تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 127 از 2734 اولاول ... 27771171231241251261271281291301311371772276271127 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,261 به 1,270 از 27334

نام تاپيک: مشاعره

  1. #1261
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    دل صافت نفس سرد مرا آتش زد

    کام تو نوش و دلت گلگون باد

    قدری از خویش بگویم که مرا بشناسی

    روزگاریست که هم صحبت من تنهاییست

    یار دیرینه من درد و غم رسواییست

    عقل و هوشم همه مدهوش وجودی نیکوست

    ولی افسوس که روحم به تنم زندانیست

    چه کنم با غم خویش؟

    گه گهی بغض دلم می ترکد

    دل تنگم زعطش میسوزد

    شانه ای می خواهم


    که گذارم سر خود بر رویش

    و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم

    ولی افسوس که نیست !

    کاش میشد که من از عشق حذر می کردم

    یا که با زندگی سوخته سر می کردم

    ای که قلبم بشکستی و دلم بربودی

    زچه رو این دل بشکسته به غم آلودی؟

    من غافل که به تو هیچ جفا ننمودم

    بکن آگه که کدامین ره کج پیمودم

    ای فلک ننگ به توخنجرت ازپشت زدی

    به کدامین گنه آخرتو به من مشت زدی؟

    آه ای دوست که دیگر رمقی درمن نیست

    تو بگو داغتر از آتش غم دیگر چیست؟

    من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش

    دیگر ای بادصبا دست زبختم بردار

    خبر از یار نیار

    دل من خاک شد و دوش به بادش دادم

    مگر این غم زسرم دور شود

    ولی انگار نشد

    بگو ای دوست چرا دور نشد؟
    ...

  2. #1262
    پروفشنال Mehrshad-msv's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    زمین - کرج
    پست ها
    752

    پيش فرض

    درتاريكي بي آغازوبي پايان

    دري درروشني انتظارم روييدخودم رادرپس درتنها نهادم

    وبه درون رفتم:

    اتاقي بي روزن توهي نگاهم راپركرد

    سايه اي درمن فرودآمد

    وهمه شباهتم رادر ناشناسي خودگم كرد

    پس من كجابودم؟

    شايدزندگي ام درجاي گمشده اي نوسان داشت

    ومن انعكاسي بودم

    كه بيخودانه همه خلوت هارابهم مي زد

    ودرپايان همه روياها درسايه بهتي فرومي رفت

  3. #1263
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    تو گل سرخ مني
    تو گل ياسمني
    تو چنان شبنم پاك سحري ؟
    نه
    از آن پاكتري
    تو بهاري ؟
    نه
    بهاران از توست
    از تو مي گيرد وام
    هر بهار اينهمه زيبايي را
    هوس باغ و بهارانم نيست
    اي بهين باغ و بهارانم تو
    سبزي چشم تو
    درياي خيال
    پلك بگشا كه به چشمان تو دريابم باز
    مزرع سبز تمنايم را
    اي تو چشمانت سبز
    در من اين سبزي هذيان از توست
    زندگي از تو و
    مرگم از توست
    سيل سيال نگاه سبزت
    همه بنيان وجودم را ويرانه كنان مي كاود
    من به چشمان خيال انگيزت معتادم
    و دراين راه تباه
    عاقبت هستي خود را دادم
    آه سرگشتگي ام در پي آن گوهر مقصود چرا
    در پي گمشده ي خود به كجا بشتابم ؟
    مرغ آبي اينجاست
    در خود آن گمشده را دريابم
    ر سحرگاه سر از بالش خواب بردار
    كاروانهاي فرومانده ي خواب از چشمت بيرون كن
    باز كن پنجره را
    تو اگر بازكني پنجره را
    من نشان خواهم داد
    به تو زيبايي را
    بگذاز از زيور و آراستگي
    من تو را با خود تا خانه ي خود خواهم برد
    كه در آن شكوت پيراستگي
    چه صفايي دارد
    آري از سادگيش
    چون تراويدن مهتاب به شب
    مهر از آن مي بارد
    باز كن پنجره را
    من تو را خواهم برد
    به عروسي عروسكهاي
    كودك خواهر خويش
    كه در آن مجلس جشن
    صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس
    صحبت از سادگي و كودكي است
    چهره اي نيست عبوس
    كودك خواهر من
    در شب جشن عروسي عروسكهايش مي رقصد
    كودك خواهر من
    امپراتوري پر وسعت خودذ را هر روز
    شوكتي مي بخشد
    كودك خواهر من نام تو را مي داند
    نام تو را مي خواند
    گل قاصد آيا
    با تو اين قصه ي خوش خواهد گفت ؟
    باز كن پنجره را
    من تو را خواهم برد
    به سر رود خروشان حيات
    آب اين رود به سرچشمه نمي گردد باز
    بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز
    باز كن پنجره را
    صبح دميد
    چه شبي بود و چه فرخنده شبي
    آن شب دور كه چون خواب خوش از ديده پريد
    كودك قلب من اين قصه ي شاد
    از لبان تو شنيد :
    ”زندگي رويا نيست
    زندگي زيبايي ست
    مي توان
    بر درختي تهي از بار ، زدن پيوندي
    مي توان در دل اين مزرعه ي خشك و تهي بذري ريخت
    مي توان
    از ميان فاصله ها را برداشت
    دل من با دل تو
    هر دو بيزار از اين فاصله هاست “
    قصه ي شيريني ست
    كودك چشم من از قصه ي تو مي خوابد
    قصه ي نغز تو از غصه تهي ست
    باز هم قصه بگو
    تا به آرامش دل
    سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
    گل به گل ، سنگ به سنگ اين دشت
    يادگاران تو اند
    رفته اي اينك و هر سبزه و سنگ
    در تمام در و دشت
    سوكواران تو اند
    در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
    رفته اي اينك ، اما آيا
    باز برمي گردي ؟
    چه تمناي محالي دارم
    خنده ام مي گيرد
    چه شبي بود و چه روزي افسوس
    با شبان رازي بود
    روزها شوري داشت
    ما پرستوها را
    از سر شاخه به بانگ هي ، هي
    مي پرانديم در آغوش فضا
    ما قناريها را
    از درون قفس سرد رها مي كرديم
    آرزو مي كردم
    دشت سرشار ز سبرسبزي رويا ها را
    من گمان مي كردم
    دوستي همچون سروي سرسبز
    چارفصلش همه آراستگي ست
    من چه مي دانستم
    هيبت باد زمستاني هست
    من چه مي دانستم
    سبزه مي پژمرد از بي آبي
    سبزه يخ مي زند از سردي دي
    من چه مي دانستم
    دل هر كس دل نيست
    قلبها ز آهن و سنگ
    قلبها بي خبر از عاطفه اند
    از دلم رست گياهي سرسبز
    سر برآورد درختي شد نيرو بگرفت
    برگ بر گردون سود
    اين گياه سرسبز
    اين بر آورده درخت اندوه
    حاصل مهر تو بود
    و چه روياهايي
    كه تبه گشت و گذشت
    و چه پيوند صميميتها
    كه به آساني يك رشته گسست
    چه اميدي ، چه اميد ؟
    چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد
    دل من مي سوزد
    كه قناريها را پر بستند
    و كبوترها را
    آه كبوترها را
    و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد
    در ميان من و تو فاصله هاست
    گاه مي انديشم
    مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري
    تو توانايي بخشش داري
    دستهاي تو توانايي آن را دارد
    كه مرا
    زندگاني بخشد
    چشمهاي تو به من مي بخشد
    شور عشق و مستي
    و تو چون مصرع شعري زيبا
    سطر برجسته اي از زندگي من هستي
    دفتر عمر مرا
    با وجود تو شكوهي ديگر
    رونقي ديگر هست
    مي تواني تو به من
    زندگاني بخشي
    يا بگيري از من
    آنچه را مي بخشي
    من به بي ساماني
    باد را مي مانم
    من به سرگرداني
    ابر را مي مانم
    من به آراستگي خنديدم
    من ژوليده به آراستگي خنديدم
    سنگ طفلي ، اما
    خواب نوشين كبوترها را در لانه مي آشفت
    قصه ي بي سر و ساماني من
    باد با برگ درختان مي گفت
    باد با من مي گفت :
    ” چه تهيدستي مرد “
    ابر باور مي كرد
    من در آيينه رخ خود ديدم
    و به تو حق دادم
    آه مي بينم ، مي بينم
    تو به اندازه ي تنهايي من خوشبختي
    من به اندازه ي زيبايي تو غمگينم
    چه اميد عبثي
    من چه دارم كه تو را در خور ؟
    هيچ
    من چه دارم كه سزاوار تو ؟
    هيچ
    تو همه هستي من ، هستي من
    تو همه زندگي من هستي
    تو چه داري ؟
    همه چيز
    تو چه كم داري ؟ هيچ
    بي تو در مي ابم
    چون چناران كهن
    از درون تلخي واريزم را
    كاهش جان من اين شعر من است
    آرزو مي كردم
    كه تو خواننده ي شعرم باشي
    راستي شعر مرا مي خواني ؟
    نه ، دريغا ، هرگز
    باورنم نيست كه خواننده ي شعرم باشي
    كاشكي شعر مرا مي خواندي
    بي تو من چيستم ؟ ابر اندوه
    بي تو سرگردانتر ، از پژواكم
    در كوه
    گرد بادم در دشت
    برگ پاييزم ، در پنجه ي باد
    بي تو سرگردانتر
    از نسيم سحرم
    از نسيم سحر سرگردان
    بي سرو سامان
    بي تو - اشكم
    دردم
    آهم
    آشيان برده ز ياد
    مرغ درمانده به شب گمراهم
    بي تو خاكستر سردم ، خاموش
    نتپد ديگر در سينه ي من ، دل با شوق
    نه مرا بر لب ، بانگ شادي
    نه خروش
    بي تو ديو وحشت
    هر زمان مي دردم
    بي تو احساس من از زندگي بي بنياد
    و اندر اين دوره بيدادگريها هر دم
    كاستن
    كاهيدن
    كاهش جانم
    كم
    كم
    چه كسي خواهد ديد
    مردنم را بي تو ؟
    بي تو مردم ، مردم
    گاه مي انديشم
    خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟
    آن زمان كه خبر مرگ مرا
    از كسي مي شنوي ، روي تو را
    كاشكي مي ديدم
    شانه بالازدنت را
    بي قيد
    و تكان دادن دستت كه
    مهم نيست زياد
    و تكان دادن سر را كه
    عجيب !‌عاقبت مرد ؟
    افسوس
    كاكش مي ديدم
    من به خود مي گويم:
    ” چه كسي باور كرد
    جنگل جان مرا
    آتش عشق تو خاكستر كرد ؟ “
    باد كولي ، اي باد
    تو چه بيرحمانه
    شاخ پر برگ درختان را عريان كردي
    و جهان را به سموم نفست ويران كردي
    باد كولي تو چرا زوزه كشان
    همچنان اسبي بگسسته عنان
    سم فرو كوبان بر خاك گذشتي همه جا ؟
    آن غباري كه برانگيزاندي
    سخت افزون مي كرد
    تيرگي را در دشت
    و شفق ، اين شفق شنگرفي
    بوي خون داشت ، افق خونين بود
    كولي باد پريشاندل آشفته صفت
    تو مرا بدرقه مي كردي هنگام غروب
    تو به من مي گفتي :
    ” صبح پاييز تو ، ناميومن بود ! “
    من سفر مي كردم
    و در آن تنگ غروب
    ياد مي كردم از آن تلخي گفتارش در صادق صبح
    دل من پر خون بود
    در من اينك كوهي
    سر برافراشته از ايمان است
    من به هنگام شكوفايي گلها در دشت
    باز برمي گردم
    و صدا مي زنم :
    ” آي
    باز كن پنجره را
    باز كن پنجره را
    در بگشا
    كه بهاران آمد
    كه شكفته گل سرخ
    به گلستان آمد
    باز كنپنجره را
    كه پرستو مي شويد در چشمه ي نور
    كه قناري مي خواند
    مي خواند آواز سرور
    كه : بهاران آمد
    كه شكفته گل سرخ به گلستان آمد “
    سبز برگان درختان همه دنيا را
    نشمرديم هنوز
    من صدا مي زنم :
    ” باز كن پنجره ، باز آمده ام
    من پس از رفتنها ، رفتنها ؛
    با چه شور و چه شتاب
    در دلم شوق تو ، اكنون به نياز آمده ام “داستانها دارم
    از دياران كه سفر كردم و رفتم بي تو
    از دياران كه گذر كردم و رفتم بي تو
    بي تو مي رفتم ، مي رفتن ، تنها ، تنها
    وصبوري مرا
    كوه تحسين مي كرد
    من اگر سوي تو برمي گردم
    دست من خالي نيست
    كاروانهاي محبت با خويش
    ارمغان آوردم
    من به هنگام شكوفايي گلها در دشت
    باز برخواهم گشت
    تو به من مي خندي
    من صدا مي زنم :
    ” آي با باز كن پنجره را “
    پنجره را مي بندي
    با من اكنون چه نشتنها ، خاموشيها
    با تو اكنون چه فراموشيهاست
    چه كسي مي خواهد
    من و تو ما نشويم
    خانه اش ويران باد
    من اگر ما نشويم ، تنهايم
    تو اگر ما نشوي
    خويشتني
    از كجا كه من و تو
    شور يكپارچگي را در شرق
    باز برپا نكنيم
    از كجا كه من و تو
    مشت رسوايان را وا نكنيم
    من اگر برخيزم
    تو اگر برخيزي
    همه برمي خيزند
    من اگر بنشينم
    تو اگر بنشيني
    چه كسي برخيزد ؟
    چه كسي با دشمن بستيزد ؟
    چه كسي
    پنجه در پنجه هر دشمن دون
    آويزد
    دشتها نام تو را مي گويند
    كوهها شعر مرا مي خوانند
    كوه بايد شد و ماند
    رود بايد شد و رفت
    دشت بايد شد و خواند
    در من اين جلوه ي اندوه ز چيست ؟
    در تو اين قصه ي پرهيز كه چه ؟
    در من اين شعله ي عصيان نياز
    در تو دمسردي پاييز كه چه ؟
    حرف را بايد زد
    درد را بايد گفت
    سخن از مهر من و جور تو نيست
    سخن از تو
    متلاشي شدن دوستي است
    و عبث بودن پندار سرورآور مهر
    آشنايي با شور ؟
    و جدايي با درد ؟
    و نشستن در بهت فراموشي
    يا غرق غرور ؟
    سينه ام آينه اي ست
    با غباري از غم
    تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار
    آشيان تهي دست مرا
    مرغ دستان تو پر مي سازند
    آه مگذار ، كه دستان من آن
    اعتمادي كه به دستان تو دارد به فراموشيها بسپارد
    آه مگذار كه مرغان سپيد دستت
    دست پر مهر مرا سرد و تهي بگذارد
    من چه مي گويم ، آه
    با تو اكنون چه فراموشيها
    با من اكنون چه نشستها ، خاموشيهاست
    تو مپندار كه خاموشي من
    هست برهان فرانموشي من
    من اگر برخيزم
    تو اگر برخيزي
    همه برمي خيزند
    ...

  4. #1264
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    پست ها
    203

    10

    دود گر بالا نشيند كسر شان شعله نيست
    جاي چشم ابرو نگيرد گر چه او بالاتر است

  5. #1265
    اگه نباشه جاش خالی می مونه رويا خانوم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2005
    پست ها
    407

    پيش فرض با اجازه از آقای حافظ

    تا گنج غمت در دل ویرانه مقیمست
    همواره مرا کوی خرابات مقامست

    از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگست
    وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نامست

    میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
    وانکس که چو ما نیست درین شهر کدامست

    با محتسبم عیب مگویید که او نیز
    پیوسته چو ما در طلب عیش مدامست

    حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
    کایام گل و یاسمن و عید صیامست

  6. #1266
    داره خودمونی میشه HEGOR's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    192

    پيش فرض

    تودم فقر ندانی زدن از دست مده
    مسند خواجگی و مجلس توران شاهی

  7. #1267
    حـــــرفـه ای Marichka's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    5,662

    پيش فرض

    يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
    غم اغيار مخور تا نكني ناشادم

    رخ بر افروز كه فارغ كني از برگ گلم
    قد بر افراز كه از سرو كني آزادم

    شمع هر جمع مشو ورنه بسوزي مارا
    ياد هر قوم مكن تا نروي از يادم

    شهره ي شهر مشو تا ننهم سر در كوه
    شور شيرين منما تا نكني فرهادم

    رحم كن بر من مسكين و به فريادم رس
    تا به خاك در آصف نرسد فريادم

    حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روي
    من از آن روز كه در بند توام آزادم

  8. #1268
    پروفشنال Mehrshad-msv's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    زمین - کرج
    پست ها
    752

    پيش فرض

    ميان ماسرگردانيه بيابان هاست.

    بي چراغي شب ها. بسترخاكي غربت ها.فراموشي آتشهاست.

    ميان ما ((هزارويكشب)) جست وجوهاست.

  9. #1269
    حـــــرفـه ای Marichka's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    5,662

    پيش فرض

    تو نازك طبعي و طاقت نياري
    گرانيهاي مشتي دلق پوشان

    چو مستم كرده اي مستور منشين
    چو نوشم داده اي زهرم منوشان

  10. #1270
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    پست ها
    203

    پيش فرض

    نسيمي اين پيام آورد و بگذشت :
    "چه خوش بي مهربوني هر دو سر بي"
    جوان ناليد زير لب به افسوس :
    "كه يك سر مهربوني ,درد سر بي

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •