غم جهان مخور و پند من مبر از ياد
که اين لطيفه عشقم ز ره روي يادست
رضا به داده بده وز جبين گره بگشاي
که بر من و تو در اختيار نگشادست
مجو درستي عهد از جهان سست نهاد
که اين عجوز عروس هزاردامادست
حافظ
غم جهان مخور و پند من مبر از ياد
که اين لطيفه عشقم ز ره روي يادست
رضا به داده بده وز جبين گره بگشاي
که بر من و تو در اختيار نگشادست
مجو درستي عهد از جهان سست نهاد
که اين عجوز عروس هزاردامادست
حافظ
تعالی الله قدیمی کو به یک دم
کند آغاز و انجام دو عالم
جهان خلق و امر اینجا یکی شد
یکی بسیار و بسیار اندکی شد
شیخ شبستری
دل من همي داد گفتي گوايي
که باشد مرا روزي از تو جدايي
بلي هر چه خواهد رسيدن به مردم
بر آن دل دهد هر زماني گوايي
من اين روز را داشتم چشم وزين غم
نبودهست با روز من روشنايي
فرخی سیستانی
یا من تملک مألوف الذین غدوا
هل یطمن صحیح العقل بالغادی؟
و انما مثل الدنیا و زینتها
ریح تمر بکام و اطواد
سعدی
دل از من برد و روي از من نهان کرد
خدا را با که اين بازي توان کرد
شب تنهاييم در قصد جان بود
خيالش لطفهاي بيکران کرد
حافظ
دید اجری بس حقیر و بس قلیل
سر او را خواست از رب جلیل
وحی آمد کز برای امتحان
وقتی از اوقات با وی بگذران
شیخ بهائی
نيرزد عسل، جان من، زخم نيش
قناعت نکوتر به دوشاب خويش
خداوند از آن بنده خرسند نيست
که راضي به قسم خداوند نيست
سعدی
تسائلنی عما جری یوم حصرهم
و ذالک ممالیس یدخل فیالحصر
ادیرت کوس الموت حتی کانه
رس الاساری ترجحن من السکر
سعدی
نصيحتي کنمت بشنو و بهانه مگير
هر آن چه ناصح مشفق بگويدت بپذير
ز وصل روي جوانان تمتعي بردار
که در کمينگه عمر است مکر عالم پير
راز در دل چو دانه در پنبه است
همچو حلاج کشف راز مکن
به نسيمي که بر دهانت وزد
لب خود همچو غنچه باز مکن
باز کن چشم تا ببيني دوست
چون بديدي دگر فراز مکن
تا تواني چو سيف فرغاني
عشق را حمل بر مجاز مکن
سیف فرغانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)