تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
ماهان سرور
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 12 از 58 اولاول ... 2891011121314151622 ... آخرآخر
نمايش نتايج 111 به 120 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #111
    داره خودمونی میشه مالكوم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    ISFAHAN
    پست ها
    28

    پيش فرض كلاغ و انسان

    "متن بالا رو خوندم يه مطلبي در مورد كلاغ يادم اومد گفتم شايد براي شما هم جالب باشه (شايد به اين مطلب بخنديد شايد هم تامل كنيد .)"

    كلاغ پدر به فرزندش گفت: فرزندم هر زمان انساني را ديدي كه خم شده است تا سنگي را بردارد سريعاً فرار كن.
    فرزند در پاسخ گفت : پدر جان من هر زمان انسان را ديدم پا به فرار مي‌گذارم.

  2. 2 کاربر از مالكوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #112
    داره خودمونی میشه مالكوم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    ISFAHAN
    پست ها
    28

    پيش فرض اسم اعظم

    شخصي پيش عارفي آمد و با تضرع گفت: خواهش مي كنم «اسم اعظم» را به من بياموز . عارف گفت: آيا تو اهل آن هستي؟
    پاسخ داد: بلي.

    فرمود: برو دروازه شهر و هرچه ديدي مرا خبردار كن
    آن شخص رفت و در آنجا ديد پيرمردي قدري هيزم باركرده مي آورد. مأمور پادشاه رسيد و پيرمرد را كتك مفصلي زد و هيزمش را به زور از او گرفت
    آن شخص نزد عارف آمد و حكايت را بيان داشت. عارف گفت: اگر تو «اسم اعظم» مي داشتي با آن پاسبان چه مي كردي؟

    جواب داد: نفرين مي كردم جايي سكته كند و بميرد.
    عارف گفت: بدان كه آن پير هيزم‌فروش خود «اسم اعظم» را به من آموخته و استاد من است.
    اسم اعظم سزاواركسي است كه صبر و خويشتن داري او به اين درجه رحمت و گذشت به خلق خدا رسيده باشد.

  4. 3 کاربر از مالكوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #113
    داره خودمونی میشه مالكوم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    ISFAHAN
    پست ها
    28

    پيش فرض وفاي عهد

    نقل است كه يك بار عبدا... بن مبارك به جنگ رفته بود. با كافري جنگ مي‌كرد. وقت نماز شد. از كافر مهلت خواست و نماز كرد.
    چون وقت نماز كافر شد او نيز مهلت خواست تا نماز بگذارد. چون كافر روي به بت آورد، عبدا... با خود گفت: اين ساعت بر وي ظفر يافتم. با تيغ بر سر او رفت تا او را بكشد. آوازي شنيد كه « از وفاي عهد خواهند پرسيد» عبدا... بگريست.
    كافر سر از نماز برداشت، عبدا... را ديد با تيغي كشيده و گريان. گفت: تو را چه افتاد؟
    عبدا... شرح حال گفت.
    كافر چو اين بديد في‌الحال مسلمان شد.

    --- منطق‌الطير ---

  6. 3 کاربر از مالكوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #114
    داره خودمونی میشه kimya87's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    غربت
    پست ها
    27

    پيش فرض

    آفتاب رنگ باخته ، هوا از عطر گلها معطر است . صدای گریه از هر سو میاید . زن با قدم هایی شمرده با یك بغل گل مریم ، نزدیك میشود

    مرد : سلام عزیزم . حالت چطوره ؟
    زن : سلام عزیزم . حالا كه پیش تو هستم ، خوبم

    مرد : چرا اومدی
    زن : دلم برات تنگ شده بود عزیزم
    مرد : دوست ندارم زود به زود به دیدنم بیایی .
    زن : با پشت دست ، اشك چشمانش را پاك كرد و گفت : تو نامهربان بودی !
    مرد : مرا فراموش كن . دیگه دوستت ندارم . واقعیت اینه ...
    زن : دروغ میگی ، واقعیت اینه كه تو رفیق نیمه راه بودی ...
    مرد : هیچكس از من نپرسید كه چی دوست دارم ... برام تصمیم گرفتند و مهر سكوت به لبم زدند .
    زن : یادت میاد 20 سال پیش یك چنین روزی با هم ازدواج كردیم ؟
    مرد : هیچ وقت فراموش نمیكنم ... خواهش میكنم از اینجا برو ...


    زن گلهای مریم را بر روی سنگ قبر گذاشت . خم شد و بوسه ای بر سنگ زد و سپس به راه افتاد ...

  8. 2 کاربر از kimya87 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #115
    داره خودمونی میشه مالكوم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    ISFAHAN
    پست ها
    28

    پيش فرض بهشت شداد

    شداد مردي بود از كافران و سركشان كه همه‌ي جهان به قهر گرفت و نهصد سال عمر كرد و دعوي خدايي نمود. پيامبران بدو گفتند: ايمان به خدا بياور تا به بهشت روي. گفت: بهشت چيست! گفتند: جايي بود خرم، همه شادي و هيچ اندوه نه! او گفت : من خود چنين بهشتي مي‌سازم. خشتي از زر و خشتي از سيم و ستون‌هاي زرين و سيمين برآوردند و جوي‌هاي مي و شير روان كردند...
    وقتي خبر بدو دادند كه بهشت تمام شده است، برخاست كه به نظاره‌ي آن رود. چون نزديك آن رسيد، شب بود. گفتند: تا فردا در آنجا خراميم. جبرئيل آمد و بانگي بر ايشان زد و همه را هلاك كرد

    --- قصص سورآبادي ---

  10. 3 کاربر از مالكوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #116
    داره خودمونی میشه مالكوم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    ISFAHAN
    پست ها
    28

    پيش فرض چشم سپيد

    مردي را زني بود و بر آن زن عاشق بود و يك چشم آن زن سپيد بود و شوي را از آن عيب خبر نبود. چون مرد را روزگار برآمد و مراد خويش بسيار ازو بيافت و عشق كم گشت، سپيدي بديد.
    زن را گفت: «آن سپيدي در چشم تو كي پديد آمد؟»
    زن گفت: «آنگه كه محبت ما در دل تو نقصان گرفت.»

    --- شرح تعرف ---

  12. 6 کاربر از مالكوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #117
    داره خودمونی میشه مالكوم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    ISFAHAN
    پست ها
    28

    پيش فرض جدال دو روحاني

    روحاني اول به منظور جذب مردم ، بر بالاي منبر چنين گفت: شب معراج ، پيامبر كارواني بسيار طويل از شتر ديدند كه هر چه نگاه كردند انتهاي آن معلوم نشد. پيامبر پرسيدند: بار اين شترها چيست؟ ندا آمد : اينها همه فضايل اميرالمومنين است.

    روحاني دوم براي اينكه مطلبي جذاب تر براي حاضران داشته باشد اين گونه بر منبر گفت: هنگام فتح خيبر، اميرالمومنين درب خيبر را از جا كنده و به آسمان پرتاب كردند. درب خيبر بالا و بالا رفت به آسمان اول رسيد ملائك از سر راهش فرار كردند. همين طور آسمانهاي دوم و سوم تا ششم. به آسمان هفتم كه رسيد ملائك به خدا گفتند : خدايا فرار كن كه درب خيبر دارد به آسمان هفتم مي‌رسد.

    حاضران شگفت‌زده بودند كه يكي از آنها از روحاني پرسيد : سند اين روايت كجاست؟
    روحاني كه منتظر اين سوال بود در پاسخ گفت: بار آخرين شتري‌ كه فضايل اميرالمومين را حمل مي‌كرد.


  14. 4 کاربر از مالكوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #118
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    پيش فرض

    نام داستان : پرنده
    بهمن محدثي

    هر روز صداي پرنده اي از جلوي پنجره‌ي‌ اتاقم روحم رو نوازش مي‌داد. روزي به طرف پنجره رفتم تا خالق اين صدا رو ببينم. پنجره رو باز کردم. پرنده بي صدا، يك‌باره پرواز کرد و صدايش را با خود برد. براي هميشه.......

  16. 6 کاربر از vahide بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #119
    آخر فروم باز قاهر - Gahir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    1,073

    پيش فرض

    سیریه معنوی !
    روزی روزگاری یه خانواده‌ای فقیر و کم درامد برای صرف نهار به یه رستورانی رفتند که در اون رستوران غذاهایی گران قیمت وجود داشت ....
    دو بچه‎ی خانم سیلی که مشتاق خوردن یه غذایی دبش بودن ، همراه مادرشان وارد رستوران شدند ... گارسون که سرش خیلی شلوغ بود ، اونا رو ندید .

    بچه‌ها که کمی نشستن و استرحت کردند به غذاهای آماده گرون نگاه میکردند .... و بچه‌های فقیر به غذاهای گرون قیمت نگاه میکردن و توی فکرشون اونا رو میخوردن ... بعد دو سه دقیقه بچه ها گفتند " مامان پاشو بریم ... مامان پاشو بریم ... ما دیگه سیر شدیم ..." ... مادرشون همراه اونا پاشد که بره ... گارسون که دید اونا دیگه میلی به غذاهاشون ندارند و سیر شدن ... به سرعت پیش اونا رفت و گفت : خوب خانم هزینشون میشه 100 دلار !!! اونا با تعجب میگن ما که چیزی نخوردیم . اون مرده بازم طلب میکنه و ازشون پول میخواد !!!
    بچه‌ی باهوش خانم یه سکه‌ی 50 سنتی رو روی میز می‌اندازه و میگه بفرمایید اینم هزینش ...
    گارسون با تعجب به پسر نگاه میکنه ...
    پسر بچه میگه : ما غذای شما رو معنون خوردیم و شما هم صدای پول رو بشنوید و هزینشو دریافت کنید !

  18. 6 کاربر از قاهر - Gahir بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #120
    داره خودمونی میشه مالكوم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    ISFAHAN
    پست ها
    28

    پيش فرض معايب قصر

    پادشاهي قصري بنا كرد و گفت : « بنگريد كه هر كس عيبي در آن بيند ، آن عيب را برطرف كنيد و دو سكه دهيد بدان كس كه عيب را آشكار كرده است. » مردي نزد شاه رفت و گفت: « در اين قصر دو عيب جاودانه است.» پرسيد: «چه عيبي؟» گفت: «مرگ پادشاه و ويراني قصر.» پادشاه او را تصديق كرد و ترك مال دنيا كرد.

    --- سراج الملوك---

  20. 2 کاربر از مالكوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •