ماهیان می گفتند
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد
ماهیان می گفتند
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد
در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی ؟
این قرار داد
تا ابد میان ما
برقرار باد :
چشمهای من به جای دستهای تو !
و شبی از شب ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد : سهراب
کفش هایم کو؟
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم بیکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
آسمان هجرت خواهد کرد
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
ترسم از روز سياهي ست
بيايي و چه سود
رفته باشم و بداني
كه چه دير آمده اي
یا رب ز کرم دری برویم بگشا
راهی که درو نجات باشد بنما
مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم
جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما
شعر قبلی خیلی زیبا بود. دوباره بدین("ی" را برای انتقام دادین؟!)
اينک تو و اين مرداب، اينک تو و اين مهتاب
بيداري اگر اين است، رفتيم دگر در خواب
اي کرم بدن شب تاب
به به چه قشنگي تو در اين نقش بر آبت
لعنت به تو و ذات خرابت
رفتيم و از اين رفتن ، بسيار تو را بخشيد
آزادي و قلب تو، بر رفتن من خنديد
آن تازه رس نوبر، گر حال مرا پرسيد
گو شکر خدا گفتم و راضي به ثوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
دیگه فکر کنم از الان تا صبح باشم
سلام
ته که ناخواندهای علم سماوات
ته که نابردهای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود ندانی
بیاران کی رسی هیهات هیهات
سلام محمد. خوبی؟ هنوز گیر ذات خرابی؟
Last edited by sise; 13-07-2007 at 23:15.
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست
چگونه عکس و در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)