عهد کردم اگر بوسه داد توبه کنم. بوسه ای داد چو برداشت لب از روی لبم، توبه کردم که دگر توبه بی جا نکنم...
عهد کردم اگر بوسه داد توبه کنم. بوسه ای داد چو برداشت لب از روی لبم، توبه کردم که دگر توبه بی جا نکنم...
خوابم يا بيدارم
تو با منی با من
همراه و همسايه
نزديک تر از پيرهن ...
خوابم يا بيدارم
لمس تنت خواب نیست
این روشنی از توست
بگو از آفتاب نیست
بگو که بیدارم
بگو که رویا نیست
بگو که بعد از این
جدایی با ما نیست ..
در ناله ي اين دوشنبه ي غمگين.
صدايي ميشنوم كه تويي !
صدايي ميشونم كه منم...
ما براي هم آمديم و ندانستيم .
ما در يكديگر گريسته بوديم .
من مجنون گونه لحظه ي بي اعتبار دوستت دارم را
هزاران بار زيستم .
ما مجنون گونه زيسته بوديم...
و او بود كه كنار پله هاي نا تمام....
پشت دري خسته ؛ كه با نيم رخي باز مي شود...
.
.
.
صدايي مي شنوم كه تويي .
- جعبه ايي باران آورده ام !
ديدم كه در وزيدن دستانش....
- دستانت -
بغض آلود ؛
واي......
اشك امانم را بريد ...
اشك كلامم را دريد .
من وتو با هميم اما دلامون خيلي دوره
هميشه بين ما ديوار صد رنگ غروره
نداريم هيچ کدوم حرفي که بازم تازه باشه
چراغ خنده هامون خيلي وقته سوت و کوره
من وتو،من وتو ،من وتو
هم صداي بي صداييم با هم و از هم جداييم
خسته از اين قصه ها ييم هم صداي بي صداييم
نشستيم خيلي شب ها قصه گفتيم از قديما
يه عمره وعده ها رو داديم و حرف ها رو گفتيم
ديگه هيچي نمي مونه براي گفتن ما
گلاي سرخمون پوسيده موندن توي باغچه
ديگه افتاده از پا ساعت پير رو طاقچه
گلاي قالي رنگ زرد پاييزي گرفتن
اونام خسته شدن از حرف هر روز تو و من
من وتو ،من و تو ،من وتو هم صداي بي صداييم با هم و از هم جداييم خسته از اين قصه هاييم هم صداي بي صداييم
بر سنگ قبر من بنويسيد خسته بود
اهل زمين نبود نمازش شكسته بود
برسنگ قبر من بنويسيد شيشه بود
تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد پاك بود
چشمان او كه دائماً از اشك شسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت
عمري براي هر تيشه و تبر دسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد كل عمر
پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود
عشق یعنی...!
عشق یعنی ,سوز نی , آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی یک تیمم,یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
سر انجام با دیدن نگاه تو آرام می شوم
چو آهوی گریخته ای رام می شوم
باور نمی کنی ؟ ای همه هستیم
که من دارم به جرم عشق تو بدنام می شوم
من بی تو پای چوبه ی دار غریبی ام
روزی هزار مرتبه اعدام می شوم
با چشم های خویش مرا آرام می کنی
باور نمی کنم که چنین خام می شوم
گفتی که تو هرگز عاشق خوبی نمی شوی
گفتم : قسم به عشق ! سر انجام می شوم
کاش مي شد غصه را زنجير کرد
ذره هاي عشق را تکثير کرد
کاش مي شد زخم را مرحم شويم
يار و غمخوار و انيس هم شويم
کاش مي شد بر خلاف سرنوشت
قسمت و تقدير را از سر نوشت
کاش مي شد چشم و دل را باز کرد
نغمه ها ي دوستي را ساز کرد
کاش مي شد عشق را آغاز کرد
بي خيال از هر غمي پرواز کرد
گفتا به پيشم بيا
گفتا کنارم بمان
گفتا به رويم بخند
گفتا برايم بمير
آمدم
ماندم
خنديدم
مردم
رويِ دامانِ تو مستانه سَر ِما زيباست
خوابِ پروانه به دوش ِ گل ِ زيبا زيباست
بسته ی دام ِ محبّت ز بلا نگريزد
در قفس، مردنِ مرغانِ شكيبا زيباست
بي خبر خلق از اين سوختن ِ ما، بهتر
شعله یِ شمع به تاريكي ِ شب ها زيباست
در گذزگاهِ تو اين گريه یِ من زيبا نيست
حالتِ چشم ِ تو هنگام ِ تماشا زيباست...
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)