راست ميگه!!!!!!!!!!![]()
--
--
يادمه راهنمايي كه بودم منو گذاشته بودن انتظامات حياط كه هر وقت زنگ ميخوره بچه ها رو بفرستم سر كلاساشون كه ديگه كسي توي حياط باقي نمونه ...
حياط مدرسه يه ديوار داشت كه اون ديوار هم يه سوراخ !
بچه ها هر وقت كه فوتبال بازي ميكردن توپشون كه گه گاهي ميوفتاد توي اون سوراخه ، خم ميشدن و ميرفتن توي اون سوراخه و توپه رو در مياوردن و اين ديگه يه چيز عادي شده بود ...
يه روز من كه اومدم حياط رو پاك سازي كنم و خلاصه بچه ها رو بفرستم سر كلاساشون طبق معمول توي سوراخه رو هم يه سركي كشيدم تا ببينم كسي اون تو نباشه ...
يهو يكي رو ديدم كه دولا شده بود و خب من صورت طرف رو نديدم !
آقا چشمتون روز بد نبينه آنچنان لگدي به ... طرف زدم كه پاهام درد گرفت از بس محكم بود !!! بعد داد زدم آهاي يالا برو سر كلاست ... زنگ خورده !!!
بعدش يهو ديدم يه يارو با يه سبيل كلفت برگشت و منو نگاه كرد !!! واي خدا اون روز از ترس مردم و زنده شدم !!! نگو اوني كه كوبونده بودم به اونجاش لوله كش بوده كه داشته اون تو كار تعميراتي ميكرده !!!
آقا...يه چيز بگم...داغ داغ.
ديشب پسر عمه ام ميخوايت از اهواز بياد تهران كه امروز بياد فرودگاه,استقبالم.ساعت 3:30 رفت تو فرودگاه.
ساعت 5:00 پرواز داشتن.
آقا...اين تا ساعت 7:30 نشست بهشون گفتن كه هواپپيما نقص فني داره.احتمال كنسلي هم هست.
اينها هم با همه مسافرها...تا سعات 1:30 شب تو فرودگاه بودن.!!!(آدم بد شانس به اين ميگنا!!!)
حالا امروز داداشم زنگ زده به من,جريان رو گفت,تازه گفت مثلا‘‘ اين ميخواست ما رو غافل گير كنه كه يهويي بياد تهران,ولي عمه زنگ زد و گفت اين ساعت 10:30 قرار هست پرواز كنه.......
(البته تا الان هم پروزا نكرده).برين تو نخ شانس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(اينقدر دارم ميخندم كه نگو..)
بچه هاي..اين شايد آخرين سوتي من واسه امروز باشه.ايشاا...تهران ميبينمتون.من خيلي مشتاقم 2 نفر رو ببينم بيرون از خونه....
يا حق![]()
سلام..
آقا..يه شب جاتن خالي,من و همين پسر عمه ام تا خشتك خورده بوديم..اصلا‘‘ رو فضا بوديم اسيدي!!!!
يهو زد به سرمون بريم بالا پشت بوم...يه قليوني هم بزنمي كه تكميل كنه همه چيز رو ديگه.!!!!!!
خلاصه رفتيم بالا,تلو تلو ميخورتيم فطير!!!!!!!!!!!!!!!!!(اختمال سقوط هم بود!!).خلاصه,دنبال يه چيز ميگشتم
كه ذعال ها رو روشن كنيم,ديدميه شيشه الكل نصفه اونجاست..!!!
آقا,چشمت روز بد نبينه,من هم كه تو حال عادي نبودم,,,,كبريت رو زدم,به جاي اينكه بندازم زو ذغالها,...
انداختمش تو الكل...يهو فقط ديدم دستم داغ شده,ساعت 2 شب,داد و بيداد,..پسز عمه ام اونور رو فرش نشسته بود ومنو مگاه ميكرد و ميخنديد.
منم نامردي نكردم,شيشه رو قل دادم طرفش....!!!!!!!!!!!!فقط ديدم يكي داره فحش ميده و داد ميزنه.!!!!!!!!!!
اينقدر اينور اونور رفت كه نگو.حالا من اومدم اون آتش رو خاموش كنم....شيلنگ لب رو گرفتم رو پسر عمه ام..!!!!!
خيسش كردم اساسي!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!خلاصه ما به هزار بدبختي,اون آتپ رو خاموش كردم...نصف اين ايزوگامهاي بالا پشت بوم سوخت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تازه...خواسم نبود,آب رو روي ذعالها هم ريختم.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!
هيچي ديگه,اون شب قليون نيكشيدي...هيچي,نزديگ بود بابام يه حال هم به جفتمون بده!!!(كه خدا رو شكر نداد.).
آقا...اين ديگه آخريش بود...ما رفتيم كه بيام(پس من اومدم!!!)
يا حق![]()
خیلی ردیف بود.از بس که خندیدم دارم دل درد می گیرم.دمت گرمنوشته شده توسط Man Hunter
![]()
نميدونم چرا پس از خوندن این مطلب ، یاد دعوای خودم و 3 تا از دوستام با یکی از انتضامات مدرسه افتادم که حسابی لهش کردیم !يادمه راهنمايي كه بودم منو گذاشته بودن انتظامات حياط كه هر وقت زنگ ميخوره بچه ها رو بفرستم سر كلاساشون كه ديگه كسي توي حياط باقي نمونه ...
حياط مدرسه يه ديوار داشت كه اون ديوار هم يه سوراخ !
بچه ها هر وقت كه فوتبال بازي ميكردن توپشون كه گه گاهي ميوفتاد توي اون سوراخه ، خم ميشدن و ميرفتن توي اون سوراخه و توپه رو در مياوردن و اين ديگه يه چيز عادي شده بود ...
يه روز من كه اومدم حياط رو پاك سازي كنم و خلاصه بچه ها رو بفرستم سر كلاساشون طبق معمول توي سوراخه رو هم يه سركي كشيدم تا ببينم كسي اون تو نباشه ...
يهو يكي رو ديدم كه دولا شده بود و خب من صورت طرف رو نديدم !
آقا چشمتون روز بد نبينه آنچنان لگدي به ... طرف زدم كه پاهام درد گرفت از بس محكم بود !!! بعد داد زدم آهاي يالا برو سر كلاست ... زنگ خورده !!!
بعدش يهو ديدم يه يارو با يه سبيل كلفت برگشت و منو نگاه كرد !!! واي خدا اون روز از ترس مردم و زنده شدم !!! نگو اوني كه كوبونده بودم به اونجاش لوله كش بوده كه داشته اون تو كار تعميراتي ميكرده !!!
Last edited by my friend; 08-07-2006 at 16:34.
نوشته شده توسط Man Hunter
شهريار جان مرسي![]()
ماااااااااااااااااااااااا ااچ![]()
![]()
![]()
چند وقت پيش تلفن زدم به پسرعمم که دعوتش کنم
زد و خودش نبود مادرخانومش بود
منم در حين صحبت کردن داشتم از پنجره خونه روبرويي رو (عجب دختريه ) ديد ميزدم گفتم: تشريف بياريد خوشحال ميشيم طرف: چشم حتما ميايم ... بنده گفتم: خدمت از ماست !!! طرف يه مکثي کرد که چرا اينو گفتم ربطي نداشت منم مثلا اومدم درستش کنم بازم گفتم حتما شما هم تشريف بياريد خوشگل(خوشحال) ميشيم
ديگه ري.. بودم اوشون هم از پشت گوشي ميخنديد و ميگفت مثل اينکه حواستون جاي ديگه هست نه !
امان از چشم هيز و همسايه دختر![]()
ساليان پيش رفته بوديم بوف واحد زعفرونيه ملت رفتن بالا من موندم پايين که
سفارش بدم اونا بلومبونن تو صف بودم يکي از اينا زنگ زد به من گفت فلان چيز
رو هم بگير ( اين گوشي بنده يکبار رفته بود زير ماشين بعضي موقعا کاراي قشنگي
ميکرد) داشتم به اين بابا ميگفتم چيز ِ ديگه اي نميخواي و..... که يهو مبايله
شروع کرد به زنگ زدن خلاصه اونجا ضايع شديم رفت همه ميخنديدن
اقا ما يه شرکت کامپيوتري اشنا داريم
ما امروز تو شرکت به اين اشناي نياز داشتيم
اقا ما از شرکت زنگ زديم به اين شرکت فروش قطعات کامپيوتري...بعد هر چي فکر کردم ديدم اصلا فاميليش رو يادم نيس...
بعد پيش خودم فکر کردم خوب.. گوشي رو که برداشت يه جورايي با کلماتي مثل "جناب" و "قربان" و ... راش ميندازم بره!!
بعد تلفن رو برداشت....منشيه طرف بود!!
ما هم تو کف مونده بوديم...که يهو از دهنم پريد بيرون:
سلام خانم...صاحابتون تشريف ندارن؟؟
منشيه هم گفت: بله؟؟؟
..
اقا ما هم يهو تلفن رو قطع کرديم ..نگاه کرديم ديديم صاحاب شرکت خودمون پشت سرمون وايساده چپ چپ نگامون ميکنه!!![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)