باسلام به دوستان بزرگوارم.
ازینکه منو تحمل میکنیدممنونم, اما باتوجه به مناقشاتی که پیش اومده پیشنهادم اینه که ازادامه این بحث درحال حاضرصرف نظربشه وبه گفتگودرباره اپیستمولوژی یا شناخت شناسی بپردازیم چراکه هریک ازطرفین دراستدلالهای خودشون ازروشهای مختلفی استفاده کردند بدون اینکه مابدونیم قلمرواین روشهاچیه؟واینکه آیابرای شناخت هرمسئله ای مثلا میشودازروش منطق کلاسیک استفاده کردیاخیر. بنظرم شایدبهترباشه ابتدا به شناسایی ابزارهاوروشهای شناخت وهمینطورقلمرووکیفیت استفاده ازآنهاوتعیین ملاکهای صحت وخطای آنهابپردازیم. این مطلب رو ازین جهت گفتم چون ممکنه درمباحث آتی بخواهیم مثلادرموردیک قاعده اخلاقی صحبت کنیم وخواستیم بررسی کنیم که این قاعده راضرورتهای اجتماعی پدیدآورده یاعقل آنراایجاب کرده یانه صرفابرای حفظ نظم اجتماعی به صورت قراردادی ایجادشده. یامثال واضحتراین که مثلا آیابامنطق کلاسیک میتوان فهمیدکه ازترکیب ماده الف با ماده ب چه ماده ای ساخته میشودیااینکه باآزمایشات فیزیکی وشیمیایی میتوان اراده واختیارانسان را بررسی نمود و....
بنابراین ازدوستان خواهش میکنم که نسبت به این موضوع بی تفاوت نباشن چراکه بااین رویه نه تنهااین بحث بلکه سایرمباحث نیزبه سرانجام نخواهدرسید. وقتی کسی برای ادراکات عقل ارزشی قائل نباشد چه کسی میتواند برای اوبابرهان عقلی استدلال کند؟ حتی اگرکسی حقیقتابه خداایمان داشته باشدبه طوریکه کسی نتوانداورا به انکارخدا وادارد،چراکه هرکسی به معلومات خود آگاه است ومثلابه خودنمیگویدکه بافلان شکل ازفلان برهان منطقی به این نتیجه رسیده ام،وقتی طرف مقابلش ادراکات عقل رامعتبرنداند هرگز نمیتواندوجودخدارابرای وی اثبات نماید. ومشکل بحث ماهم همینجاست که مدعیان وجودخدابرهانهای عقلی ارائه دادند درحالیکه با هوشمندی وزیرکی طرف مقابل بانظریه بیگ بنگ مواجه شدند. درحالیکه این دوستان بایدخیلی چیزهارو ثابت میکردندتا به اینجابرسند که بخواهنداز واجب الوجود به عنوان مقدمه استدلالشون استفاده کنند.
ازدیگرویژگیهای این مبحث اینست که چون اپیستمولوژی ازقضایایی استفاده میکندکه بدیهی بوده ونیازبه اثبات ندارند، زمینه رابرای ورودبه سایرمباحث آماده میسازدوقابلیت استناد دارند.ضمن آنکه اگرکسی اینجا تمام یابخشی ازروشی را رد نماید مثلا منطق صوری را، دیگرنمیتواندبرای ابطال اصالت عقل ازقواعدآن بهره ببرد. درغیراینصورت وقتی به او بگوییداستدلال شماکاملاصحیح است اماباطل است، دیگر این حرف شماراحمل برتمسخرنمیکندویابرعکس به تمسخرگوینده نمی پردازد. پس با پرداختن به این مبحث میتوان جلوی خیلی از لغزشهایاشباهت راگرفت وبه نظرمن پاشنه آشیل فلسفه دقیقاهمینجاست.
ژان پل سارترمیگوید:" ایمان به خدا انسان رابه موجودی ضعیف تبدیل میکند. " راست هم میگوید چون کسی که ایمانش تقلیدی است وقتی به قدرتمندترازخودش میرسدشروع میکندبه چاپلوسی وهنگامی که ازطرف وی مورد ظلم واقع میشود خدا رابرای انتقام گیری به کمک میطلبد، اما همین آدم وقتی به قدرت میرسد هرچه قوی تر میشود خدایش ضعیفترمیشودوغرورش جای خدایش را میگیرد. حالا درنظربگیریدکه بخواهیم نمایشنامه "شیطان وخدا"ی سارتر رابخوانیم وبررسی کنیم که چرا به این نتیجه رسیده ,آیاراه حل آن اینست که خداراکنار بگذاریم؟ وآیا گفته وی درست است یاخیر؟ میبینیم که بازهم نیازمند این هستیم که عقل سارتر رانقد کنیم وببینیم چطور شده که چنین انسان تاثیرگذاری به این باور رسیده است. البته من گستاخی کردم وبازهم ازایشان انتقادکردم. عذرمیخوام.چون ممکنه کسی این نمایشنامه رو بخونه وبگه که اصلا یه همچین نتیجه ای نداره ونقل قول شماازسارتر دروغه.
درآخراینکه ممکنست درمباحث آتی دوستانی بخواهنددرگفتگوی ماشرکت کنندو نیاز دارند که روندگفتگوهای مارا مطالعه و بررسی کنند درینصورت میتوانندبامراجعه به این بخش واستفاده از آن با آگاهی بیشتری واردگفتگوی مابشوندوحتی تاثیرگذارهم باشندواین مبحث میتواندبرای ما باآنهارابطه ای دوسویه ایجادنماید.
ازهمه دوستانی که این مطلب رو مطالعه کردندمتشکرم وامیدوارم که از انتقادکردن صرف نظر نکنند