تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم
هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم
هر جا خیال شه بود باغ و تماشاگه بود
در هر مقامی که روم بر عشرتی بر می تنم
تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم
هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم
هر جا خیال شه بود باغ و تماشاگه بود
در هر مقامی که روم بر عشرتی بر می تنم
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
من از اقلیم بالایم سر عالم نمیدارم
نه از آبم نه از خاکم سر عالم نمیدارم
اگر بالاست پراختر وگر دریاست پرگوهر
وگر صحراست پرعبهر سر آن هم نمیدارم
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
تازه لادن ها پيدا شده اند.
من اناري را، مي كنم دانه، به دل مي گويم:
خوب بود اين مردم، دانه هاي دلشان پيدا بود
مي پرد در چشمم آب انار: اشك مي ريزم
مادرم مي خندد.
رعنا هم.
مست گشتم ز ذوق دشنامش
یا رب آن می بهست یا جامش
طرب افزاترست از باده آن سقطهای تلخ آشامش
بهر دانه نمیروم سوی دام بلک از عشق محنت دامش
شبپرهی ساحل نزدیک
دمبدم میکوبدم بر پشت شیشه.
شبپرهی ساحل نزدیک!
در تلاش تو چه مقصودی است؟
از اطاق من چه میخواهی؟
شبپرهی ساحل نزدیک با من (روی حرفش گنگ) میگوید:
"چه فراوان روشنایی در اطاق توست!
باز کن در بر من
خستگی آورده شب در من."
ناگهانی تر از آمدنت، می روی
بی بهانه
من می مانم و باران های بی اجازه
و
قلب عاشقی که سپاسگزارت می ماند تا ابد:
متشکرم که به من فهماندی که:
چه قدر می توانم دوست بدارم
و
عاشق باشم بی توقع!
باور کن، بی توقع!
این شعر رو خیلی دوست دارم
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم
من به دست تو
آب می دهم
تو به چشم من
آبرو بده !
من به چشمهای بی قرار تو
قول می دهم :
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم !
قشنگه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)