خب دیگه 5 سالمون بود توی مهدکودک وبودیم صبح ها و موقع بیکاری یه دو سهتا چا قو ( با اجازه ور میداشتیم ) در واقع بدون اجازه هم ور می داشتیم
بعدشم دارت بازی نکشون تیز بود ولی به درد بریدن خیار نمی خورد
خب دیگه 5 سالمون بود توی مهدکودک وبودیم صبح ها و موقع بیکاری یه دو سهتا چا قو ( با اجازه ور میداشتیم ) در واقع بدون اجازه هم ور می داشتیم
بعدشم دارت بازی نکشون تیز بود ولی به درد بریدن خیار نمی خورد
منم بچه بود عادت اشتم يه قمه ور ميداشتم ميزدم سروصورت بچه ها رو خوني ميكردم كلي ميخنديديم و خوش ميگذشت .![]()
پس تو قاچاقی زنده ای![]()
قاتل بودی و ما نمی دونستیم
حاج مهدی باهاتم بریم دخلشون رو بیاریم
من با این که دختر بودم اصلا از عروسک بازی و خاله بازی خوشم نمیومد
! فقط عروسک رو واسه دکور اتاقم استفاده میکردم
! بیشتر عاشق نقاشی کشیدن بودم . بهترین همدمم همون یه دفتر نقاشی و یه بسته مداد رنگیم بود !
در ضمن خیلی بازیای پسرونه رو دوست داشتم !
بیشتر با پسرای محل هم بازی بودم تا با دختراش . فوتبال میکردیم ، دوچرخه بازی ، وسطی ، کارت بازی هم باهاشون میکردم ! ! !
راستی اسم فامیل و لی لی و به خاطر باد اینجا باد بادک بازی هم بود !!
اون قدیم قدیما یه قول 2 قول
هفت سنگ قلعه زندان
یادش بخیر
شب های هم از جن ارواح حرف می زدیم
سپاس
بادبادک بازی. داشت یادم میرفت. آخ که چقدر با سریش و ...بادبادک درست کردیم. چقدر به شوق پیدا کردن نی مناسب تلاش میکریم. چقدر دنبال نخ خوب بودیم و.....
واااای. یادش بخیر
واقعا بازيهاي شيرين ما جاشو داده به بازيهاي كامپيوتري ........
کاملا درسته حاج مهدی عزیز
کجایند آنان که در شب قلعه زندان و هفت سنگ و یه قول 2 قول بازی می کردند کجایند آن صفای و دوستی !
ولی این بازی های کامیپوتری نمی گویم بد است ولی دیگر بیش از حد زیاد شد
یاد قدیم ایام بخر که برای خریدن توپ پلاستیکی نفری 10 تومان میزاشتیم میرفتیم می خریدیم بازی می کردیم !
سپاس
بازی
یادمه ما گنج قایم می کردیم شرط می بستیم رستوران بازی می کردیم مامان بازی ... چون همیشه هم بازی من پسر خالم بود و اون 4 سال از من بزرگ تر بود همیشه باز ی هامون یه نظم خاصی داشت مثلآ توی ظرفای کوچیک آهنی سیب زمینی سرخ می کردیم که اجاقمون یه چراغ الکلی یا نفتی دست ساز بود که پسر خالم درستش می کرد میرفت شیشه جوهر خود نویس باباش رو که مدیر مدرسه بود توی باقچه خالی می کرد و میشسشتش و میزاشتش در برابر نور آفتاب تا کاملآ خشک شه سرشو سوراخ می کرد یه تیکه باند گاز برمیداشت با دقت با نخ و سوزن کوک می زد و به زحمت و بد بختی از توی اون سوراخه ردش میکرد توش نفت یا الکل صنعتی از این قرمزا می ریخت بعد یه سپایه کوچولو میزاشت روش و ما توی این ظرفای کوچولو سیب زمینی و گوجه فرنگی سرخ می کردیم و چند تا قوره از درخت میچیدیم و میشستیم و مینداختیم توش و بعد می خوردیم یادش بخیر ما بازی های خیلی قشنگی می کردیم ... نقشه می کشیدیم که پسر داییمونو بزاریم سر کارمی نشستیم با دقت یه کاغذ رو مچاله می گردیم و بازش می کردیم تا مثل دستمال کاغذی نرم میشد بعد دور و ورشو می سوزوندیم و بعد با آب لیمو روش می نوشتیم عمدآ میزاشتیمش یه جایی که اون ببینه بعد گنجه رو یه جای حسابی قایم می کردیم و اونم دنبالش می گشت تا پیداش کنه و کلی بهش می خندیدیم ...
اگه زیادی حرف زدم ببخشید![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)