بگذار آخرین نفس هایم لبانت را گرم کند
چه فرقی دارد عشق باشی یا هرزه ای همیشگی
چه تفاوتی لبت بر من باشد و آغوشت برای دیگری
مهم این است که آخرین شبم را سر کنم
برایم فردایی نمانده تا از عشق یه هرزه بمیرم
بگذار آخرین نفس هایم لبانت را گرم کند
چه فرقی دارد عشق باشی یا هرزه ای همیشگی
چه تفاوتی لبت بر من باشد و آغوشت برای دیگری
مهم این است که آخرین شبم را سر کنم
برایم فردایی نمانده تا از عشق یه هرزه بمیرم
برایگریه نکردن شب عروسی ها، به یک ستاره ی خاموش از تو چنگ زدن
دراز کردن دستی شکسته از امّید! برای بر دنیایی سیاه رنگ زدن
فرار کردن ِ از هیچ چی به یک هرگز، پناه بردن ِ از نیستی به خاموشی
نگاه ِ آینه کردن [ یواش ترسیدن ] نگاه ِ آینه کردن، به خویش سنگ زدن
به دست حوّا دادن هوای سنگین را، به عشق /افتادن، از بهشت تکراری
به دوربین تو از «سیب» سرخ گندیدن! برای لبخندی ظاهرا ً قشنگ زدن!!
شکار لحظه ی افتادن از کجا به کسی، گرفتن ِ عکست توی مشت باز شده
نشانه گیری چیزی که نیست در سر من، پرنده ای که ترا مرده با تفنگ زدن!
چه بود سهم من از بازی عروسی ها، به جز عروسکم و گریه هاش در بغلم
تمام روز نشستن کنار خاطره ات، تمام شب به کسی که نبوده زنگ زدن...
سبزه ها را گره زدم به غمت
غم ِ از صبر بیشتر شده ام
سال ِ تحویل ِ زندگیت به هیچ
سیزده های دربهدر شده ام
سفره ای از سکوت می چینم
خسته از انتظار و دوری ها
سالهایی که آتشم زده اند
وسطِ چارشنبه سوری ها
بچّه بودم... و غیر عیدی و عشق
بچّه ها از جهان چه داشته اند؟!
در ِ گوشم فرشته ها گفتند
لای قرآن «تو» را گذاشته اند!
خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریه ام کردی
ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مُرد و آرام روی آب آمد
پشت اشک و چراغ قرمزها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزه ای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگرچه زرد شدم
«وَانْ یَکاد» ی که خواندم و خواندی
وسط قصّه ی درازی ها!!
باختم مثل بچّه ای مغرور
توی جدّی ترین ِ بازی ها!
سبزه ها را گره زدم امّا
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذرّه ذرّه می میرند
همه ی سال های بی تحویل!
بگذشت و نگه نکرد با من
در پای کشان، ز کبر دامن
دو نرگس مست نیم خوابش
در پیش و به حسرت از قفا من
ای قبلهی دوستان مشتاق
گر با همه آن کنی که با من
بسیار کسان که جان شیرین
در پای تو ریزد اولا من
گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیش پادشا من
کاین سخت دلی و سست مهری
جرم از طرف تو بود یا من؟
دیدم که نه شرط مهربانیست
گر بانگ برآرم از جفا من
گر سر برود فدای پایت
دست از تو نمیکنم رها من
جز وصل توام حرام بادا
حاجت که بخواهم از خدا من
گویندم ازو نظر بپرهیز
پرهیز ندانم از قضا من
هرگز نشنیدهای که یاری
بییار صبور بود تا من
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
آمد، خنده آمد، گريه بامن پَر گرفت
گريه در اُفتادنم دستِ مرا بهتر گرفت
خنده آمد با من، امّا طاقتِ ماندن نداشت
گريه با من ماند، چشمانِ مرا از سر گرفت
در شبانِ خسته ی دلگير ِ تنهايي فقط
گريه بامن يار شد از دستِ من ساغر گرفت
داشتم در غربتِ تاريکِ خود يخ مي زدم
نيمه شب يک شعله آتش داد خاکستر گرفت...
در جـاده هـای مـه آلـود انتظارمن مانده ام با دلی تنگ و بی قرار
بـا آیه هـای عـاشـقانه می روماز کــوچه زمســـتان در پی بها
تصــــویر کـاج کهنــسال آرزودر قـاب چشم افـق مـانده یادگار
آن ســوگلی با همه مهـربانی اش
آیـد ز مـرز غـزلهـای مـانـدگار
او می رسد کنون با خنده های ناب
از پلــــکان طـــــلایی افتــخار
با واژه های زلال سپید عشــــقاز پشت قلــــه غیبت رســـد نگار
در مخمل سـبز سحر شود «رهــا»
این قامت دریا که گشته رهسـپار
من نه قاتل بووودم نه جان
یتو دستان پاکم را به هر چی فروختی
بعد از آن هم قاتل شدم هم جانی
نه جانی گرفتم نه ...
فقط دل کشتم و بس!!!
ای ستاره ها که بر فراز اسمان با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها بر جهان ما نظاره گر نشسته اید
اری این منم که در دل سکوت شب نامه های عاشقانه پاره می کنم
ای ستاره ها اگر به من مدد کنید دامن از غمش پر از ستاره می کنم
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من دیگر ان نشاط و نغمه و ترانه مرد؟
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او اخر ان نوای گرم عاشقانه مرد؟
جام باده سرنگون و بسترم تهی سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور جستجو کنم نشانی از وفای او
ای ستاره ها مگر شما هم اگهید از دورویی و جفای ساکنان خاک
کاین چنین به قلب اسمان نهان شدید ای ستاره ها. ای ستاره های خوب و پاک
من که پشت پا زدم به هر چه هست و نیست تا که کام او از عشق خود روا کنم
لعنت خدا به من اگر بجز جفا زین سپس به عاشقان وفا کنم
ای ستاره ها که هم چون قطره های اشک سر به دامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها که از جهان جاودان روزنی به سوی این جهان گشوده اید
رفته است و مهرش از دلم نمی رود ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست؟
ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها پس دیار عاشقان جاودان کجاست؟
تو که رفتی پریشون شد خیالم
همه گفتن که من دیوونه حالم
نمی دونن که این دیوانه در فکر شفا نیست
بجز مرگ چیزی در خیالش نیست
نه از خاکم، نه از بادم
نه در بندم، نه آزادم
نه آن لیلا ترین، مجنون
نه شیرینم، نه فرهادم
فقط مثل ِ تو غمگینم
فقط مثل ِ تو دل تنگم
اگر آبی تر از آبم
اگر هم زادِ مهتابم
بدونِ تو چه بی رنگم
بدونِ تو چه بی تابم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)