زمين تاره آسمون تاره
دل خيال شکستن داره
کاش مرغي بودم تو هوات
يا به جاي اشک چشمات
زمين تاره آسمون تاره
دل خيال شکستن داره
کاش مرغي بودم تو هوات
يا به جاي اشک چشمات
تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تکیه کردم بر محبت، همچو نیلوفر بر آب
اعتبار از پایه ی بی اعتباری داشتم
پای بند کس نبودم، پای بندم کس نبود
چون نسیم از گلشن گیتی گذاری داشتم
آه، سیمین! حاصلم زین سوختن افسرده است
همچو اخگر دولت ناپایداری داشتم!...
منم می خوام بیدار بمونم و مشاعره کنم
ولی دیگه این موقع که میشه مست خواب می شم
به امید روزی که منم بتونم شب زنده دار باشم
مرا چشميست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستي
نگارين گلشنش رويست و مشکين سايه بان ابرو
نگران نباش عادت میکنی
من شده شب تا صبح خودم اینجا تنها بودم
ساختم ،
تا تو را داشته باشم
و ويران ، تا خودم را
پی می گيرم از هر سو
صدای ساختن و آوازِ فروريختنی
که به ترنمی از لحظه ها بدل می شود .
و می رسم تا تو،
که می سازی تا داشته باشی ام
و ويران تا خود را ...
آره. گفتگوی جالبی بود!
ای عشق منم از تو سرگشته و سودایی
من در همه ی عالم مشهور به شیدایی
در نامه ی مجنونم از نامه من اغازم
زان پیش اگر بودم سر دفتر دانایی
ای باده فروش من سرمایه ی جوش من
ای از تو خروش من , من نایم و نایی
يه عمر حال و روز من همينه
کسي به پايه گريه ها نمي شينه
بازم دلم گرفته گريه کردم دارم به گريه هام مي خندم
بازم صداي گريمــو شنيدن همـــه به گــريهام مي خـــندن
دوباره يه گوشه مي شنيدم و واسه دلم مي خونم
هنوز تو حسرت يه هم زبونم ولي نميشه خوب اينو مي دونم
دوباره نــمي خـوام چشـــاي خيسمو کـــــسي ببينه
يه عمره حال و روز من همينه کسي به پاي گريه هام نميشينه
بازم دوباره دلم گرفته ؛ دوباره شعرام بوي غم گرفته
کسي نفهميد غمم چي بوده دليل يک عمر ماتمم چي بوده
بازم دوباره دلم گرفته ؛ دوباره شعرام بوي غم گرفته
کسي نفهميد غمم چي بوده دليل يک عمر ماتمم چي بوده
*
باشه جلال جون.تو هم ما رو مسخره کن[]
کی زمان آن فرا می رسد که همهء روزم
همان دمی باشد که
در سراپردهء تو بیارامم
بر بستری از عطر گل ها .
تو غنوده باشی و من بانگ برآورم :
ای نازنینِ ماه سیما
ای ابروکمانِ نیک خو !
مهربان باش با من !
آه ! کی می رسد آن زمان ؟ ...
کی من مسخره کردم آقا محمد؟ تازه یه همدرد پیدا کردم![]()
خيلی قشنگ بود اين شعره به دلم نشست
نگو تو شهر حقیقت واسه ما جایی نمونده
نگو دیره واسه گفتن سهمم از دنیا همینه
که تو تنهایی شبهام کسی اشکامو نبینه
از کجا باید شروع کرد قصه ی عشقو دوباره
تا همه بغضهای عالم سر عاشقی نباره
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو هنوز هستی
خوشحالم که خوشتون اومد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)