تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




مشاهده نتيجه نظر خواهي: --

راي دهنده
0. شما نمي توانيد در اين راي گيري راي بدهيد
  • --

    0 0%
  • --

    0 0%
صفحه 125 از 469 اولاول ... 2575115121122123124125126127128129135175225 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,241 به 1,250 از 4685

نام تاپيک: ســــــو تــــــــــي بــــــــــازار!

  1. #1241
    اگه نباشه جاش خالی می مونه emtn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2005
    محل سكونت
    Dubai
    پست ها
    323

  2. #1242
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    فولادشهر
    پست ها
    2,228

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط emtn
    با سلام
    قرار نشد دیگه سوتی سیاسی باشه
    البته خود سوتی اشکال نداره اما توشیح شما سیاسی هستش و باعث کدورت بین کسانی که موافقن و موخالفن میشه
    اما خود سوتی جالب بود
    ممنون

  3. #1243
    Banned x-boy's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2005
    محل سكونت
    HoTeL CaLiFoRnIa
    پست ها
    881

    پيش فرض

    قضيه از اين قراره که ما و يه بابايي با هم يه کلاسي ثبت نام کرديم.
    و يه نموره هم دو تايي دير و ناپلئوني رسيديم
    امروز جلسه اول بود و مام طبق عادت مالوف بچه کوشا بازي رفتيم و رديف دوم نشستيم.
    هيچي استاد اومد سر کلاس و...يه دفعه ديديم دکي
    اين رفيق ما موش شد رفت اون زير ميز
    همش دفترشو گرفته جلو صورتش يا يه جوري ميشينه که استاد صورتشو نبينه
    يارو هم خيلي چپ چپ به من و رفيقم نگاه ميکرد
    ....
    از پرسيدم فلاني چته؟
    گفت: نگو...واي .واي واي
    دير شده بود...من جلو اين يارو دست تکون دادم سيد خندان....اين بابا هم نگه داشت و مارو رسوند، آخرشم يه صد تومني بش دادم ، هر چي هم هم يارو اصرار کرد، من قبول نکردم ..آخرشم صد تومنو پرت کردم رو داشبوردش و اومدم......
    آقا اينو که گفت ، من که هيچي، دوتا دختر هم رديف اول نشسته بودن اونا هم شپلق زدن زير خنده !!!!!!

  4. #1244
    Banned x-boy's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2005
    محل سكونت
    HoTeL CaLiFoRnIa
    پست ها
    881

    پيش فرض

    با پسرخالهه رفته بوديم دنبال رينگ برا ماشين باباش . برميگرده به يارو ميگه آقا از اين رينگها كه ماشين جلويي ميره اون عقبي ميچرخه ندارين !!؟!!!!!

  5. #1245
    آخر فروم باز WooKMaN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2005
    محل سكونت
    Ķêŗmάņšĥąħ
    پست ها
    10,533

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط سینا2006
    با سلام
    قرار نشد دیگه سوتی سیاسی باشه
    البته خود سوتی اشکال نداره اما توشیح شما سیاسی هستش و باعث کدورت بین کسانی که موافقن و موخالفن میشه
    اما خود سوتی جالب بود
    ممنون

    !!! تاييد ميشه !!!

    !!! خواهشا دوستان يه مقدار بيشتر مراعات كنن !!!

  6. #1246
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    ایران سیتی
    پست ها
    235

    پيش فرض

    این تایپک تنها تایپکی بود که سه روز فقط نشستم از اول تا اخرش رو خوندم.کلی حال کردم.من قبلا خودم یه سوتی نوشته بودم ولی یکی این یکی دیگه
    چند سال پیش بود.یه روز رفتم تو کلاس دیدم یکی از کتابام نیست.میزا رو دونه دونه گشتم ببینم کدوم نامرده.بالا خره پیداش کردم
    رفتم سراغش گفتم نامرد فلان فلان شده....
    یهو یکی از وستام صدام زد من هم پشتم به در کلاس بود بدون اینکه نیگاش کنم گفتم بنال بعد شروع کردم به زدن اون نامردی که کتابم رو ورداشته بود دیدم یه بار دیگه دوستم صدام میزنه باز گفتم بنال اقا یه چند بار دیگه این دوستمون صدام زد هی من می گفتم بنلا اخر سر عصبانی شدم برگشتم گفتم چته مگه سادیسم ......یهو اینجوری شدم
    اخه اون بدبخت می خواست بگه ناظم اومده تو کلاس
    هیچی دیگه اون روز اسممو گذاشتن بنال.
    کتکای ناظم هم به کنار.
    تا اخر اون روز کفری بودم

  7. #1247
    آخر فروم باز WooKMaN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2005
    محل سكونت
    Ķêŗmάņšĥąħ
    پست ها
    10,533

    پيش فرض

    سووووووتي دادم
    از اونجايي كه من خيلي پسر سربزيري هستم و همچنين خجالتي
    يه روز با خواهر رفته بودم دكتر
    وقتي وارد مطب شدم ديدم كسي نيست توي مطب
    خلاصه با خواهر هرچي منتظر دكتر شديم خبري نبود
    ديدم در يكي از اتاقها يه خورده بازه پيش خودم گفتم احتمالا دكتره اونجاست كه صداي من رو نميشنوه
    همين كه پا شدم و رفتم سراغ اتاق و در رو باز كردم !!!!!!!!!!!!
    يه چييييييزاييي ديدم كه اون لحظه ميخواستم زمين دهن واكنه من رو قورط بده
    وااااااي دكتره داشت واسه يه دختره آمپول ميزد
    حالا من كه بدجور هول شده بودم اومدم از اتاق خارج شم همچين شونم خورد به ديوار كه هنوزم درد ميكنه
    خب ديگه اين آخر عاقبت فضوليه



    خانم هاي فروم ببخشيد ديگه نميشد ازش سانسور كنم
    Last edited by WooKMaN; 07-07-2006 at 18:54.

  8. #1248
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    فولادشهر
    پست ها
    2,228

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط WooKMaN
    سووووووتي دادم
    از اونجايي كه من خيلي پسر سربزيري هستم و همچنين خجالتي
    يه روز با خواهر رفته بودم دكتر
    وقتي وارد مطب شدم ديدم كسي نيست توي مطب
    خلاصه با خواهر هرچي منتظر دكتر شديم خبري نبود
    ديدم در يكي از اتاقها يه خورده بازه پيش خودم گفتم احتمالا دكتره اونجاست كه صداي من رو نميشنوه
    همين كه پا شدم و رفتم سراغ اتاق و در رو باز كردم !!!!!!!!!!!!
    يه چييييييزاييي ديدم كه اون لحظه ميخواستم زمين دهن واكنه من رو قورط بده
    وااااااي دكتره داشت واسه يه دختره آمپول ميزد
    حالا من كه بدجور هول شده بودم اومدم از اتاق خارج شم همچين شونم خورد به ديوار كه هنوزم درد ميكنه
    خب ديگه اين آخر عاقبت فضوليه



    خانم هاي فروم ببخشيد ديگه نميشد ازش سانسور كنم
    با سلام
    خیلی جالبو بود رامبد
    شانس آوردی ضایع نشد و گرنه دیگه خواهرتون باهاتون بیرون نمی یومد
    اخه همچین بلایی سر پسر خالم اومد دیگه دختر خالم باهاش بیرون نمیده
    حالا اصل قضیه یادم نیست باید ازش بپرسم بعد تعریف میکنم

  9. #1249
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Sep 2004
    پست ها
    1,765

    پيش فرض

    دوستان سلام. دیشب و امشب سوتیهاتون رو خوندم و کلی حال کردم. تصمیم گرفتم به پی سی برگردم حالا دو تا سوتی تر و تمیز...
    کلاس پنجم دبستان بودم که با عموم و خونوادش رفتیم قم خونه ی خاله ی عموم"یعنی همون خاله ی بابام"
    رفتیم بازار و اونموقع هم بچه بودیم یه چاقو ضامن دار دیدم خوشم اومد و خریدم گزاشتم تو جیب پیرهنم.
    این خاله هه که از اون مذهبی های بد بد بود خیلی اهل نجس و پاکی بود. تو خونشون 2 تا دستشویی داشت یکی تو حیاط و یکی تو خونه. ما هم برای مراعاتش میرفتیم دستشویی تو حیاط. خلاصه از بازار که برگشتیم ما هم این چاقو تو جیبمون بود رفتیم دستشویی. داشتم بلند میشدم که یدفه چاقو افتاد تو کاسه ی دستشویی و مستقیم رفت تو چاه. حالا ما رو بگی مونده بودیم تو کف چاقوه. بی خانواده اومده بودم سفر. سرراهی هم که از مادرم گرفتم به فنا رفت.
    2-3 ساعت گذشت و دیدم اینجوری نمیشه. رفتم تو دستشویی "عقلم نرسید پلاستیکی چیزی بکشم رو دستم" دستم رو مستقیم کردم تو چاه. خلاصه داشت حالمون بهم میخورد که چاقو رو پیدا کردم و درش اوردم ولی متاسفانه چاقو شده بود پر از .. رفتیم چاقو رو تو حوض شستیم ولی مگه میرفت...
    ما هم دیدم اینجوری نمیشه باید این چاقو رو پاک کرد.
    رفتیم تو آشپزخونه " به عادت خونه ی خودمون که همیشه یه مسواک پشت ظرف شویی برای تمیز کردن کفش و ... بود" و دیدیم یه مسواک اونجا گزاشته خلاصه برش داشتیم و افتادیم به جون چاقو تا خوب خوب پاک شد فقط یک کم بو میداد که اونم بعد چند روز حل شد. خلاصه تو این دو سه روز یه شب دیدیم این خاله ی بابای ما مسواک به دهن وارد شد.
    خلاصه کلی خندیدیم

  10. #1250
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Sep 2004
    پست ها
    1,765

    پيش فرض

    فعلا بابام واسه 1.5 ماه رفته مسافرت خونه هتله.2-3 روز پیش ماشینه رو برداشتم برم خشکشویی یه شلوار داشتم رفتیم و با کلی کلاس گزاشتن رفتیم در صندوق رو باز کردیم و شلوار رو برداشتیم و خلاصه مث دکتر مهندسا وارد خشکشویی شدیم شلوار رو انداختیم رو دخل"ببخشید اگه اشتباه می گم" خلاصه دیدیم بله. لباس زیرمون هم تو شلواره. شانس اوردم یارو رفته بود طرف ماشین های لباسشوییش و تابلو نشدم. سریع برش داشتم و انداختم زیر بغلم بعد که هولهولکی برگشتم نشستم تو ماشین کلی خودم رو بخاطر تنبلی لعنت کردم

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •