اینا رو وقتی ساختم که می خواستم با یه jump سریع نوبل مهاجم رو بکشم مجبور بودم بسازم
اینا رو وقتی ساختم که می خواستم با یه jump سریع نوبل مهاجم رو بکشم مجبور بودم بسازم
بچه ها راهنمایی که می کنید دمتون گرم اما اوون یکی رو هم یادتون باشه
تو w12![]()
بابا چه عجب بالاخره شهر مرده ها یه جونی گرفت و بر و بچس اومدن تو
آقا مشکل پرمیوم هنوز حل نشده؟؟؟
توی ورلد 12 همه به ریسورس احتیاج دارن.
چون رقابت خیلی شدیده.
نفر اول ورلد 22000 امتیازی شده !
خداییش این وورلد خیلی خفن شده
99 درصد افراد توش حرفه ای هستن
آماتور نداره
من اماتورم دیگه![]()
تو ورلد 9![]()
خوب حالا داستان حمله من به يك روستاي 6000 امتيازي.
جونم براتون بگه بعد از بدشانسي هاي پي در پي كه در كلير كردن روستاها داشتم تصميم گرفتم يكبار اين كلير را به يكي از دوستان واگذار كنم شايد من هم قلقش دستم امد.قبل از اين روستا ،5 روستا داشتم كه 3 تاشون را همينجوري الكي و چشم بسته اتك زده بودم و قصد نوبل نداشتم ولي چون ميديدم تعداد كشته هام خيلي بالاست ديگه دلم نميامد ول كنم و پي اش را ميگرفتم تا نوبل بشوند.البته من هر روز اگر چند حمله به روستاهام نداشته باشم روزم شب نميشود براي همين اكثر روستاهاي من دفاعي هستند و حمله اي هام هم در چند جنگ الكي به شهادت رسيدند.اول برديا كمكم كرد براي كلير ولي 3 بار رو دست خوردم چون درست چند ساعت مانده به رسيدن نيروهاش ،روستا توسط يك گردن كلفت كه يا اليس بود يا نپ نوبل ميشد و من و برديا مثل اين پت و مت سرمان را ميخوارانديم (درست نوشتم؟) تا اينكه بهزاد به كمك آمد و حمله كلير انجام داد ولي مگر ميشد بهزاد را پيدا كرد و فهميد كي و كجا نيروهاش ميرسند.من از روي حركت ستارگان و فال قهوه نقشه حمله را كشيدم.تعداد نيروهام زير 1000 بود و فاصله روستاي نوبل دارم با روستاهاي ديگرم خيلي زياد و هيچ اميدي براي گرفتن كمك از روستاهاي ديگرم نداشتم.
به هر حال با هزار مكافات از زير زبان بهزاد كشيدم بيرون كه چهارتا حمله كرده است در فلان ساعت ميرسند.از انجاييكه طرف 2 دهكده داشت به فاصله نزديك هم ،شوراي جنگ تصميم گرفت طرف را گمراه كند و 1 حمله از 4 حمله به روستاي دوم باشد.همچنين براي اينكه لشكر نوبل دار را نتواند حدس بزند به هر كدام از روستاها 4 تا فيك و يك ساپورت زدم كه تقريبا نزديك به زمان حمله هاي بهزاد ميرسيدند.
از انجاييكه تمام حملات بدون اسكات بود اين نگراني وجود داشت كه طرف نيروها را بيرون بكشد و حمله ها به هدر برود.براي همين منتظر شدم تا حملات انجام بگيرد و بعد نوبلمنها را بفرستم.تا اينكه شانس من زد و بهزاد ريپورت جنگ را ارسال كرد و در يكي اسكات هم داشت.بعله ما ديديم روستا تقريبا خاليه و خطري ندارد با هزار دعا و صلوات نوبل ها را فرستادم.قبل از رسيدن نوبلها گفتم بزار با تك اسبم يك اسكات هم بكنم.
و نتيجه اسكات اين شد كه متوجه شدم طرف 3000 نيروي دفاعي بيرون از روستا دارد.
و چرا در ريپورت بهزاد مشخص نبود؟؟؟ چون اسكاتهاي بهزاد لول 3 نبودند و من هم نميدانستم .
حالا شما استرس مرا در ان وقت شب تصور كنيد كه همه ارتش حمله اي و نوبلها دارند با پاي خود به دام وارد ميشوند
حمله اول بهزاد
حمله دوم بهزاد
حمله سوم بهزاد
حمله بهزاد به روستاي دوم
حمله اول نوبل من
در اينجا متوجه حضور نيروهاي خارجي اش شدم
حمله دوم نوبل من كه با اختلاف يك دقيقه از قبلي رسيد و من هر ان انتظار داشتم كه نيروها در داخل باشند
خوب تا اينجاي كار تمام حمله ها قبل از اين بود كه بفهمم نيرو بيرون روستا دارد
2 تا نوبلمن ام لول را پايين اوردند و من پيش خود فكر ميكردم يعني نقشه اش چيه؟چرا جلومو نميگيره.گفتم شايد انلاين نباشد ولي همانطور كه مشخص است در حال ساخت نيرو بود.گفتم گذاشته سر آخرين حمله ضد حال بزنه و كلي خسارت بهم بزنه كه ديگه نتوانم تا چند روز ترميم بشوم.
تصميم گيري خيلي سخت بود.از يكطرف تمام برنامه ريزيها و شب زنده داريها و از طرف ديگر آينده نگري و منطق حكم ميكرد كه ديگر حمله نكنم تا كشته و خسارت ندهم.تنها فكري كه به ذهنم رسيد اين بود كه 50 تا فيك اتك از روستاهاي مختلفم بزنم تا شايد با ديدن صفحه اتكها گيج بشود و اشتباه بكند و نوبلمن را گم كند و جون سالم به در ببرد نوبل من بيچاره و لول بياورد پايين.محاسبات زماني من نشان ميداد كه حداقل 5 بار بايد نوبل به روستا برسد كه 2 بار انجام شده بود و ميماند 3 بار ديگر.از طرفي روي كمك هيچكسي هم ديگر نميتوانستم حساب كنم.بهزاد كه روستاها را واگكذار كرده بود و بقيه هم فاصله زماني داشتند.
2 ركعت نماز حاجت خواندم و با وضو 3 حمله نوبلي فرستادم كه تنها اگر 300 مدافع در برابرشان بود شكست ميخوردند(نيرو اصلا نداشتم در روستاي حمله كننده)
تمام اين فكر كردنها 3-4 ساعت طول كشيد.ناگهان به ذهنم امد نكند اين نيروهاي بيرون از روستاش در راه هستند و من دارم زمان را از دست ميدهم.اين فكر اصلا به ذهنم نرسيده بود بنابراين حملات را انجام دادم
و سرانجام گزارش حمله آخر در ساعت 2.30 صبح رسيد و من پيروز شدم
برام جالب بود ببينم كه چرا نيروهايش را داخل نياورده بود.ديدم نيروها در 2 تا روستاي 170 امتيازي بودند(بنده خدا دوستانش را با دست و دلبازي ساپورت كرده بود) و برگشت يكي 50 ساعت و ديگري 8 ساعت طول ميكشيد
و اينجا متوجه اشتباه بزرگ وي ميشويم.اگر از همان حمله اول نيروها را برگشت ميداد (44 ساعت حمله اول بهزاد فرصت بهش ميداد يعني در ميانه جنگ سپاه اول ميرسيد و سپاه ديگر هم از همان اول ميبود.از انجاييكه من در ميانه جنگ دو دل بودم و امكان وقفه طولاني تري بود وي ميتوانست برنده اين جنگ باشد حتي مرا نوبل كند)
پدرام جان میتونم حدس بزنم وقتی روستا مال تو شد چه احساسی داشتی....
احساس خواب !
بابا پدرام دمت گرم قسمت دومش کی آماده میشه ؟
چه داستان خفنی !!! ناشرش کی بود ؟
احیانا با جی کی رولینگ نسبتی نداری ؟
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)