راست می گویی دیووانه از من بهتر است
دیوانه را چو سنگ زنی می رود و می خندد
من نیز چنین
اما دیوانه دل ندارد و من دارم
رحمی نمی کنی؟
سلام فرانک خانوم شب بخیر
راست می گویی دیووانه از من بهتر است
دیوانه را چو سنگ زنی می رود و می خندد
من نیز چنین
اما دیوانه دل ندارد و من دارم
رحمی نمی کنی؟
سلام فرانک خانوم شب بخیر
مــســتــيــم زبــــاده و خـــرابــيـم زمي/ آگاه نـــــه ايــــــم زآمـــد و رفــتـــن دي
چـــون كــبــك بـه زير برف خفتيم مُدام/ تــاچشــم بــه هم زنيم ،اين ره شده طي
يا رب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
ماجرای من و معشوق مرا پايان نيست
هر چه آغاز ندارد نپذيرد انجام
سلام اقا جاوید.مثل اینکه شما هم تو کار ی هستیا!
من نمی دانم
- و همین درد مرا سخت می آزارد -
که چرا انسان ، این دانا
این پیغمبر
در تکاپوهایش :
- چیزی از معجزه آن سو تر -
ره نبرده ست به اعجاز محبت ،
چه دلیلی دارد ؟
شب به خیر پاکر جان
چه شب سردیست امشب
دست ها در سکوت می لرزد
چشمهایم هنوز می بیند اما تاریکی را
چه شد رنگها را کشتند
ضربان قلبم به شماره می افتد و ناگهان...
نور را می بینی؟
يه دل دارم کارش شکستن شده
کاره ديگش تنها نشستن شده
يه دل دارم کارش شکستن شده
کاره ديگش تنها نشستن شده
دلم ميخواد زار بزنم
سرمو به ديوار بزنم
زمين و زمونو بدوزم
گُر بگيرم تا بسوزم
شب بخیر
مستان به خواب ناز رفته اند و من
بيدارم از شراره ي ميناي آرزو
شبها به ياد روي تو صد بوسه مي زنم
بر روي ماهتاب شب آراي آرزو
شب خوش
آن هنگام که معشوق می رود و می مانم
ندایی نیست که تن بی جام را زنده کند
به امید فردا نشسته ام
این رو (شعر) خوب اومدین فرانک خانوم
محكوم اشك به جرم بي گناهي
دلم گرفت تو جاده هاي تبعيد
تشنه سايه ،توي قلب خورشيد...
در كوي نيكنامان ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير ده قضا را
حافظ
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)