واسه دلهایی که نا مهربونن
همون بهتر که تو غربت بمونن
همون بهتر که چشماشون بباره
تا بیشتر قدر بارونو بدونن
دلاشون کاش، جایی گیر باشه
بخوان دل بکنن، اما نتونن
مرسی
ممنون
تو خوبی ؟
واسه دلهایی که نا مهربونن
همون بهتر که تو غربت بمونن
همون بهتر که چشماشون بباره
تا بیشتر قدر بارونو بدونن
دلاشون کاش، جایی گیر باشه
بخوان دل بکنن، اما نتونن
مرسی
ممنون
تو خوبی ؟
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
گذرگهيست پر ستم، كه اندرو به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
چون شما به من لطف داری
***
مرسی ممنون منم خوبم
گندش بزنن تا حالا دیدی خروس قدقد کنه؟!
حالا که می بینی شده نمیدونم کی ظهور میکنه؟
همه چی وارونه گند زدم به تاپیک به این خوبی چرا کسی به پاکر نمیگه که گورش رو گم کنه؟!
در خط دید من گذرگاهیست
روید سراب از زیر هر گامی
گامی دگر باقی ست
گامی دگر گامی
گامی چو تیری بر مسیری گنگ
در نعره اش شوق رسیدن ها
گامی هدف گم کرده در مرز سرانجامی
گامی که پاسخ بود خواهد هر سوالی را
گامی دگر مانده است
تفسير تو اين بود اگر از اصل نجابت
لعنت به تو و ذات خرابت !
اينک تو و اين مرداب، اينک تو و اين مهتاب
بيداري اگر اين است، رفتيم دگر در خواب
اي کرم بدن شب تاب
به به چه قشنگي تو در اين نقش بر آبت
لعنت به تو و ذات خرابت
رفتيم و از اين رفتن ، بسيار تو را بخشيد
آزادي و قلب تو، بر رفتن من خنديد
آن تازه رس نوبر، گر حال مرا پرسيد
گو شکر خدا گفتم و راضي به ثوابت
لعنت به تو و ذات خرابت !
پاکر استعدادت خوبه ها!!!
وقتی MagMagf غصه داره
وقتی 99 اینویزیبله
دیگه چی از پاکر میخوای تا بگه
بگه به 99 که بگه که مگ چشه
تا حالا کی پرسیده MagMag اون f برای چیه؟؟!
مرسی فقط تو چرت و پرت گفتن!
Last edited by پاکر; 12-07-2007 at 03:25.
تو زیاد دوسم نداشتی ، خوب مقصر نبودی
کی میاد امضا زیر قول یه کودک می زنه ؟
نه که بچه ها بدن ، پاک و زلاله قلبشون
ولی نبض عقلشون یه قدری کوچک می زنه
فکر نکن فقط تویی رسمه یه وقتا حوصله
میره آسمون ، خودش رو جای لک لک می زنه
f اول اسمم هست فرانک
***
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه انديشهام انديشه فرداست
وجودم از تمناي تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خيالم چون کبوترهاي وحشي ميکند پرواز
رود آنجا که ميبافتند کوليهاي جادو گيسوي شب را
همان جاها که شبها در رواق کهکشانها عود ميسوزند
همين فرداي افسون ريز رويايي
همين فردا که راه خواب من بسته است
اي دل
همين فردا که ما را روز ديدار است
همين فردا که ما را روز آغوش و نوازشهاست
به هر سو چشم من رو ميکند فرداست
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور ميبينم که ميآيي
ترا از دور ميبينم که ميخندي
ترا از دور ميبينم که ميخندي و ميآيي
ترا در بازوان خويش خواهم ديد
سرشک اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تبسمهاي شيرين تو را با بوسه خواهم چيد
وگر بختم کند ياري
در آغوش تو
اي افسوس.***
بي تو هر شب مينشينم در كنار خويشتن
اشك ميريزم به حال روزگار خويشتن
سخت دلتنگ از اين پس كوچه هاي روزگار
دوست دارم زندگي را در حصار خويشتن
بي تو من هم آهنگ رفتن ميكنم
ميگزارم غم بماند يادگار خويشتن
لحظه هايم بوي پائيزي ز غربت ميدهند
عاقبت جان ميدهم در پاي دار خويشتن
بي تو در كنج اتاق خانه خلوت ميكنم
اشك ميريزم به حال روزگار خويشتن
نه زمان را درد کسي
نه کسي را درد زمان
بهار مردمي ها طي شد
زمان مهرباني طي شد
آه از اين دم سرديها، خدايا (2)
نه اميدي در دل من
که گشايد مشکل من
نه فروغ روي مهي
که فروزد محفل من
نه همزبان دردآگاهي
که ناله اي خرد با آهي
داد از اين بي درديها، خدايا (2)
نه صفايي ز دمسازي به جام مي
که گرد غم ز دل شويد
که بگويم راز پنهان
که چه دردي دارم بر جان
واي از اين بي همرازي خدايا (2)
وه که به حسرت عمر گراني سر شد
همچو شراري از دل آذر بر شد و خاکستر شد
يک نفس زد و هدر شد
يک نفس زد و هدر شد
روزگار من به سر شد
چنگي عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جام به خون زد
آه .. دلبرم زنا شکيبي
با فسون خود فريبي
چه فسون نافرجامي
به اميد بي انجامي
واي از اين افسون سازي، خدايا (2
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)