به جهنم كه پير ميشوي
ديوانه !
چروكِ زير چشمانت
همانقدر زيباست
كه چين روي دامنت ...
به جهنم كه پير ميشوي
ديوانه !
چروكِ زير چشمانت
همانقدر زيباست
كه چين روي دامنت ...
.
همیــشه نـــبـایــد زد ..
گـاهـی اوقـــات هــم
بــایـد خــــورد !
حـــرف هــا را
گاهی اوقات آدم هایی که همدیگر رو خیلی دوست دارن ؛
استعدادِ عجیبی در بدبخت کردنِ هم دارن ...
بهــــــانه هایتـــــ برای رفتـــــن چه بَچـــــه گانه بود
چه بیقـــــرار بودی زودتـــــر بروی
از دلـــــی که روزی
بی اجـــــازه وارد آن شـــــده بودی…
من ســـــوگوار نبودنتـــــ نیستـــــم!!!
من شرمســـــار این همـــــه
تحمـــــلم …
یادم نرود چه خواب دیدم
از پشت پس حجاب دیدم
هر آینه روی خوش ز دنیا
در ان پس ره نقاب دیدم
سلام دوستان کسی میدونه شعرهارو کجا میشه ثبت کرد تا یه وقت کسی بعدا به اسم خودش نزنه
عکس ازهنرمند سیامک عزمی
یادم نرود...
دیگردل نوشته های خود را
روی دیوار خانه ی همسایه ننویسم
پدرم میگفت که عمویت هرگاه میرنجید
مشت به دیوار میکوبید
یادم رفت از او بپرسم
درشهری که حتی دیوار هایش غریبه اند باید چه کرد
تصویر ازهنرمند سیامک عزمی
دیگه مزاحم انجمن ادبیات نمیشم
باران نمیشوم
که نگويي با چه منتي خود را بر شيشه مي کوبد
تا پنجره را باز کني و نيم نگاهي بيندازي
ابر مي شوم
که از نگراني يک روز باراني
هر لحظه پنجره را بگشايي
و مرا در آسمان نگاه کني...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
چشمهایم را می شستی
اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگر می دانستی چقدر دوستت دارم
نگاهت را تا ابد به من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را
با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی چقدر دوستت دارم
پ.ن : کاش اندازه این خیلی رو بدونی
به حــُرمــَــت نان و نــَــمک که با هم خوردیم
نان را تو بــِــبــَـــر
که راهـــَــت بلند است و
طاقــَــت ات کوتاه
نمک را بگذار برای مــَــن
می خواهــَــم این زخم تا هـَــمیشه تازه بــِــمانــَــد....
باور کن ، خیلی حرف است
وفادار دستـهایی بـاشی ،
که یکبار هم لمســشان نکرده ای ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)