استاد می گوید:
رغبت همان چیزی که مردم مدت مدید در مورد ان تردید داشته اند و از خود پرسیدهان که چند تا کار را بخاطر رغبت نداشتن انجام ندادهاند و چند تا را بخاطر خطراتش
یک مثال از انچه که بارغبت نداشتن اشتباه می گریم صحبت با غریبه هاست چه یک کفتگو باشد یا یک تماس ساده یا دردر دل ما به ندرت با غریبه هات صحبت می کنیم و همیشه می گوییم این طور بهتر است به این ترتیب کار به انجا ختم میشود که نه کمکی به کسی می کنیم و نه زندگی به ما کمکی می کند فاصله گرفتنمان از مردم سبب می شود که مهم و مطمئن از خود جلوه کنیم اما در واقع نگذاشتیه ایم صدای فرشته مان از طریق کلمات دیگران به گوشمان برسد
تصمیما ت خداوند مرموز اما همیشه به نفع ماست
استاد می گوید :
از هر نعمتی که امروز خداوند به شما داده است استفاده کنید نعمت را نمی توان پس انداز کرد هیچ بانکی وجود ندارد که ما بتوانیم نعمت هایی را که دریافت کرده ایم به ان بسپاریم تا هر زمان که صلاح می دانیم از انها استفاده کنیم اگر از نعمتها استفاده نکنید نعمت ها از دست می روند بدون اینکه بتوان دوباره انها را بدست اورد خدا وقتی به زندگی ما وارد می شود با اگاهی از اینکه ما هنرمندان خلاقی هستیم یک روز به ما گال می دهد تا مجسمه بسازیم روز دیگر قلم مو و بوم نقاشی یا قلم برای نوشتن به ما می دهد ولی ما هرگز نه می توانیم از گل بر روی بوم نقاشی مان استفاده کنیم نه از قلم در مجسمه سازی هر روز مهجزه خودش را دارد نعمتها را بپذیر ید کار کنید و اثار هنر ی کوچک خودتان را همین امروز بیافرینید فردا نهمتها ی دیگر دریافت خواهید کرد
جایی که نیروی زور فقط می تواند خراب کنئ ملایمت می تواند مجسمه بسازد
استاد می گوید :
بسیاری از مردم از شادی می ترسند از نظر چنین اشخاصی خشنودی در زندگی به مفهو م این است که باید تعدادی از عادتهای خود را عوض کنند و حس و همیتشان را از دست بدهند اغلب از اتفاقات خوبی که برای ما رخ می دهد عصبانی می شویم انها را نمی پذیریم چون پذیرفتن انها به ما این احساس را می دهد که به خدا بدهکاریم فکر می کنیم بهتر است از جام شادی ننوشیم زیرا وقتی این جام خالی می شود خیلی رنج خواهیم برد از ترس این که مبادا کم بیاوریم رشد نم کنیم از ترس این که مبادا روزی به گریه بیفتیم نمی خندیم
استاد می گوید :
اغلب می توانیم کاری را از سر فرصت انجام دهیم اما مو قعیت های هم پیش می اید که باید استینها را بالا بزنیم و قضیه را حل و فصل کنیم در چنین مواردی بدتر از این دست وان دست کردن نیست
استاد میگوید :
اگر باید گریه کنی مثل یک بچه گریه کن تو هم روزگاری بچه بودی و یکی از نخستین چیزهایی که در زندگی یاد گرفتی گریستن بود زیرا گریه بخشی از زندگی است هرگز فراموش نکن که تو هم ازاد هستی و نشان دادن احساسا ت هیچ اشکالی ندارد
فریاد بزن با صدای بلند گریه کن هر قدر دلت می خواهد سروصدا کن چون بچه ها این طور گریه می کنند انان سریع ترین راه ارام کردن خود را هم بلدند ایا هرگز توجه کرده ای که چطورمی شود که بچه ها دست از گریه می کشند
وقتی چیزی توجه سان را جلب می کند گریه شان بند می اید چیزی انان را بطرف ماجرای بعدی فرا می خواند بچه ها به سرعت دست از گریه می کشند در مورد تو هم همیتن طور خواهد بود فقط این که بتوانی مثل بچه ها گریه کنی
در زندگی چیزهایی است که روی انها این مهر خورده است :
ازرش مرا تنها زمانی می فهمید که مر ا از دشت داده اید و دوباره به دست اورده اید
فایدهای ندارد که بخواهیم میانبر بزنیم
در کافه ای در یک دهکده دور افتاده در اسپا نیا نزدیک شهر اولیت تابلویی که صاحب ان را نصب کرده به این مضمون دیده می شود
درست وقتی که موفق به یافتن تماتم پاسخ ها شدم تمام سو الات عوض شد
استاد میگوید :
ما همیشه در پی یافتن پاسخ ها هستیم فکر می کنیم برای فهمیدن معنای زندگی پاسخ های مهم هستند از انها مهمتر این است که با دل و جان زندگی می کنیم و بگذاریم زمان رازهای هستی را بر ما اشکار سازد اگر بیشتر از حد نگران مهنی کردن زندگی باشیم مانع عمل طبیعت می شویم و نمی توانیم نشانه های خدا را دریابیم