تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 121 از 137 اولاول ... 2171111117118119120121122123124125131 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,201 به 1,210 از 1366

نام تاپيک: نثرهای عاشقانه

  1. #1201
    داره خودمونی میشه Neda007's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2009
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    82

    پيش فرض

    چشمانم در اتظار افق دیدار تو همانند ستاره ای در انتظار یار سوسو می زنند. دیگر چشمه لطیف چشمانم خشکیده اند اما هنوز کوره راهی در دلشان ابشان می دهد اما قطره قطره، همچون زمین تشنه ودرمانده محتاج رحمت آسمانی است اما تو بالاتر از رحمتی دلیل نبودنت هم همین است من لایق حتی قطره ای از مهربانیت هم نیستم.
    چه کسی جز من عاشق گناهکار می تواند دلیل نبودنت باشد،چه کنم که تو باشی می دانم چگونه اما نمی دانم برای چه این دل بی قرارم توانش را ندارد . نمی دانم چگونه نمی توانم!اما تو مثل همیشه جوابش را می دانی
    عشقم ساختنی نیست که هر چه بخواهم بتوانم با آن کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم برای تو یار زمینی باشم اما این را می دانم که بی تو و وجودت بیش از مشتی خاکی بی ارزش نیستم . به خاک وجودم عطر وجودت را عطا کن به خدایی که عاشقش هستی به خدایی که همیشه محتاجش هستم دلم به این زندگی رضا نمی دهد،زندگی که نمی تواند تو را در خود جای دهد تنها تو و اوست که می داند چرا دلم بی قرار است به عشقم به او قسم که در دلم جای داری اما نمی دانم که چرا عشقم لحظاتی کم سو می شود. نگو که باورم نداری! تو را به یگانگی وجودت قسم می دهم که نگویی من حتی لایق آشفتگی برای رسیدن به ساحل امید زندگی ام نیستم.
    هیچ وقت نمی توانم تو را همانطور که هستی بشناسم چون این من حقیر بی چیز هستم که بدون او هیچم، اما اگر تو بخواهی بدون آنکه حتی به کوچکی لحظه ای بتوانم بیاندیشم تو را وجودت را با دستان دلم احساس کنم وبشناسم هر چند اگر وجودش را نداشته باشم.
    من بی چیز کاری بزرگتر از حد وجودم انجام داده ام و آن عاشق شدن بود چیزی که تنها برای درک آن به اینجا آمده بودم ،چیزی که قبلاً فکر می کردم که می شناسمش اما دریغ از درک یک نقطه وجودش . من باید خالقش را می شناختم اما نمی دانستم چگونه؟ اما در آنی ذره ای از وجودآسمانیش را احساس کردم، لمسش کردم عطر وجودش را بوییدم اما چه کوتاه بود من حتی ارزش این احساس را ندانستم حتی بدون لحظه ای تأمل از عطر وجودش را بدون آنکه بفهمم کنار زدم ولی من این را نمی خواستم به یگانگی اش قسم که من ندانستم ، از فهم عظمتش عاجز شدم مثل خیلی های دیگر که هر روز از کنارشان می گذری و نمی فهمند. اما من بنده ای درمانده ام که التماس لحظه ای احساس کردنت را دارم تنها خالق وجود نازنیت این زندگی دوباره را به من می تواند بدهد وبس.
    دیگر نمی خواهم بدون لحظه ای هرچند کوتاه بدون یاد وجودش سپری کنم،کمکم کن که بتوانم مهرت را در دلم پرنورتر کن چون تو می توانی این قلب سنگی را با عنایت او باغچه ای از گل کنی تا عطر وجودش را این بار واقعاً با تمام وجود خاکی ام احساس کنم چون اوست که دلیل وجودم است و بس.
    تنها شمایید که مرا بهتر از خودم می شناسید من بدون اراده خالقم حتی ذره ای نیز نبودم با تمام وجودم می خواهم این حقیقت ابدی را لمس کنم، بفهمم که چه هستم؟ که هستم؟ برای چه زندگی می کنم؟واقعاً من که هستم؟چه می کنم ؟
    Last edited by Neda007; 27-07-2010 at 23:17.

  2. #1202
    در آغاز فعالیت jostojo0's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    محل سكونت
    یه جائی همین نزدیکی ها
    پست ها
    8

    پيش فرض

    فردا و دیروز با هم دست به یکی کردن، دیروز با خاطراتش مرا فریب داد، فردا با وعده هایش مرا خواب کرد. وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود.

  3. این کاربر از jostojo0 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #1203
    در آغاز فعالیت jostojo0's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    محل سكونت
    یه جائی همین نزدیکی ها
    پست ها
    8

    پيش فرض

    وقتی عاشق می شیم تلاش می کنیم چار دیواری آدما را بشکونیم بریم، یادمون میره، چیزی که عاشقش شدیم همون چهار تا دیوار بوده، نه آدم توش...!!!

  5. این کاربر از jostojo0 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #1204
    در آغاز فعالیت jostojo0's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    محل سكونت
    یه جائی همین نزدیکی ها
    پست ها
    8

    پيش فرض

    i have God soi Have Anytihng)xx)


    The silence keeps it easy
    keeps you safe for the moment.
    As you're walking away
    your foot steps get louder.
    All you needed was time
    now time will destroy us

  7. #1205
    در آغاز فعالیت jostojo0's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    محل سكونت
    یه جائی همین نزدیکی ها
    پست ها
    8

    پيش فرض

    هر کسی دوتاست.
    و خدا یکی بود.
    و یکی چگونه می توانست باشد؟

    هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست.
    و خدا کسی که احساسش کند ،نداشت.
    عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند.
    خوبی ها هموارهنگران که آنرا بفهمد.
    و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد.
    وقدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.
    و غرور در جستجوی غروری است کهآنرا بشکند.
    و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور.
    اما کسینداشت...
    و خدا آفریدگار بود.
    و چگونه می توانست نیافریند.
    زمین راگسترد و آسمانها را برکشید...
    و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود.
    و با نبودن چگونه توانستن بود ؟

    و خدا بود و با او عدم بود.
    وعدم گوش نداشت.
    حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم.
    وحرفهایی است برای نگفتن...
    حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند.
    و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد...

    و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت.
    درونش از آنهاسرشار بود.
    و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟

    و خدا بود و عدم.
    جزخدا هیچ نبود.
    در نبودن ، نتوانستن بود.
    با نبودن نتوان بودن.
    و خدا تنها بود.
    هر کسی گمشده ای دارد.
    و خدا گمشده ای داشت...
    علی شریعتی

  8. 2 کاربر از jostojo0 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #1206
    در آغاز فعالیت son of the sun's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    17

    پيش فرض

    اگه تو عاشق شدی منم شدم
    اگه تو درد کشیدی منم کشیدم
    اگه تو لذت دوست داشتن و دوست داشته شدن رو می شناسی منم می شناسم
    اگه تو رویاهایی داری و می خوای زنده نگهشون داری تا یه روزی به اونا برسی منم دارم
    اگه تو می خوای دنیایی بسازی که یه کمی بهشتی تر شده باشه منم می خوام
    اگه تو ...
    اگه تو هم می خوای با من هم کلام بشی و افکاری داری که می خوای با دیگران در میون بذاری یه سر به تاپیک من بزن
    من توی تاپیک "قهرمان داستان من باش" منتظرت هستم

  10. این کاربر از son of the sun بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #1207
    در آغاز فعالیت jostojo0's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    محل سكونت
    یه جائی همین نزدیکی ها
    پست ها
    8

    پيش فرض

    زندگی بافتن یک قالیست
    نه همان نقش و نگار که
    خودت میخواهی
    نقشه را اوست که تعیین کرده
    تو در این بین فقط میبافی
    نقشه را خوب ببین!
    نکند آخر کار
    قالی زندگیت را نخرند.


    __________________________________________________ _____________________________________


    بگذار بمیرم که دگر همسفری نیست
    در سینه ی من فرصت عشق دگری نیست
    بعد از تو دلم عرصه تکرار بلا بود
    آری دگر از عشق در اینجا خبری نیست
    __________________________________________________ ___________
    نه یادم میکنی نه میری از یاد
    عجب بردی تو ما را زود از یاد
    ببوسم رویت ای شاعر که گفتی
    فراموشیست رسم آدمیزاد...
    __________________________________________________ ________________________________

    دلت را بتکان، غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن.......
    دلت را بتکان،اشتباهایت تالاپی می افتد زمین،بذار همان جا بماند ، فقط از لابه لای اشتباهایت یک تجربه را بیرون بکش...قاب کن و بزن به دیوار دلت......
    دلت را محکم تر اگر بتکانی،تمام کینه هایت هم می ریزد....
    و تمام آن غم های بزرگ...
    و همه حسرت ها و آرزوهایت.....
    محکم تر از قبل بتکان تا این بار همه آن عشقهای بچه گربه ای! هم بیفتد.....
    حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد......تلخ یا شیرین چه تفاوت می کند؟!
    خاطره،خاطره ست باید باشد باید بماند....
    کافی ست؟!!
    نه هنوز دلت خاک دارد...یک تکان دیگر بس است..
    تکاندی؟؟!!
    دلت را ببین! چقدر تمیز شد. دلت سبک شد!
    حالا این دل جای* او* ست ...دعوتش کن ، این دل مال* او* ست
    ... همه چیز ریخت از دلت همه چیز افتاد ...و حالا...
    وحالا تو ماندی و یک دل، یک دل و یک قاب تجربه،مشتی خاطره و یک* او*..
    خانه تکانی دلت مبارک....!!!
    __________________________________________________ ____________________________________________
    کاش می دانستی
    بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت
    من چه حالی بودم!
    خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید
    پلک دل باز پرید
    من سراسیمه به دل بانگ زدم
    آفرین قلب صبور
    زود برخیز عزیز
    جامه تنگ در آر
    وسراپا به سپیدی تو درآ .
    وبه چشمم گفتم :
    باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟
    که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است !
    چشم خندید و به اشک گفت برو
    بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه .
    و به دستان رهایم گفتم:
    کف بر هم بزنید
    هر چه غم بود گذشت .
    دیگر اندیشه لرزش به خود راه مده !
    وقت ان است که آن دست محبت ز تو یادی بکند
    خاطرم راگفتم:
    زودتر راه بیفت
    هر چه باشد بلد راه تویی.
    ما که یک عمر در این خانه نشستیم تو تنها رفتی
    بغض در راه گلو گفت:
    مرحمت کم نشود
    گوییا بامن بنشسته دگر کاری نیست .
    جای ماندن چو دگر نیست از این جا بروم
    پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم
    و به لبها گفتم :
    خنده ات را بردار
    دست در دست تبسم بگذار
    و نبینم دیگر
    که تو برچیده و خاموش به کنجی باشی
    مژده دادم به نگاهم گفتم:
    نذر دیدار قبول افتادست
    ومبارک بادت
    وصل تو با برق نگاه
    و تپش های دلم را گفتم :
    اندکی آهسته
    آبرویم نبری
    پایکوبی ز چه برپا کردی
    نفسم را گفتم :
    جان من تو دگر بند نیا
    اشک شوقی آمد
    تاری جام دو چشمم بگرفت
    و به پلکم فرمود:
    همچو دستمال حریر بنشان برق نگاه
    پای در راه شدم
    دل به عقلم می گفت :
    من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد
    هی تو اندیشیدی که چه باید بکنی
    من به تو می گفتم: او مرا خواهد خواند
    و مرا خواهد دید
    عقل به آرامی گفت :
    من چه می دانستم
    من گمان می کردم
    دیدنش ممکن نیست
    و نمی دانستم
    بین من با دل او صحبت صد پیوند است
    سینه فریاد کشید :
    حرف از غصه و اندیشه بس است
    به ملاقات بیندیش و نشاط
    آخر ای پای عزیز
    قدمت را قربان
    تندتر راه برو
    طاقتم طاق شده
    چشمم برق می زد /اشک بر گونه نوازش می کرد/لب به لبخند تبسم می کرد/دست بر هم می خورد
    مرغ قلبم با شوق سر به دیوار قفس می کوبید
    عقل شرمنده به آرامی گفت :
    راه را گم نکنید
    خاطرم خنده به لب گفت نترس
    نگران هیچ مباش
    سفر منزل دوست کار هر روز من است
    عقل پرسید
    دست خالی که بد است
    کاشکی ...
    سینه خندید و بگفت :
    دست خالی ز چه روی !؟
    این همه هدیه کجا چیزی نیست !
    چشم را گریه شوق
    قلب را عشق بزرگ
    روح را شوق وصال
    لب پر از ذکر حبیب
    خاطر آکنده یاد
    __________________________________________________ ___
    شبهای دراز بی عبادت چه کنم؟

    طبعم به گناه کرده عادت چه کنم؟

    گویند کریم است و گنه میبخشد

    گیریم ببخشد ، ز خجالت چه کنم؟
    __________________________________________________ _____________________________
    کلاغ لکه ننگي بود بر دامن آسمان و وصله ناجور بر لباس هستي و صداي ناهموار وناموزونش خراشي بود بر صورت احساس . با صدايش نه گلي مي شکفت و نه لبخندي بر لبي مينشست.
    کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را، کلاغ از کائنات گله داشت.
    کلاغفکر مي کرد در دايره قسمت نازيبايي تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتي است که هرگزاو را شامل نمي شود .
    کلاغ غمگينانه گفت: کاش خداوند اين لکه سياه را از هستيمي زدود و بالهايش را بست تا ديگر آواز نخواند.
    خدا گفت : صدايت ترنمي است کههر گوشي آن را بلد نيست . فرشته ها با صداي تو به وجد مي آيند . سياه کوچکم! بخوان! فرشته ها منتظرند.
    وکلاغ هيچ نگفت.
    خدا گفت: سياه ، چونان مرکب که زيباييرا از آن مي نويسند و تو اين چنيني . زيبايي ات را بنويس و اگر تو نباشي، جهان منچيزي کم دارد ، خودت را از آسمانم دريغ نکن .
    و کلاغ باز خاموش بود.
    خداگفت : بخوان ، براي من بخوان ، اين منم که دوستت دارم ؛ سياهي ات را و خواندنت را .
    و کلاغ خواند . اين بار اما عاشقانه ترين آوازش را



  12. 2 کاربر از jostojo0 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1208
    در آغاز فعالیت son of the sun's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    17

    پيش فرض

    من اما او را فراموش نکردم. می دانستم هست. می دانستم می بیند. می دانستم می شنود. می دانستم درک می کند.
    به شوق او بود اگر بودم. اگر خود را نشان می دادم برای این بود که او ببیند. اگر حرف می زدم برای این بود که او بشنود. اگر درد می کشیدم برای این بود که او درک کند.
    مهم نیست کجاست. تله پاتی ما قوی تر از آن است که مرزهای زمان و مکان در آن مهم باشد. ما همیشه باهم هستیم.
    می دانم که هست. می بیند. می شنود. درک می کند. حتی اگر با من سخن نمی گوید.

  14. 2 کاربر از son of the sun بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1209
    داره خودمونی میشه Neda007's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2009
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    82

    پيش فرض

    دوست دارم عاشق بمانم،دوست دارم تا بی نهایت به دنبال عشقم بگردم و نگذارم که کسی جرأت کند که به چشمان تو وبه روح عاشقت توهین کند.
    نگاه لطیفت قلبم را لبریز از عشق کرد،روحم دیوانه شد فقط به خاطر چشمان عاشق تو! وقتی نگاهم در نگاهت گره خورد نتوانستم از چشمانت دل بکنم. وقتی چشمان عاشقت را دیدم عشق درون قلبت را احساس کردم. آری،من نیز گرفتار ملودی عشق شدم. وقتی عاشق نگاهت شدم توانستم معنی واقعی زندگی را لمس کنم. وقتی چشمان دریایی ات را دیدم، موج های دریا را احساس کردم و وقتی آهنگ صدایت گوشهایم نوازش داد به یاد صدای صداهای دریا افتادم و وقتی توانستم عشق آسمانیت را احساس کنم به یاد قدم زدن در ساحل آرام دریا افتادم.
    وقتی لبخند شیرینت را دیدم به یاد صدفهای رنگین رویاهایم افتادم، وقتی شبنم چشمان نازنینت را دیدم خود را میان دریایی طوفانی یافتم که سرگردان و شکسته است ولی تو با نگاه دلنشینت مرا از طوفان نجات دادی. دیگر نمی خوام چشمانت را گریان ببینم. اشک چشمانت خون دل من است، پس قدر این خون را بدان و حتی برای زندگی من هم الماس های چشمانت را دورمینداز و مانند چشمانت از آن نگهداری کن و نگذار که از چشمانت ناامید شوم.
    در سراب دیدگانم فقط نگاه آسمانی تو را می بینم.
    اولین نگاهت پیله های عشق را درون قلبم تنید وتنها عشق تو بود که پادشاه قلبم شد. نگاهت را با تمام وجود معنی کردم و آواز قو را درون صدایت لمس کردم. تنها چشمان تو بود که آبی آسمان را معنی می کرد وتنها چشمان تو بود که روی موج های دریای عشقم پرواز می کرد.
    بوی باران فقط باتو فریاد عشق رابرایم تداعی می کردوآسمان نیز به خاطرعشق خاکی ات گریه می کرد. وقتی آسمان رنگین کمان زندگی اش را در آغوش می گیرد من نیز مهر آغوش دلت را می خواهم،می خواهم لطافت دستانت را با دل احساس کنم و بوی آغوشت را با عشق رنگین کنم.
    ای مهربانترین مهربانم و ای تابناک ترین ستاره زندگی ام، عشقت را در قلبم حک می کنم. اکسیر عشقت را جرعه جرعه و آرام می نوشم که مزه عشقت آرامش را برایم جاودانی سازد وتا آخرین قطره عشقت،در قلبم جای گیردو نسیم عشق را با گرمای لبت احساس کنم وتنها عشق توست که گونه هایم را آتشین ولبانم راسرشاراز سرخی عشقت می سازد.
    باد صدایت را در گوشم زمزمه می کند. حرفهای عاشقانه ات قلبم را می لرزاند. آتش عشقت می سوزد ولی خاکستر نمی شود.
    گرمای لبت را با عشق معنی می کنم. نگاه عاشقت را با نسیم عشق همراه می کنم و با دل عاشقم هم صدا می کنم.

  16. 3 کاربر از Neda007 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1210
    داره خودمونی میشه a@s's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2010
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    176

    پيش فرض

    میخواهم ازرویاهایم فاصله بگیرم، رویاکه نه،ازکابوسهایم.
    ازتلخی هزاران آرزوی ناکام که توان زندگی کردن راازهرکسی میگیرد.
    چه میشودکرد؟ آدم بودن هم خیلی سخت است!! به هرحال آدمی ناگزیرازواقعیت است. روزی دلباخته ی دانستن بودم وایستاده برسرتمام راه هایی که میتوان پیمود، وامروز عاجزازتوانستن،ایستاده درپایان تمام راه هایی که نمیتوان نپیمود.
    حماقت نیزمانندفهمیدن ازویژگیهای خاص ماآدمهاست.
    Last edited by a@s; 05-08-2010 at 08:01.

  18. 3 کاربر از a@s بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •