تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 126 از 233 اولاول ... 2676116122123124125126127128129130136176226 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,251 به 1,260 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #1251
    داره خودمونی میشه miss leila's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    160

    پيش فرض

    آخرین راز شاد زیستن اثر اندرو متیوس



    اگر می خواهیم با تفکرات خود را وارسی کنیم باید نگاهی به زندگی خود بیندازیم.


    ثروت و سعادت و خوشبختی ، کیفیت روابط شما با دیگران و حتی تندرستی تان ، بازتاب شایع ترین اندیشه های هشیار ماست .


    اگر در زندگی شما چیزی وجود دارد که آن را نمی خواهید ، نگرانی های خود را کنار بگذارید و دیگر راجع به آن حرف نزنید ! زیرا انرژی که صرف این نگرانیها می کنید باعث بقای موضوع می شود .اگر می خواهید نگرانیهایتان دود شوند و به هوا بروند حقیقتاً و از صمیم قلب بی خیالی پیشه کنید . این موضوع ،مارا به اصلی دیگر هدایت می کند .

    Last edited by miss leila; 31-03-2010 at 10:31.

  2. 3 کاربر از miss leila بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1252
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض

    از پایان سال 1888 و اوایل سال 1889 نامه های عجیبی می نویسد؛
    به استریندبرگ مینویسد:«حجمی از شاهزادگان را به رم احضار کرده ام ،میخواهم قیصر جوان را تیرباران کنم. به امید دیدار!زیرا یکدیگر را خواهیم دید،تنها به یک شرط ؛پیوند بگسلیم... امضاء نیچه -سزار.»

    در سال 1889 سوم ژانویه در تورنتو بحران روانی اش شروع می شود. باز هم نامه مینویسد؛
    با امضای دیونیزوس یا مصلوب_کلمه ای اساطیری که در شعرهایش زیاد استفاده میکرده_یا هردو باهم.
    به کوزیما واگنر _دوست دوران تدریس و تحصیل و مدام در مبارزه و دعوا و مناظره_مینویسد:«آریان تو را دوست دارم.دیونیزوس.»
    اودریک_از دوستان و هم تدریسانش_به تورنتو میرود که وضع روانی نیچه را وخیم می بیند؛بنابراین اورا به بال میبرد و در درمانگاه ،آنجا تشخیص میدهند که دچار فلج پیش رونده شده است
    در اواخر ژانویه کتاب غروب بتان چاپ می شود.
    مادر نیچه اورا به نومبرگ -نیگارتن -پلاک18 می برد و از او مراقبت میکند.
    نیچه با وجود همه ی ناراحتیها نواختن موسیقی را فراموش نمیکند.
    نیچه خود از جنون همانند سرانجامی مضحک _همچون دلقک بازی واپسین _سخن گفته بود.


    الیزابت_خواهر نیچه_ در این هنگام به کمک مادر شتافت .اودریک را مورد سرزنشهای تندی قرار داد و سعی کرد آثار نیچه را ویراستاری کند ؛اما از طرف نیچه پذیرفته نشد؛چراکه به قولی او_الیزابت_کوشش میکرد که نیچه رابه خدمت ماسیونال سوسیالیسم بگیرد.
    نیچه به عنوان آخرین خصوصیات تقدیر میگوید: خویشاوند فریبکار ،در میان همراهان هر (اندیشمند نفرین شده) وجود دارد.

    فریدریش ویلهلم نیچه
    زندگ،آثار ،اندیشه ها

  4. 7 کاربر از eMer@lD بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #1253
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    چرا مي خواهم خودکشي کنم؟ تو بايد حدس بزني، من نميدانم ترديد است يا ترسي که از روبرو شدن با واقعيات دارم.من غوطه رو شده ام، اما نه به اين سادگي ، در کثافت بارترين انواع آن چيزها که مفهوم حقيقي اش فساد است. فساد؟ ولي به درستي نميدانم آن چيست که مرا به سوي سقوط -اگر بتوان گفت- يا فساد -اگر اين کلمه بتواند به خوبي بيان کنننده باشد- مي کشاند.در عين حال برايم ناگوار نيست که به سوي سقوط و فساد کشيد شوم، اين را فقط خودم درک ميکنم و بس، اين ميل تازه جويي است، ميل اين که حتي يک لحظه از جريان نيرومند زمان عقب نباشم و مگر جريان نيرومند زمان ما فساد و سقوط نيست؟ شايد، شايد از اين درخشان تر هم ستاره اي باشد ولي چه کسي مرا به سوي آن رهبري خواهد کرد؟ در حالي که من همه چيز و همه کس را شناخته ام و حناي هيچ کس برايم رنگي ندارد.

    ......................

    روزي که فقر و بيچارگي خود را شاعرانه پنهان ميکند تا به قول تو اشرافيت، در همان جلوه گاههاي پر زيوري که که پيش از اين بوده خودش را تبرئه کند، خودش را محق قلمداد کند، روزي که عوام فريبي تا حد دانش اجتماعي پيش رفته است، روزي که مفاهيم عوض شده است، روزي که به برادرت و به دوست چندين ساله ات و به زنت اطمينان نداري. بگو هوا باراني است، رعد خشمش را بر سرت فرو ميريزد، بگو آفتاب سوزان و درخشاني است، نيزه هاي نور بدنت را خواهد گداخت. معامله کن، پس انداز کن، زمين بخر، دروغ بگو، کرنش کن.اگر فعالي و پشتکار موروثي داري، همه چيز داشته باش، پست ها برايت آماده است و کافي است هفته اي يک بار امضا کني و اگر مثل رفيقم دکتر فلان هستي گرسنگي بخور، خرد شو، منشي زرنگترها شو، نوکرشان شو، مجيزشان را بگو و در اطاق هاي کرايه اي بنشين و با زنت بر سر مخارج دعوا کن. اينهاست؟ اينهاست آنچه ما ميخواستيم به آن برسيم؟ ........ به هر حال سلام مرا به همه برسان و قطره ي اشکي به يادمان بريز. در عنفوان جواني خودمان را نفله کرديم.


    قریب الوقوع / بهرام صادقی

  6. 7 کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #1254
    داره خودمونی میشه b@ran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    پست ها
    129

    پيش فرض

    انگار می خواست بگوید دردم را فریاد کن، سال ها بعد، اگر می توانی. دردش ماند در دلم. او از آنها بود که نمی خواست کسی دردش را همان لحظه بفهمد. از آن ها که نگاهشان فریاد سالیان بعدست. فریادش را با نگاهش داد به من تا من براش آن نگاه را فریاد کنم. که کردم. نمی خواهم بگویم وقتی شیرین راکشتمش چه گریه ها که نکردم. از این عادت ها ندارم خودم را احساساتی نشان بدهم. من آدم سنگدلی هستم. مردن دوستم را دیدم و بعد حتی خندیدم، ولی بعد ها، بعد از کشتن شیرین، تا یک ساعت در خلوت خودم گریستم. این شیرین آدم خیالی بود، ولی دوستم یا آن پیرزن رهگذر خیالی نیستند. بغض فروخورده آن روزها در دلم ماند و شد گریه برای موجودی خیالی...
    قسمتی از فرهاد سوم


    ................

    کم کم یادم می آید اسمش تیمور خان ست و شکل افسرخانم ست و دهانش همیشه بوی قلیان می دهد. بعد بادبادک ها یادم می آید که همیشه وقتی خال آسمان شان می کردم روش عکس تیمورخان بود و آهویی که می خندید. تمیورخان می خندید. خنده اش را دلم خواست رنگی ببینم. ندیدم. خنده اش قهوه ای بود. مثل خودش و تمام خاطره هاش که وقتی می آمدند رنگی نبودند، قهوه ای بودند، کهر بودند چیزی میان قهوه ای و سرخ. مثل عکس های قدیمی که قهوه ای اند و سرخ و همیشه لکه های سیاه هم دارند روی صورتی و درختی و به هر حال با آن لحظه عکس شده یی. لکه سیاه را درست نمیدیدم کجای خاطره هام می تواند باشد، فقط می دانم دلم نخواست لکه سیاه را روی صورت تیمورخان ببینم ...
    من و باد و بادبادک ها


    بخش هایی از کتاب دلقک به دلقک نمی خندد از حسن بنی عامری

  8. 2 کاربر از b@ran بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #1255
    داره خودمونی میشه b@ran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    پست ها
    129

    پيش فرض

    اگر یک کویر را پر آب کنی، احتمالا یک دریا را خالی کرده ای. درست کردن، کار پیچیده ای است.

    از داستان تعمیرکار

    ................

    پدرم فقط به چیزهایی معتقد بود که رنگ واقعیت داشت. به اخبار تلویزیون بدبین بود، چون موفقیت های سوسیالیسم را پشت سر هم تحویل بیننده می داد. مشتری پروپاقرص پیش بینی وضع هوا بود. روزنامه هم اگر می خواند فقط به صفحه ترحیم اعتماد داشت.
    زنبور ها بخش اول
    ...................


    انجیل گفت امیدواری فضیلت است. واجب بود آدم امید داشت.
    امید به چی؟
    لینگ شانه بالا انداخت: "خود امید مهم بود" خودش هم کم کم داشت از این حکم کلی بدش می آمد
    " می خواهی بگویی این امید به خودی خود واجب است؟ سوژه نداشت هم نداشت؟
    لینگ گفت:" امید یعنی باز گذاشتن در. این طوری چیز های خوب توانست وارد شد. شاید وقتی تو اصلا حواست هم نباشد."
    که این طور. پس امید یک جور پادری متافیزیکی است. هان؟ عالی بود لینگ!

    ...

    مایک: تو میدانی کجا را اشتباه کردیم، نه؟ این که به جای شانس برای رحمت دعا کردیم. دست خودمان را رو کردیم. نشان دادیم که آماده ایم یک جورایی با هر چیز کنار بیاییم.

    ...
    - "این صدای خدا نبود. صدای یخچال بود."
    -"شاید آره شاید هم نه. بالاخره یک روز اعتراف می کنی که دنیا ، یا خدا_ اسمش رو هر چی می خواهی بگذار_ یک کارهایی می کند که ما چیزی ازش سر در نمی آوریم، نمی فهمیم. هگل هم نفهمید. فکر نکنم انیشتین هم فهمیده باشه"
    -" او فهمید چون زبانش را در آورد." ( اشاره به یکی از عکس های معروف انیشتین )


    خوبی خدا
    ( مجموعه 9 داستان از نویسندگان امروز آمریکا)/ترجمه امیر مهدی حقیقت

  10. 5 کاربر از b@ran بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #1256
    داره خودمونی میشه MaaHta's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2010
    محل سكونت
    ایران زمین
    پست ها
    20

    پيش فرض

    زنم با لباس‌هایش غیب شده
    فقط دو جوراب به‌جا گذاشته و
    بُرسی که پشت تخت افتاده
    باید جوراب‌های خوشگلش را نشانتان دهم
    و این موی سیاه سفت را که لای دندانه‌های برس گیر کرده
    جوراب‌ها را در کیسه زباله می‌اندازم، برس را
    نگه می‌دارم و استفاده می‌کنم
    فقط تخت است
    که غریب افتاده و نمی‌شود بی‌خیالش بود

    تو مشغول مردنت بودی / ریموند کارور / محمدرضا فرزاد

  12. 2 کاربر از MaaHta بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1257
    اگه نباشه جاش خالی می مونه leira's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    267

    پيش فرض

    برای اینکه روی آب بیایی کافی است فقط سبک باشی . اما مروارید همیشه ته آب می ماند ،مگر غواص دنبالش بفرستی . برای شرکت در حکومت کمی کافی است باهوش باشی و بفهمی کشش قدرت به کدام سمت است بعد هم بلد باشی چشمت را ببندی البته اوایل کار چون بعد عادت می شود و حتی چشم باز وجدان هم چیزی را نمی بیند . کاری که مرد می خواهد ، پشت کردن به این خوان یغماست .
    ----------------------------------------------
    اگر به جبران این همه نعمتی که حرام کرده ام توانستم چیزی بدهم، زندگی را معنی کرده ام . این بچه ها دوام طبیعی زندگی اند . دوام طبیعی من اند. نه معنای بشری زندگی من . تخم که از درخت افتاد باید سبز کند . اما من که درخت نبوده ام . من که زندگی نباتی نکرده ام . به جای من هر کس دیگری می توانسته پدر باشد. پدر این بچه ها یا هر بچه‌ی دیگر اما هیچ کس دیگر نمی تواند یعنی نتوانسته به جای من میرزا اسداله کاغذنویس در مسجد بشود . این بار را فقط من به دوش داشته ام . نمی توانم وسط میدان بگذارمش و فرار کنم . باید به منزل برسانمش .

    نون و القلم- جلال آل احمد

  14. 4 کاربر از leira بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1258
    داره خودمونی میشه b@ran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    پست ها
    129

    پيش فرض

    اعیان ها عاقبت از ریختن این همه خون بیچاره ها خیر نمی بینند. عاقبت مکافات عمل خود را می بینند...حتی لازم نیست آدم به فکر انتقام باشد . دستگاه خودبه خود فرو خواهد ریخت. وقتش که رسید سربازان ارباب ها را به تیر خواهند گرفت، همان طور که کارگران را کشتند.
    ...و اگر خدا انتقام فرودستان را نگیرد خدای دیگری پیدا می شود که بگیرد.

    ژرمینال/ امیل زولا، ترجمه سروش حبیبی

  16. 2 کاربر از b@ran بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1259
    حـــــرفـه ای sepid12ir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    تورنتــو
    پست ها
    3,590

    پيش فرض

    مناجات سقراط با خدایان....
    کتاب چهاررساله (افلاطون)

    سقراط: ای پن، خدای گرامی من و ای خدای دیگر که در این مکان هستید، مرا آن نیرو دهید که زیبایی درون کسب کنم و برونم را چنان کنید که با درون سازگار باشد. چنان کنید که جاه و مال را در خردمندی بینم و از سیم و زر جهان به من چندان دهید که دانایان را بدان نیاز است و بار آن را توانند کشید

  18. 3 کاربر از sepid12ir بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #1260
    داره خودمونی میشه fight club's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    محل سكونت
    WILD LAND
    پست ها
    189

    پيش فرض

    انسان ها به شیوه هندیان بر سطح زمین راهمی روند !
    با یک سبد در جلو ویک سبد در پشت...
    در سبد جلو، صفات نیک خود را می گذاریم و در سبد پشتی، عیب های خود را نگه می داریم.
    به همین دلیل در طول روزهای زندگی خود، چشمان خود را برصفات نیک خود می دوزیم وفشارها را درسینه مان حبس می کنیم.
    در همین زمان بی رحمانه، در پشت سر همسفرمان که پیش روی ما حرکت می کند، تمامی عیوب او را می بینیم .
    بدین گونه است که در باره خود بهتر از او داوری می کنیم، بی آن که بدانیم کسی که پشت سر ما راه می رود به ما با همین شیوه می اندیشد.
    پائولو کوئیلو

  20. 3 کاربر از fight club بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •