تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 12 از 14 اولاول ... 2891011121314 آخرآخر
نمايش نتايج 111 به 120 از 137

نام تاپيک: ☼ حكايتهاي آموزندۀ ايراني ☼

  1. #111
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    گفتند فقيهی یک بار پای منبر فرزند نشست و از بی ربطی گفته های پسر برآشفت. و او را خطاب قرار داد و گفت پسر جان سخن گفتن نمی دانی، آيا سخن نگفتن هم نمی دانی

  2. این کاربر از ali reza majidi 14 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #112
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    گفته اند مردی فرزند کوچک خود را با خود به ميهمانی می برد، و هر فعل نابه جائی از خودش سر می زد، یکی بر سر آن طفلک می کوفت که چرا بشقاب را برگرداندی، چرا از دهانت صدا خارج شد. و ... ظریفی در مجلس بود و عملی نابه جا از وی صادر شد، برخاست و رفت و بر سر آن طفلک کوفت. مرد به غيرت پدری فغان کرد که چرا به سر فرزندم کوفتی. مرد گفت مگر نه اين که اين بچه را آورده ای که هر که خطائی کرد بر سر او بکوبد.

  4. #113
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    مردي مي‌خواست زنش را طلاق دهد. دوستش علت را جويا شد و او گفت: اين زن از روز اول هميشه مي خواست من را عوض كند. مرا وادار كرد سيگار و مشروب را ترك كنم. لباس بهتر بپوشم، قماربازي نكنم، در سهام سرمايه‌گذاري كنم و حتي مرا عادت داده كه به موسيقي كلاسيك گوش كنم و لذت ببرم! دوستش گفت: اينها كه مي‌گويي كه چيز بدي نيست! مرد گفت: ولي حالا حس مي‌كنم كه ديگر اين زن در شان من نيست!

  5. #114
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    آورده اند كه كسي از بغداد برخاست و به ميهنه نزد شيخ ابوسعيد آمد و از او پرسيد كه " اي شيخ چرا حق تعالي اين خلايق آفريد؟ پاسخ داد " به سه جهت :اول آنكه قدرتش بسيار بود ، بيننده لازم داشت ..دوم: نعمتش بسيار بود، خورنده لازم داشت ... سوم رحمتش بسيار بود ، گنهكاري لازم داشت ....."

  6. این کاربر از ali reza majidi 14 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #115
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    گويند ملا نصر الدين با جامه ي مندرس به وليمه ي عروسي حاضر شد . او را زده واز در راندند . ملا به خانه باز گشت لباسي نو و گرانبها به عاريت گرفت و پوشيد و باز به آنجا باز گشت .

    اين بار او را گرم پذيرفته و در صدر مجلس جاي دادند. چون طعام حاضر شد ، او هيچ نمي خورد وتنها آستين خود را به خوردنيها نزديك برده بود و مي گفت : آستين نو بخور پلو ...! حاضرين از معني اين كار شگفت ، پرسيدند....پاسخ داد : آن بار كه من با لباس كهنه آمدم مرا زدند وبراندند . پس اين خوان گسترده براي لباس من است نه خود من

  8. این کاربر از ali reza majidi 14 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #116
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    مي گن يه روز پالون خر ملانصرالدين گم مي شه. ملانصرالدين سر و صدا راه مي ندازه كه : " پالون خرمو پيدا كنيد، والا... " مردم مجال نمي دن حرف ملا تموم بشه، راه مي افتن مي رن دنبال پالون و پيداش نمي كنن. مي آن به ملا بگن، ملا دوباره صداشو بلند مي كنه كه : " پالون خرمو پيدا كنيد، و الا... " باز همه راه مي افتن به گشتن و... خلاصه مي آن مي گن: هر كاري كه مي خواستي بكن ديگه حاجي، پيدا نشد».
    ملا نصر الدين يه بادي به غبغب مي ندازه، مي گه : " پالون خرمو پيدا كنيد و الا...» يه نگاهي به دور و بر مي كنه و مي گه: " و الا مجبور مي شم يه پالون نو بخرم. .

  10. #117
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    روزی مردی که در بازار حجره داشت پولی گم کرد هر چه فکر کرد ندانست که آن پول را کجا خرج کرده چون وقت نماز شد به پسرش گفت تو مراقب حجره باش تا من نماز بخوانم پس به نماز ایستاد و چون نمازش تمام شد به پسرش گفت حال یادم آمد که آن پول را چه کردم به فلان کس قرض دادم
    پسر گفت: ای پدر نماز میخواندی یا پول پیدا میکردی؟؟

  11. این کاربر از ali reza majidi 14 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #118
    حـــــرفـه ای Marichka's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    5,662

    پيش فرض

    سلام دوستان

    از زحمات همه ي دوستان عزيز كه مطلب در اين تاپيك مي ذارن ممنونم و متشكر

    فقط چند نكته در مورد نحوه ي قرا ردادن مطالب در اين تاپيك:

    1- همونطور كه نام تاپيك مشخص مي كنه، تاپيك فقط مخصوص حكايتهاي آموزنده ي ايراني هست؛ اين طور حكايتها معمولا كوتاه هستن و زود به نتيجه ميرسن و عموما در مورد اقوام ايراني هستن. براي آشنايي با اين حكايتها به چند پست اول تاپيك مراجعه بفرماييد.

    2- از قرار دادن روايات مذهبي، متون بلند بي ارتباط، و داستانهاي كوتاه در اين تاپيك جدا خودداري بفرماييد.

    3- داستانهاي كوتاه رو در اين تاپيك قرار بدين:

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    4- به محتواي پستهاي ارسالي خودتون رو توجه داشته باشين كه بر اساس مسير كلي تاپيك باشه.

    تاپيك ويرايش و پستهاي بي ارتباط حذف شدند.

    از زحمات همگي ممنونم
    پايدار و پيروز باشيد

  13. #119
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    نقطه ته خط
    دهقان فناكار


    يكي بود يكي نبود. يكي از روزهاي گرم تيرماه بود. يك دهقان فداكاري بود كه ريزاحمد نام داشت و خيلي به شدت احساس فداكارآلودگي مي‌كرد و تصميم گرفته بود پوز پترس فداكار اجنبي را بزند. يكي از همان شب‌هاي تيرماه كه ريزاحمد خسته و كوفته از سر كار به خانه برمي‌گشت و در حال خواندن يك ترانه‌ي محلي گرمساري روي ريل‌ها بود (معلوم نبود بالاخره اون شب بارون مي‌اومد يا نمي‌اومد. به من و شما مربوط نيست قصه را بچسبيد و درس‌تان را بخوانيد) بله اون شب كه بارون ‌اومد... يارم لب بون اومد... نه اين مربوط به درس نبود. حواس نمي‌گذاريد براي آدم. بله اون شب كه بارون مي‌اومد ريزاحمد روي ريل قطار داشت مي‌رفت كه ديد كوه ريزش كرده و سنگ‌هاي بزرگ‌ناكي افتاده‌اند روي ريل به چه درشت‌جاتي.
    ريزاحمد پيش خود فكر كرد: ياپيغمبر! الان قطار مي‌آيد و همه‌ي مسافرها خاكشير مي‌شوند و آبرويمان پيش بين‌الملل و سرخه صليب مي‌رود. اتفاقاً قطار آن شب قطار اصلاح‌آلات و بارش پر از ماشين اصلاح بود كه براي زدن پشم و پيله‌ به كار مي‌رفت.
    ريزاحمد كه ديد كوه ريزش كرده به ذن فرو رفت و پس از دقايقي رفتن به عوالم روحاني و مديتيشن اي‌كيوساني، فكر بكر و منطقي خوبي به كله‌اش رسيد و تصميم گرفت براي اين كه قطار به سنگ‌ها نخورد و از خط خارج نشود خودش قبلاً آن را منفجر كند! اين كه چطور اين فكر بكر به مخ احمدك ما رسيد به شما مربوط نيست، درس‌تان را بخوانيد.
    بله ريزاحمد با اين فكر چند ديناميت از جيبش در آورد و آن را به ريل قطار بست. همين كه قطار نزديك شد ريزاحمد ديناميت‌ها را روشن كرد. (البته براي دماغ‌سوخته كردن مستندسازان فضول او به دليل بارندگي به جاي كبريت از فندك المنتي استفاده كرد). بعد از چند ثانيه ديناميت‌ها گرومپي منفجر شدند و قطار با صداي وحشت‌انگيزناكي از ريل خارج شد و سر و كله‌ي مسافران و لوكوموتيوران را هم شكست و پدر صاحب بچه‌ي همه‌شان را درآورد. لوكوموتيوران زخمي و عصباني از قطار چپ شده خودش را كشيد بيرون و به قصد كشت دنبال ريزاحمد گذاشت. ريزاحمد بي‌گناه و معصوم هم كه ديد هوا پس است پا گذاشت به فرار و حالا ندو كي بدو. لوكوموتيوران هم پشت سرش با مشت‌هاي گره كرده و فحش‌هاي هجده سال به بالا و كمر به پايين همچنان مي‌دويد تا رسيدند به نقطه و محل ريزش كوه. و آنجا بود كه لوكوموتيوران خشكش زد.
    لوكوموتيوران كه ديد كوه ريزش كرده و فهميد ريز احمد چه فداكاري بزرگي كرده اشك در چشم‌هايش جمع شد. ريزاحمد را بغل كرد و هاي هاي شروع كرد به گريستن. بقيه مسافران و خبرنگاران بين‌المللي و روساي ايستگاه‌هاي قطار هم با فهميدن حادثه به محل آمده دور آنها جمع شدند و صحنه‌ي ملودرام هندي‌ناك و باليوودآسايي به وجود آمده بود كه اشك از مشك قورباغه در مي‌آورد. عكاسان كليك كليك عكس مي‌گرفتند و بقيه در دستمال‌شان فين مي‌كردند و توليد آب دماغ در آن سال از همين جا فراوان شد.
    به زودي عكس ريزاحمد را به عنوان دهقان فداكار در تمام كتاب‌هاي دبستاني و دانشگاهي و روي جلد مجله تايم زدند و تفاسير متعددي از روش‌ فداكارانه ريزاحمد و ذكاوت او در دنيا انجام شد. حادثه‌ي آن شب فراموش ناشدني به عنوان درس عبرت و الگويي براي فرزندان خاك عالم شد.
    هنوز كنار ريل‌ها، قطار از خط خارج شده‌ي زنگ‌زده‌اي وجود دارد كه به عنوان يادبود عكس ريزاحمد فداكار را در حالي كه نيش‌اش تا بناگوش باز است روي آن زده‌اند و زير آن نوشته: ما اينيم

  14. #120
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض

    كَر و عيادت مريض

    مرد كري بود كه مي‌خواست به عيادت همساية مريضش برود. با خود گفت: من كر هستم. چگونه حرف بيمار را بشنوم و با او سخن بگويم؟ او مريض است و صدايش ضعيف هم هست. وقتي ببينم لبهايش تكان مي‌خورد. مي‌فهمم كه مثل خود من احوالپرسي مي‌كند. كر در ذهن خود, يك گفتگو آماده كرد. اينگونه:
    من مي‌گويم: حالت چطور است؟ او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شكر خدا بهترم.
    من مي‌گويم: خدا را شكر چه خورده‌اي؟ او خواهد گفت(مثلاً): شوربا, يا سوپ يا دارو.
    من مي‌گويم: نوش جان باشد. پزشك تو كيست؟ او خواهد گفت: فلان حكيم.
    من مي‌گويم: قدم او مبارك است. همة بيماران را درمان مي‌كند. ما او را مي‌شناسيم. طبيب توانايي است. كر پس از اينكه اين پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده كرد. به عيادت همسايه رفت. و كنار بستر مريض نشست. پرسيد: حالت چطور است؟ بيمار گفت: از درد مي‌ميرم. كر گفت: خدا را شكر. مريض بسيار بدحال شد. گفت اين مرد دشمن من است. كر گفت: چه مي‌خوري؟ بيمار گفت: زهر كشنده, كر گفت: نوش جان باد. بيمار عصباني شد. كر پرسيد پزشكت كيست. بيمار گفت: عزراييل(1). كر گفت: قدم او مبارك است. حال بيمار خراب شد, كر از خانه همسايه بيرون آمد و خوشحال بود كه عيادت خوبي از مريض به عمل آورده است. بيمار ناله مي‌كرد كه اين همسايه دشمن جان من است و دوستي آنها پايان يافت.
    از قيـاسي(2) كه بـكرد آن كـر گـزين صحبت ده ساله باطل شد بدين
    اول آنـكس كـاين قيـاسكـها نـمود پـيش انـوار خـدا ابـليس بـود
    گفت نار از خاك بي شك بهتر است من زنـار(3) و او خاك اكـدًر(4) است
    بسياري از مردم مي‌پندارند خدا را ستايش مي‌كنند, اما در واقع گناه مي‌كنند. گمان مي‌كنند راه درست مي‌روند. اما مثل اين كر راه خلاف مي‌روند.
    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــ
    1) قياس: مقايسه
    2)عزراييل: فرشتة مرگ
    3) نار: آتش
    4) اَكدر: تيره, كِدر
    ***

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •