درختی میان دو لحظه می پژمرد
تاقی به آستانه خود می رسید
مرغی بیراهه فضا را می پیمود
و پنجره ای در مرز شب و روز گم شده بود
درختی میان دو لحظه می پژمرد
تاقی به آستانه خود می رسید
مرغی بیراهه فضا را می پیمود
و پنجره ای در مرز شب و روز گم شده بود
در جهان بال و پر خويش گشودن آموز
كه پريدن نتوان با پر و بال دگرا
اقبال لاهوري
حال شما آقا جلال؟خوب هستيد؟
آره شنيدم قشنگه اما يكي دو مصرعشو با هم قاطي ميكنم گفتم شايد شعرو اشتباه نوشته باشم
آه من بی اثره
دو تا چشمام به دره
که تو پیدا بشی
دل میگه باز گریه کنم
ز غمت شکوه کنم
که تو رسوا بشی ...
من که در این شهر غریب عاشقی بی کَسَم
دونه خون اشک روون شد خدا مونسم
نمیدونم دقیق باید چک کنم
Last edited by sise; 13-07-2007 at 22:00.
من ناگاه آمده بودم
خستگی در من نبود
راهی پیموده نشد
ایا پیش از این زندگی ام فضایی دیگر داشت ؟
تا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به من
تا که به سیلم ندهد کی کشدم بحر عطا
مرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکر
خشک چه داند چه بود ترلللا ترلللا
اول اندر كوي او جز نقش پاي ما نبود
آخر آنجا از هجوم خلق جاي ما نبود
وصال شيرازي
آقا جلال من چظوري ازتون تشكر كنم؟ منو شرمنده كرديد
Last edited by Payan; 13-07-2007 at 22:05.
اصلاح شد
.................................................. ....
Last edited by •*´• pegah •´*•; 13-07-2007 at 22:06.
دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
Last edited by •*´• pegah •´*•; 13-07-2007 at 22:13.
درو که صاحب دولتی جان حیات و عشرتی
رضوان و حور و جنتی زیرا گرفتی دامنم
هم کوه و هم عنقا تویی هم عروه الوثقی تویی
هم آب و هم سقا تویی هم باغ و سرو و سوسنم
ای بابا این حرفا چیه
Last edited by sise; 13-07-2007 at 22:15.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست؟
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)