ديده ها در ماتمت خون شد به جان غربتت
سينه ها توفنده در آتشفشان غربتت
اشك ما دريا كه مى بايد برايت گريه كرد
ناله ها موجند در اين بيكران غربتت
اى امام رنجها و صبرها، غم نامهات
غصه مظلومى ات در داستان غربتت
آسمان در حسرتى لبريز بىتابى كند
سرگذارد تا شبى بر آستان غربتت
دشمنانت فتنه آوردند و يارانت غريب
عمر بود و لحظه هاى بى امان غربتت
مثل شمعى در سكوت بى كسىها سوختى
كاش حس مىكرد همدردى زبان غربتت
هر نسيمى مىوزد از خاك مظلوم بقيع
آشكارا آورد سوز جهان غربتت
قصه مظلومى ات ناگفته مىماند كه شد
تيربارانِ تن پاكت، نشان غربتت