هر چه ما را لقب دهند آنيم
گر برانند و گر ببخشايند
ره به جاي دگر نميدانيم
چون دلارام ميزند شمشير
هر چه ما را لقب دهند آنيم
گر برانند و گر ببخشايند
ره به جاي دگر نميدانيم
چون دلارام ميزند شمشير
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
محمد میخوای تاپیکو بدم قفلش کنن خیالت راحت شه؟
قصه شمع سحری
گفتی و رخ همچو پری
زما نهفتی
قصد سفر کردی اگر
بار سفر بستی اگر
قصه این خون جگر
بما نگفتی
چرا نگفتی
یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی با آن که میخواهد در آغوش
نداند دوش بر دوش حریفان
که تنها مانده چون خفت از غمش دوش
نکوگویان نصیحت میکنندم
ز من فریاد میآید که خاموش
شراب خورده ي ساقي ز جام صافي وصل
ضرورت است که دردسر خمار کشد
گلي چو روي تو گر در کمند بدست آيد
کمين ديده ي سعديش پيش خار کشد
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر
دگر چه داری از این بیش انتظار از من
به اختیار نمیباختم به خالش دل
که برده بود حریف اول اختیار از من
گذشت کار من و یار، شهریارا لیک
در این میان غزلی ماند شاهکار از من
نمی شه که زندگی بکنی بی دردسر
تو هم باید بجنگی با هوای سرد شب
همه آدم نما ان و انسان نیستن
دست تقدیر نی انگار زیستن
پشت صداقت همه پنهان میشن
سوختم چه فایده التیام دیگر
نگار من رفتي تو از کنار من
واي از من و اين دل بيقرار من
رحمي کن اي خدا به روزگار من
دل ناگرونم که ز يادت برم
نميره اين غصه ديگه از سرم
يادم بمون اي مهربون
يه وقت نشي نامهربون
نوشدارویی نوشدارویی نوشدارویی و
بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل سنگدل سنگدل این
زودتر میخواستی حالا چرا
عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نیست
من كه يك امروز مهمان توام فردا چرا
اگر چه نيت خوبي است زيستن اما
خوشا كه دست به تصميم بهتري بزنيم
به اشك خويش بشوييم آسمان ها را
ز خون به روي زمين رنگ ديگري بزنيم
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)