شب
شب که میشه تو کوچه غم
اشک من میشه ستاره
شب
شب که میشه تو کوچه غم
اشک من میشه ستاره
هماي گو مفکن سايه شرف هرگز
در آن ديار که طوطي کم از زغن باشد
دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند
با ما به یادگاری از آن روزگار ما
بودیم بر کنار ز تیمار روزگار
تا داشت روزگار ترا در کنار ما
آه، كه من دوش چه سان بودهام
آه، كه تو دوش كه را بودهاى
رشك برم كاش قبا بودمى
چون كه در آغوش قبا بودهاى
چیزی گیر اومد
باز بدان گه که می به دست بگیرد
ابر بهاری چنو نبارد باران
ابر بهاری جز آب تیره نبارد
او همه دیبا به تخت و زر به انبان
با دو کف او، ز بس عطا که ببخشد
خوار نماید حدیث و قصهی توفان
نه ولش. بقول شاعر: شب شراب نیرزد به بامداد خمار
نمیتونم...نمیتونم عزیزم
خاطره های تو رو دور بریزم...
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
برای هزارمین بار پا بر راه هزارها ساله می گذارم
روبه سوی خانه ات
ای مهربان
انتظار فشار قلب است و اشک خستگی نگاه
پاهای من خوارند یا راه خانه تو دور
دلم اما آشفتهء دیدار
رود آنجا که ميبافتند کوليهاي جادو گيسوي شب را
همان جاها که شبها در رواق کهکشانها عود ميسوزند
همين فرداي افسون ريز رويايي
همين فردا که راه خواب من بسته است
اي دل
همين فردا که ما را روز ديدار است
همين فردا که ما را روز آغوش و نوازشهاست
به هر سو چشم من رو ميکند فرداست
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور ميبينم که ميآيي
ترا از دور ميبينم که ميخندي
ترا از دور ميبينم که ميخندي و ميآيي
ترا در بازوان خويش خواهم ديد
سرشک اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تبسمهاي شيرين تو را با بوسه خواهم چيد
وگر بختم کند ياري
در آغوش تو
اي افسوس.***
دوستان ما از تنهایی دق کردیم.میریم بیرون
ساعت1 برمیگردم
فعلا
سر بلندي گر تو خواهي با همه يك رنگ باش
قالي از صد رنگي خود زير پا افتاده است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)