دلم از زمین گرفت
دلم از خزان گرفت
دلم از نبودنت گرفت
دل من ــ دل نبود
واژه خواستنی بود محال
جام عشقی بود تهی!
دلم از زمین گرفت
دلم از خزان گرفت
دلم از نبودنت گرفت
دل من ــ دل نبود
واژه خواستنی بود محال
جام عشقی بود تهی!
يا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار
كز تير آه گوشه نشينان حذر نكرد
حافظ
دانه
طی راهش
گل می شود
هر بودنی
در مسیر خود
دگرگون می شود
کرم ابریشم
پروانه صفت درک جهان خواهد کرد
پروازی تا ته بودن خود خواهد کرد
عشق و شوری از مرگ می شکفد
چون شراره های آتش از باد
آنجا که می تپد دل عاشق
در خوف از دست دادن یار
روز وصلم به تن آرام نباشد جان را
که دمادم کند اندیشه شب هجران را
آه اگر عشوه گریها زلیخا سازد
غافل از حسرت یعقوب مه کنعان را
آن چه بيرق بود باد بي مروت برد
در ميان آذرخش و تندرو توفان
كه همه سيماچه ها راشست
از تبار استقامت قامت مردي
مانده بر جا در دل ميدان
زير اين باران رگباران
آه! اي تنهاترين تن ها!
كه همه ياران تو را بدرود كردند و
به راه خويشتن رفتند
عقده هاشان را عقيده نام دادند و
ز ((ما))ها سوي ((من)) رفتند
-----
مرسی جلال جان
خوشحال شدم
بگذار دنيا
در هوسهای تند نفرت و کام
بميرد
من با نفسهای تو
بيدار میشوم ...
از صدف درآمدی ديروز
و حالا بر کف دست من
پرواز را دل دل میکنی!
گفتم؟
پيش از تو
هيچ مرواريدی پروانه نشد ...
دين و دل به يکديگر باختيم و خرسنديم
در قمار عشق اي دل کِي بُوَد پشيماني
سلام
صبح بخیر
يارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبين
در يكتاي كه و گوهر يكدانه كيست؟
حافظ
سلام محمد
صبح بخير (البته به وقت نيويورك)
مصرع اول شعرت هم فكر كنم درستش اين باشه:
دين ودل به يك ديدن باختيم وخرسنديم
تو اين شب گريه مي توني
پناه هق هقم باشي
تو اي همزاد همخونه
چي ميشه عاشقم باشي؟
خب چون تازه از خواب بیدار شدم.صبح محسوب میشه دیگه!!!![]()
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
محمد دوباره شروع کردی "ی" دادنو؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)