عاشق شو ارنه روزي كار جهان سرايد
ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستي
حافظ
سلام آقا جلال حال شما؟
اين "ع" خيلي فاز داد
ممنون
عاشق شو ارنه روزي كار جهان سرايد
ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستي
حافظ
سلام آقا جلال حال شما؟
اين "ع" خيلي فاز داد
ممنون
Last edited by Payan; 20-07-2007 at 23:04.
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف سینه حافظ بود آرامگهش
Last edited by sise; 20-07-2007 at 23:10.
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعين
اگر در وقت جان دادن تو باشي شمع بالينم
حديث آرزومندي كه در اين نامه ثبت افتاد
همانا بي غلط باشد كه حافظ داد تلقينم
ما همه از آن هستیم
آن هست که ما را ستود
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
در انزوای فریاد سکوت روحم، گذشته را به خاطر آوردم
اگر امشب نیز بگذرد فردایی خواهد رسیدُ فردا چه خواهد شد؟
گناهی کودکانه در چشمانم شعله میکشد و نیش خند میزند
دست تمنایم در تنهایی شب آتش گرفت و سوخت
صدایم محو شد و چشمانم تاریک
پشت در زندان ذهنم منتظر نگهبانی
تا در را بگشاید
در بسته بود، آخرین در بازمانده
همه به کام سیاهی خواهند رفت
دوباره و دوباره
نت هایی ناگفته در گوش و ذهنم آواز میخوانند
بدون فرصتی دوباره برای نواختن
وقت رفتن است، آه که این دل مجال پر کشیدن نمیدهد
در بند زنجیر احساسم گیر کرده ام
دور و ناشناخته
جوابی نیافتم
نه در نوشته پیشینیان، نه در پاسخ های ذهنی متفکر
بهشت دور، بهشت نزدیک
همچنان بر زانو میگریم
دستم را بگیر و من را ببر
بند این نکبت را از من جدا کن
به سکوتی ژرف نیاز دارم
در آن سوی ظلمت و تاریکی و سکوت
باشد تا فریاد سکوتم را روح های درمانده ای به گوش بسپارند.
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
شب آرام و بي صدا در تشويش كوچه ها سرگردانم
با روياي پنجره با يك سينه خاطره بي سامانم
نامت را تمام شب همراه ستاره ها نجوا كردم
تا در ازدحام شب نقش روشن تو را پيدا كردم
.
.
.
خيلي اين آهنگ رو دوست دارم
شب همگي خوش
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف
بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل
مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف
شب خوش
فلك چو ديد سرم را اسير چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ريسمان فراق
بپاي شوق گر اين ره به سر شدي حافظ
به دست هجر ندادي كسي عنان فراق
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)