نه آن دريا، كه شعرش جاودانه است،
نه آن دريا، كه لبريز از ترانه ست
به چشمانت بگو بسپار ما را،
به آن دريا كه ناپيدا كرانه ست
نه آن دريا، كه شعرش جاودانه است،
نه آن دريا، كه لبريز از ترانه ست
به چشمانت بگو بسپار ما را،
به آن دريا كه ناپيدا كرانه ست
تنهاتر از سکوتم
روشنتر از ستاره
عاشقتر از همیشه
با من بخون دوباره
آره واسه من زده الان 9 کاربر مهمان...
همه عالم پر از کرد چه سازم ......... چو مو دلها پر از درد چه سازم
بکشتم سنبلی دامان الوند ....... همواز طالعم زرد چه سازم
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به ذکاتم دادند
همت حافظ و انفاس سحر خیزان است
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
...
دل مو بیتو زار و بی قراره ....... بجز آزار مو کاری نداره
زند دستان بسر چون طفل بدخو ...... بدرد هجرت اینش روزگاره
هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت
دانه نکشت ابله و دخل انتظار کرد
...
دلی دیرم ولی دیوانه و دنگ ........ ز دستم شیشهی ناموس بر سنگ
ازین دیوانگی روزی برآیم .... که در دامان دلبر برزنم چنگ
-----------
سایه جان رسیدن به خیر
جات خالی بود
مرسی عزیزم
لطف داری شما
..............
امانم ده نازنینم
تا دیگر بار
نفسی از عشق کشم
در آغوشت.
گرچه نمی دانم
از چه دلگیری،
از من یا از زندگی،
اما بگذار امشب را
- وتنها امشب را -
در آغوشت بیارامم،
تا بند زنم
شکسته چینی دلت را.
و پس از آن
آنجا روم که دیگر هرگز
باز نبینی ام
- اگر تو بخواهی -
و اگر روزی به یادم افتادی
در تاریک ترین گوشه ی دلت
و در پنهان ترین کنج افکارت
باز خواهی یافت مرا
اگر روزی به یادم افتادی.
...
یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه
اون یکی مداد برای آب و بابا نداره
یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی
اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره
همه شب بر ماه وپروین نگرم
مگر آید رخسارت در نظرم
چه بگویم ؟ چه بگویم ؟
به که گویم این راز ؟
غمم این بس که مرا کس نبود دمساز
...
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)