه ميگريم
در آستانه دريا و علف
به جستجوي تو
در معبر بادها مي گريم
در چار راه فصول
در چار چوب شكسته پنجره ئي
كه آسمان ابر آلوده را
قابي كهنه مي گيرد
. . . . . . . . . . . .
به انتظار تصوير تو
اين دفتر خالي
تاچند
تا چند
ورق خواهد زد؟
***
جريان باد را پذيرفتن
و عشق را
كه خواهر مرگ است
و جاودانگي
رازش را
با تو درميان نهاد
پس به هيئت گنجي در آمدي
بايسته وآزانگيز
گنجي از آن دست
كه تملك خاك را و دياران را
از اين سان
دلپذير كرده است
***
نامت سپيده دمي است كه بر پيشاني آفتاب مي گذرد
- متبرك باد نام تو
و ما همچنان
دوره مي كنيم
شب را و روز را
هنوز را