دعوتتون میکنم یه بار دیگه هم بخونید!!!
دعوتتون میکنم یه بار دیگه هم بخونید!!!
من خسته ام از گشودن درهای بی دلیلاز دیدن وشنیدن وگفتن
نشستن در سياهي ها گناهه
تفنگم را بده تا ره بجويم
که هر که عاشقه پايش به راهه
برادر بي قراره.برادر شعله واره.برادر دشت سينه اش لاله زاره
شب و درياي خوف انگيز و طوفان
من و انديشه هاي پاک پويان
برايم خلعت و خنجر بياور
که خون ميبارد از دلهاي سوزان
برادر نوجونه.برادر غرق خونه.برادر کاکلش آتش فشونه
تو که با عاشقان درد آشنايي تو که هم رزم و هم زنجييرمايي
ببين خون عزيزان را به ديوار بزن شيپور صبح روشنايي
برادر بي قراره.برادر نوجونه،برادر شعله واره.برادر غرق خونه.برادر کاکلش آتش فشونه
ولی پی سی این طوری بد نیستا
فکر کنم ایراد از چشمای منه !دعوتتون میکنم یه بار دیگه هم بخونید!!!
چون همنوزم که هنوزه ........
بگذریم
...
.....................
هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشتنشستن در سياهي ها گناهه
تفنگم را بده تا ره بجويم
که هر که عاشقه پايش به راهه
برادر بي قراره.برادر شعله واره.برادر دشت سينه اش لاله زاره
شب و درياي خوف انگيز و طوفان
من و انديشه هاي پاک پويان
برايم خلعت و خنجر بياور
که خون ميبارد از دلهاي سوزان
برادر نوجونه.برادر غرق خونه.برادر کاکلش آتش فشونه
تو که با عاشقان درد آشنايي تو که هم رزم و هم زنجييرمايي
ببين خون عزيزان را به ديوار بزن شيپور صبح روشنايي
برادر بي قراره.برادر نوجونه،برادر شعله واره.برادر غرق خونه.برادر کاکلش آتش فشونه
دانه نکشت ابله و دخل انتظار کرد
...
در امتداد حادثه خسته به بن بست رسيدم
بزار جونم برات بگه که چي ديدم چي نديدم
اينکه ميگم ترانه نيست
کابوس کودکانه نيست
رنگ و رياي آدما
حقيقته افسانه نيست
پوشاليه وجودشون
حقيقته دروغشون
حتي خدا گول ميخوره
از ظاهر سجودشون
واژه عشق و عاطفه نقش تو قصه ها شده
شکستن دل رفيق دفع قضا بلا شده
دروغ ديگه يه عادته
برادري حکايته
افتاده رو لگد زدن
اينم يه جور شهامته
ولی جدا مثل اینکه پی سیم هک شد
Last edited by mohammad99; 14-07-2007 at 05:29.
هیچکس نفهمید تو دلم چه دردیه..زیاد یا کم
غصه های این دل چه جوریه.. درده یا غم
هیچ کس نفهمید واسه چی پرپر میزنم
چه جوری از غریبی من تو خودم زار میزنم
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به ذکاتم دادند
همت حافظ و انفاس سحر خیزان است
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
...
داديم به يک جلوه ی رويت دل و دين را
تسليم تو کرديم هم آن را و هم اين را
می ديد اگر لعل تو را چشم سليمان
می داد در اول نظر از دست نگين را
از دل خاک سرد آیینه
ناگهان پیکرش چو گل رویید
موج زد دیدگان مخملیش
آه در وهم هم مرا دید
...
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه رو با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
مست گشتم ز ذوق دشنامش
یا رب آن می بهست یا جامش
طرب افزاترست از باده
آن سقطهای تلخ آشامش
بهر دانه نمیروم سوی دام
بلک از عشق محنت دامش
آن مهی که نه شرقی و غربیست
نور بخشد شبش چو ایامش
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)