بنال بلبل اگر با منت سر ياري است
كه ما دو عاشق زاريم و كار ما زاري است
در آن زمين كه نسيمي وزد ز طره دوست
چه جاي دم زدن نافه هاي تارتاري است
راهي ست راه عشق كه هيچ كس كناره نيست
آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست
هر گه كه دل به عشق دهي خوش دمي بود
در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست
بيا كه رايت منصور پادشاه رسيد
نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد
جمال بخت ز روي ظفر نقاب انداخت
كمال عدل به فرياد داد خواه رسيد