در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد
چون بالش زر نيست بسازيم به خشتی
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
يک شيشه می و نوش لبی و لب کشتی
تازه صندلی هم تموم شده با خیالی اسوده ی میدم![]()
در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد
چون بالش زر نيست بسازيم به خشتی
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
يک شيشه می و نوش لبی و لب کشتی
تازه صندلی هم تموم شده با خیالی اسوده ی میدم![]()
یا مگر دریاست با آب مدادت تعبیه
کاین چین گفتار نغزت آبدار است؟ ای حکیم!
حکمت ار میکرد فخر از روزگار بوعلی
اینک آثار تو فخر روزگار است، ای حکیم!
برا من مشکلی نیست. لااقل رعایت بقیه رو بکن![]()
من با تو ام ای رفیق ! با تو
همراه تو پیش می نهم گام
در شادی تو شریک هستم
بر جام می تو می زنم جام
من با تو ام ای رفیق ! با تو
دیری ست که با تو عهد بستم
همگام تو ام ، بکش به راهم
همپای تو ام ، بگیر دستم
من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم
در حضرت سلطان که برد نام گدایی
صاحب نظران لاف محبت نپسندند
وان گه سپر انداختن از تیر بلایی
جز عهد و وفای تو که محلول نگردد
هر عهد که بستم هوسی بود و هوایی
یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره
یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره
یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره
یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره
هرچه كني بكن ، مكن
ترك من اي نگار من
هرچه بري ، ببر ، مبر
سنگدلي به كار من
هرچه بري ، ببر، مبر
رشته الفت مرا
هرچه كني ، بكن ، مكن
خانه اختيار من
هرچه روي برو ، مرو
راه خلاف دوستي
هرچه زني ، بزن ، مزن
طعنه به روزگار من
من همتون رو دوست دارم![]()
. نظاره کن دل مرا
. ميان خارهای باغ
. که پاره پاره گشته است
. و شوق بودنت مرا
. به آشيانه برده است
. خداي من ، خداي من
. نظاره كن هواي من
نرو , نــرو
تو كه ميدونى من بى تو , تو بى من يعني حسرت
تو كه ميدونى بى جواب ميمونه عشق و عادت
تو كه ميدونى كم ميشم
تو كه ميدونى كم ميشى
تو كه ميدونى هم اَغوش غم ميشي , نـرو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من تویی ای بینشان بیمن مرو
وای آن کو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
واسه ما همیشه زود دیر میشه لحظه
بودن و نبودنی که کاش بیرزه
همتی کن پای این سقف شکسته
نگو این سقوط آخر راتو بسه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)