مي دهد اي جان جان مژده كه عيد آمده
شب من امشب شده نور افشان
زان كه دلآرام من از ره دور آمده
مي دهد اي جان جان مژده كه عيد آمده
شب من امشب شده نور افشان
زان كه دلآرام من از ره دور آمده
هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان بي حد و اندازه شود
بر دست من نه جام جان اي دستگير عاشقان
دور از لب بيگانگان پيش آر پنهان ساقيا
اینقدر دوست دارم بشنوی خندت می گیره
تو نگاه میکنی و دلم تو چشمات میمیره
اینقدر دوست دارم دیوونه بازی می کنم
کلکم شاکی نشو من تو رو راضی می کنم
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقيا
آن جام جان افزاي را برريز بر جان ساقيا
آه ! با من ِبیتو کوچهها همه سردند
نيستی چه میدانی؛ با دلم چهها کردند؟
سادهلوحیام را باش؛ هر کسی که میآيد
با خودم میانديشم: اين يکی تويی شايد!
کوچهای که يادت هست، بیعبور دلگير است
خواب ديدهام يکشب میرسی ولی دير است ...
تو اي بسته پرو بال . تو پرواز ما باش
همه قيل و همه قال . همه گنگ و همه لال
لب لعل اي نگار دريغ از ما مدار
كه مهمان توام امشب به يك ساغر شراب
با ماه و پـرويـن سخني گويم
وز روي مه خـود اثـري جويـم
مگذار که رخسار تو کائینه حسنست
از آه جگر سوختگان زنگ بگیرد
بی نرگس مخمور تو در مجلس مستان
هر دم دلم از بادهی چون زنگ بگیرد
پایان جان چطوری؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)