تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 12 از 14 اولاول ... 2891011121314 آخرآخر
نمايش نتايج 111 به 120 از 140

نام تاپيک: مهدی اخوان ثالث

  1. #111
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    راستی ، ای وای ، ایا

    دگر ره شب آمد تا جهانی سیا کند
    جهانی سیاهی با دلم تا چها کند
    بیامد که باز آن تیره مفرش بگسترد
    همان گوهر آجین خیمه اش را به پا کند
    سپی گله اش را بی شبانی کند یله
    در این دشت ازرق تا بهر سو چرا کند
    بدان زال فرزندش سفر کرده می نگر
    که از بعد مغرب چون نماز عشا کند
    سیم رکعت است این غافل اما دهد سلام
    پس آنگه دو دستش غرقه در چین فرا کند
    به چشمش چه اشکی راستی ای شب این فروغ
    بیاید تو را جاوید پر روشنا کند
    غریبان عالم جمله دیگر بس ایمنند
    ز بس کاین زن اینک بیکرانه دعا کند
    اگر مرده باشد آن سفر کرده وای وای
    زنک جامه باید چون تو جامه ی عزا کند
    بگو ای شب ایا کائنات این دعا شنید
    ومردی بود کز اشک این زن حیا کند ؟

  2. #112
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    و نه هیچ

    نه زورقی و نه سیلی ، نه سایه ی ابری
    تهی ست اینه مرداب انزوای مرا
    خوش آنکه سر رسدم روز و سردمهر سپهر
    شبی دو گرم به شیون کند سرای مرا



  3. #113
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    ضمن تشکر از زحمت همه دوستان یک بار دیگه عنوان می کنم که مثل سایر تاپیک های فهرست دار پست های بدون عنوان حذف خواهند شد

    ممنون از توجهتون

  4. #114
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    1 اخوان از نگاه دیگران

    شعرهای اخوان در دهه های 1330 و 1340 شمسی روزنه هنری تحولات فکری و اجتماعی زمان بود و بسیاری از جوانان روشنفکر و هنرمند آن روزگار با شعرهای او به نگرش تازه ای از زندگی رسیدند. مهدی اخوان ثالث بر شاعران معاصر ایرانی تاثیری عمیق دارد.

    جمال میرصادقی، داستان نویس و منتقد ادبی در باره اخوان گفته است: من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهان بینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود.

    هنر اخوان در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت

    نادر نادر پور، شاعر معاصر ایران که در سال های نخستین ورود اخوان به تهران با او و شعر او آشنا شد معتقد است که هنر م . امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت.

    نادرپور گفته است: "شعر او یکی از سرچشمه های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونه ای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن بر می گشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولا سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدید آورد به همین دلیل در او هم تاثیری از گذشته می توانیم ببینیم و هم تاثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی می توان مشاهده کرد."


    اما خود اخوان زمانی گفت نه در صدد خلق سبک تازه ای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اش پیروی کرده : "من نه سبک شناس هستم نه ناقد ... من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفته ام که می کوشم اعصاب و رگ و ریشه های سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم...."

    هوشنگ گلشیری، نویسنده معاصر ایرانی مهدی اخوان ثالث را رندی می داند از تبار خیام با زبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. وی می گوید تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره.

    اسماعیل خویی، شاعر ایرانی مقیم بریتانیا و از پیروان سبک اخوان معتقد است که اگر دو نام از ما به آیندگان برسد یکی از آنها احمد شاملو و دیگری مهدی اخوان ثالث است که هر دوی آنها از شاگردان نیمایوشیج هستند.

    به گفته آقای خویی، اخوان از ادب سنتی خراستان و از قصیده و شعر خراسانی الهام گرفته است و آشنایی او با زبان و بیان و ادب سنتی خراسان به حدی زیاد است که این زبان را به راستی از آن خود کرده است.
    تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره
    آقای خویی می افزاید که اخوان دبستان شعر نوی خراسانی را بنیاد گذاشت و دارای یکی از توانمندترین و دورپرواز ترین خیال های شاعرانه بود.

    زمستان، نمونه عالی شعر اخوان

    وی به عنوان نمونه به شعر زمستان اشاره می کند و می گوید این شعر فقط یک روز برفی طبیعی توس نو را تصویر می کند و از راه همین فضا آفرینی و تصویر آفرینی در حقیقت ما را به دیدن یا پیش چشم خیال آوردن دوران ویژه ای از تاریخ خود می رساند که در آن همه چیز سرد، تاریک و یخ زده و مملو از هراس است.
    اسماعیل خویی معتقد است که اخوان همانند نیما از راه واقع گرایی به نماد گرایی می رسد.
    وی درباره عنصر عاطفه در شعر اخوان می گوید که اگر در شعر قدیم ایران باباطاهر را نماد عاطفه بدانیم، شعری که کلام آن از دل بر می آید و بر دل می نشیند و مخاطب با خواندن آن تمام سوز درون شاعر را در خود بازمی یابد، اخوان فرزند بی نظیر باباطاهر در این زمینه است.

    غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن می گوید مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصر خود را از خلال اسطوره ای کهن و تصاویری گویا نقش کرده است.

    شعر زمستان در دی ماه 1334 سروده شده است. به گفته غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی و تاریکی فضای پس از 28 مرداد 1332 است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می کند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنین آغاز می کند:

    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
    سرها در گریبان است
    کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
    نگه جز پیش پا را دید نتواند،
    که ره تاریک و لغزان است.
    وگر دست محبت سوی کس یازی،
    به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
    که سرما سخت سوزان است.

    علاوه بر زمستان و ارغنون، از آخر شاهنامه، از این اوستا و در حیاط کوچک پاییز در زندان می توان به عنوان دیگر آثار مهدی اخوان ثالث یاد کرد.

    م . امید پس از انقلاب مجموعه تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم را منتشر کرد. آرامگاه م . امید در توس، در کنار آرامگاه فردوسی است، شاعری که به او ارادت خاصی می ورزید

  5. این کاربر از vahide بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #115
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض زنده باد ايران؛ شعري از مهدي اخوان ثالث درباره حماسه دفاع مقدس


    مهدي اخوان ثالث، از جمله شاعران بزرگ تاريخ ادبيات معاصر ايران است كه درباره حماسه پرافتخار دفاع مقدس شعر سروده است.

    گرچه مي‌بافند بهرِ شيرها زنجيرها
    بگسلند آخر همه زنجيرها را شيرها

    اين دليرانِ نكو با بد چه جنگي مي‌كنند
    همچو جنگِ شيرها با تير و با شمشيرها

    تيرهاشان باد يارب، كاري و دشمن‌فكن
    سينه‌هاشان ايمن از آسيبِ تيغ و تيرها

    چهره‌هاشان پيش از شهادت ديده‌ام، هم بعد از آن
    بود خشم‌آلود و آنگه راحت آن تصويرها

    اين شهيدان نامشان تا جاودان پاينده است
    زيرها بس گر زِبَر گردد، زِبَرها زيرها

    نامشان چون تاجِ فخري بر سرِ اين كشور است
    خامه‌ زرّين نويسد اين به خطّ ميرها

    خيره سازد چشم گردون را فروغ فخرشان
    مي‌گذارد بر زمينِ زنده هم تأثيرها

    اي دليرانِ وطن، با «زنده باد ايران» به پيش!
    شورِ ايمانْتان فزونتر باد و زور از شيرها

    گرچه من مَزْدُشتِيمَ، امّا به زندان نيز هم
    مي‌گرفتم وجد و حال از شورِ اين تكبيرها

    عنترك صدّام را با دار و دسته‌ بُزدلش
    بر فرازِ دار رقصانيم، با زنجيرها

    روستا و شهر و باغ و خانه ويران مي‌كنند
    روبهان، وانگه گريزند از نبرد شيرها

    سنگدل شيرند و تضعيفِ جوانان كارشان
    ريشه‌شان از خاك بركن، يا رب از آن زيرها

    خاكِ خود را پس بگيريد، اي دليرانِ وطن
    از جهانخوارانِ غرب و شرق و اين اكبيرها

    اين دغل دو نانِ دشمن را برانيد از وطن
    با قوي‌تر رزم‌ها و برترين‌ها تدبيرها

    ملكِ خوزستان و ديگر جاي‌ها گر شد خراب
    باز آبادان شود، با بهترين تعميرها

    اي جوانان، فتحِ فرجامين بود آنِ شما
    مي‌خورم سوگند بر پيغمبران و پيرها

    اين شهيدان، زخميان را بيند آيا آسمان؟
    كر شود گوشِ زمين از صيحه‌ي آژيرها

    غم مخور «امّيد» بي‌شك بِگُسلد آخر زهم
    گرچه مي‌بافند بهرِ شيرها زنجيرها

  7. #116
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض موسیقی ایرانی ، از نگاه صادق هدایت . به روایت : مهدی اخوان ثالث

    آنچه می خوانید شرح دیدار " تفضلی " و " صادق هدایت " است در پاریس .و آن حال و هوا و حرف و حدیث ، در باب موسیقی ایرانی ، که مهدی اخوان ثالث با قلم جادویی ، با نثری بی نظیر، آن را روایت کرده است .
    نثر واقعا زیبایی ست

    در پاریس بودم ، سال ها پیش ، و هدایت نیز در پاریس بود . گاه گهی دیداری داشتیم ، و یک بار چنین پیش آمد که در گذرگاهی دیدمش ، خیابانی نزدیک خانه ی من .
    گفتیم و شنفتیم و راهکی رفتیم ، پیاده ، اگر چه من شوریده و رنجور بودم و او افسرده ، و به خانه ی من که رسیدیم ، خواندمش ، پذیرفت و درون آمد .
    لختکی آسودیم ، سرگرم تنقل و از ری و روم و بغداد سخن گفتن . مینایی از باده ی فرنگان داشتم ، پیش گذاشتم . نم نمک لب تر کردیم تا کم کمک مستان شدیم و آن چنان تر . دیگر سخن را بازار نمانده بود . هر دو بر این بودیم . صفحاتی چند از الحان و نغمه های فرنگ به خانه داشتم ، از همه دستی ، گوناگون .
    خواستم آن صندوقچه ی کوکی پیش آورم ، شنیدن را . خواستم و برخاستم . لکن حرمت میهمان را ، آن هم چنو عزیز میهمانی ، به مشورت پرسیدم که از فلان و فلان خوش تر داری یا آن یک و آن دیگری و نام بردم تنی چند از فحول ائمه ی شریف ترین الحان فرنگ را ، که همه را نیک می شناخت ، به تمام و کمال ، و اشارتی کافی بود .
    دیدم که جواب نمی دهد . دیگران را نام بردم و از نوکارتران و نزدیک تر به زمانه ی ما ، باز هم جواب نداد . خاموش ماندم که او سخن گوید . هیچ نگفت اما به پای خاست ساغری در دست ، گریبان و گره ی زنار فرنگ گشوده ، همچنان خاموش سوی پستوی حجره رفت ، که آشنا بود . و باز آمد . سه تار من در دستش . به من داد . و بازگشت به جای خویش و نشست ، بی آن که سخنی گوید . به شگفت اندر شدم که به خبر می شنیدم او چنین ساز و سرودها خوش ندارد و شاد شدم که به عیان می دیدم نه چنان است .
    ساز کوک ترک داشت . نواختن گرفتم . نخست کرشمه ی درآمدی ملایم و یعد و یعدهمچنان تا بیشتر گوشه ها و فراز و فرودها . پنجه گرم شده بود ، که ساز خوش بود و راه دلکش و جوان بودیم و شراب ما را نیک دریافته ، حالتی رفت که مپرس . و صادق را
    می دیدم که سرمی جنبانید و گفتی به زمزمه چیزی می خواند . چون چندی برآمد ساغر منش پر کرده و به دستی و به دیگر دست نقل ، پیش آمد و به من داد . نوشیدم شادی او را .
    ساغر تهی از من بستد پر کرد و به دستم داد با ا ندکی نقل و مزه و گفت : " افشاری"
    و به جای خویش بازگشت و بنشست ، خاموش و منتظر .
    من مقام دیگر کردم و دلیر براندم ، گرم تر و بهنجار تر . می رفتم و می رفتم ، همچنان دلیر. در پیچ و خم راهی باریک بودم ، به ظرافت و سوز که ناگاه شنیدم صیحه ای از صادق برآ مد و گفت : بس است ! بس ، بس . و گریستن گرفت به زار زار ، که دلی داشت نازک تر از دل یتیمی دشنام پدر شنیده .
    ساز فرو هشتم و سویش دویدم . دست فرا پیش آورد که به خویشم گذار . گذاشتم و لختی گذشت .
    بازبه باده خوردن نشستیم و از این در و آن در سخن گفتیم . اما من مترصد بودم تا سخن را به جایی کشانم که از آن حال که رفت ، طرفی دریابم . گویی به فراست دریافت . گفت :
    " همه ی انچه تو شنیده ای از انکار من این عالم جادویی را ، این موسیقی عجیب و بزرگ و ژرف را ، همه خبر است و بیشتر خبرها دروغ ، اما اگر من گاهی چنان گفته ام ، نه از آن رو بوده است که منکر ژرفی و پاکی و شرف و عزت این الحانم . نه هرگز . من تاب این سحر را ندارم ، که چنگ درجگرم می اندازد و همه ی درد و اندُهان خفته بیدار
    می کند . تا سر منزل جنون می کِشدم، می کُشدم ، من تاب این را ندارم .


  8. 2 کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #117
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض یادش گرامی

    مهدی اخوان‌ثالث از زمانه‌ی خویش‌ فاصله می‌گیرد تا آن‌را آیینه‌ی بی‌فرجامی‌های نوعِ انسان بینگارد. اگر زمستان از سرمای ناجوانمردانه می‌نالد، از‌این اوستا تعبیر سرما است. اگر زمستان مرثیه‌ای بر مرگ یاران است، از این اوستا نوحه‌ای در سوکِ پیشانی‌ی سیاه انسان است. اگر زمستان اندوه برخاسته از پیروزی‌ی تن به‌قدرت سپرده‌گان است، از‌این اوستا افسوس‌ بی‌مرگی‌ی دقیانوس‌ است؛ پژواک صدای همه‌ی ره‌جویان در همه‌ی روزها؛ صدایی در غارِ بی‌رستگاری: ”غم دل با تو گویم، غار!بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟صدا نالنده پاسخ داد: آری نیست”.


  10. 3 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #118
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    1 نمادهای استوره‌ای در قصه‌ی شهر سنگستان

    سلام دوستان
    مطالبي در مورد سبك و نقد شعر ( قصه شهر سنگستان )) ميخام اگه كسي بتونه كمك كنه ممنون ميشم
    باسپاس از شما
    نمادهای استوره‌ای در "قصه‌ی شهر سنگستان"

    این شعر در حقیقت جشنواره‌ای از تمام ساز و كارهای اسطوره وار در شعر اخوان است. شعر از ساختی روایی برخوردار است؛ چنان‌كه نام « قصه » نیز بر آن است.قصه‌ای كه راوی با توصیفها و گفتگوهای خود آن را روایت می‌كند.

    وزن عروضی شعر « مفاعیلن مفاعیلن ... » ( بحر هزج نیمایی ) است كه ضرب‌آهنگ تفكربرانگیز آن خواننده را به اندیشیدن درباره درونمایه شعر وا می‌دارد. زبان شعر, زبانی كهن‌گراست؛ و واژه‌هایی مانند ستان, خفتنگاه, ورجاوند و ... نشان از باستان‌گرایی شاعر دارد.

    عناصر اسطوره‌ای در این شعر فراوانند و نام پهلوانان باستانی و آیینهای كهن ایران بارها تكرار شده‌اند.

    نمادگرایی شاعر نیز به روشنی نمودار است. نمادهایی همچون شهریار, شهر سنگی, طلسم شدگان, مناسك و آیینی كه شهزاده به جا می‌آورد و پاسخ غار همه نمادین و رمزآمیزند. رمزها و نمادهایی كه به هنگام خوانش و تفسیر شعر, از آنها نیز سخن خواهیم گفت.

    از آنجا كه در این شعر, عناصر اساطیری بسیاری به كار رفته, و از پهلوانان اسطوره‌ای و همچنین نمادهای آیین زردشتی نام برده شده, دریافت درست شعر, منوط به شناخت این اجزا و عناصر است؛ از این‌رو بااشاره به نامها و نمادهای اساطیری شعر, از آنها سخن می‌گوییم.


    بهرام ـ بهرام ورجاوند:

    باور به ظهور منجی موعود, یكی از اصول آیین زردشتی است. بنا به باور پیروان آیین زردشت – كه به دور زمان قائلند وعمر جهان را به چهار دوره سه هزار ساله تقسیم می‌كنند - در سه هزار سال آخر, سه منجی به فاصله هزار سال از یك‌دیگر ظهور می‌كنند؛ كه به ترتیب هوشیدر (اوشیدر) هوشیدر ماه (اوشیدر ماه) و سوشیانس (سوشیانت) نام دارند. و گاه هر سه منجی را – به مجاز « سوشیانت » می‌نامند.

    پیروان آیین مزدیسنا معتقدند كه در پایان جهان و پیش از رستاخیز, سوشیانس – آخرین منجی – ظهور خواهد كرد. بنا به روایتی به هنگام ظهور سوشیانس, و به روایتی دیگر در زمان ظهور هوشیدر ( نخستین منجی ) پادشاهی دادگر از نژاد كیانیان به نام بهرام و با لقب ورجاوند ( = ارجمند ) بر سر كار می‌آید كه جنگ آوران و دلیران به او می‌پیوندند. او منجی را در دادگری یاری می‌دهد و ایران را آباد می‌كنند.


    گیو, توس :

    پیروان آیین زردشتی بر این باورند كه « كی‌خسرو » ( سومین پادشاه از سلسله كیانیان ) و یارانش ( گیو, گستهم, فریبرز, بیژن و توس ) – كه در برف و توفان كوهستان ناپدید شده‌اند– نمرده‌اند؛ بلكه جاودانه شده‌اند و در روز رستاخیز, به همراه سوشیانت ظهور می‌كنند و به یاری یك‌دیگر بر اهریمن چیره می‌شوند.


    انیران:

    « انیران » یعنی بیگانه و غیر ایرانی. ( أ + ن + ایران )

    در زبان اوستایی و پهلوی ( أ ) نشانه نفی است و بر سر اسم می‌آید و آن را منفی می‌كند. هنگامی كه اسم با ( أ ) شروع می‌شود, برای آنكه دو همزه كنار هم قرار نگیرند, یك ( ن ) بعنوان میانوند ( نون وقایه ) بین آن دو قرار می‌گیرد.


    درفش كاویان:

    این درفش, بیرق ایران از روزگار كهن تا پایان دوره ساسانی است؛ و بیشتر راویان آن را به كاوه آهنگر نسبت می‌دهند. در زمان پادشاهی ضحّاك, هر روز دو جوان ایرانی را قربانی می‌كردند تا مغز آنها خوراك مارهایی شود كه بر شانه‌های ضحاك روییده بودند. هنگامی كه نوبت به دو پسر كاوه آهنگر رسید, بر ضحاك شورید. او پوستی كه پیش‌بند آهنگری‌اش بود – بر سر نیزه‌ای كرد و مردم را به یاری فراخواند و با همراهی فریدون, ضحاك را به زیر كشیدند. فریدون این پرچم را به فال نیك گرفت و به آن گوهرهای زیادی آویخت. این درفش تا زمان یزدگرد ( آخرین پادشاه ساسانی ) در خزانه ایران بود؛ تا اینكه در نبرد مدائن یا قادسیه به دست مسلمانان افتاد و آن را نزد عمر بن خطّاب بردند. او دستور داد كه گوهرهای درفش را بردارند و خود آن را بسوزانند.


    زال زر – سیمرغ :

    زال – فرزند سام – پدر رستم است. هنگامی كه زاده شد, چهره‌ای سرخ و مو, ابرو و مژه‌هایی سفید رنگ داشت. ( زال به بیماری مادرزادی دچار بود كه امروزه « زالی – آلبی‌نیسم » نامیده می‌شود.

    گفتنی است كه « زال » و « زر » ریشه اوستایی دارند و هر دو به معنی «سپید و سپید موی» هستند. سپید مویی زال, سبب شد كه او را دیوزاد و بدشگون پندارند. از این‌رو سام فرزند خود – زال – را به كوه البرز برد و آنجا رها كرد. سیمرغ كه در پی یافتن غذا برای جوجه‌هایش بود, زال را یافت و به آشیانه‌اش برد و او را پرورش داد. سام پس از سالها در پی رؤیایی كه در خواب دید, از زنده بودن زال آگاه شد و برای برگرداندن او به كوه البرز رفت. هنگام وداع سیمرغ و زال, سیمرغ دو پر خود را به زال داد تا هنگام نیاز, آنها را آتش بزند تا سیمرغ به یاری‌اش بیاید.
    نخستین بار هنگام زاده شدن رستم – كه به واسطه بزرگی جثه او – زایمان دشوار شده بود, زال پر سیمرغ را آتش زد و او به یاری آمد و چگونگی شكافتن پهلوی رودابه و بیرون آوردن رستم را به آنها آموخت. ( آنچه امروز « سزارین » نامیده می‌شود. )
    دومین بار در هنگامه رزم رستم و اسفندیار بود. آن زمان كه در نبرد آن دو, رستم نتوانست بر اسفندیار چیره شود؛ زال برای چاره جویی پر سیمرغ را آتش زد و او به یاری‌شان آمد. نخست زخمهای رستم و رخش را درمان كرد و سپس از آسیب پذیر بودن چشمان اسفندیار پرده برداشت. آنگاه چگونگی ساختن تیری دو شاخه از چوب درخت گز را به آنان آموخت تا رستم آن را بر چشم اسفندیار نشانه رود و او را از پای در آورد.


    هفت تن جاوید ورجاوند = هفت انوشه:

    « ورجاوند » ریشه پهلوی دارد و بمعنی ارجمند, بلند مرتبه و دارای فرّه ایزدی است.

    « انوشه » نیز در زبان پهلوی ریشه دارد و از همزه نفی ( أ ), نون میانوند (ن) و اوشه ( اوشگ ) ساخته شده و معنی بی‌مرگ و جاودان می‌دهد.

    چنان‌كه گفتیم, ایرانیان باستان, كی‌خسرو و پهلوانان همراه او ( توس, بیژن, فریبرز, گیو و گستهم ) را – كه در برف كوهستان ناپدید شده بودند – مرده نمی‌پنداشتند و باور داشتند كه عمر جاودان یافته‌ و جاوید شده‌اند. گویا اخوان سام ( پدر زال ) را نیز همراه آنان دانسته و آنان را هفت تن پنداشته است.


    آنكه در بند دماوند است:

    بر اساس اسطوره‌های ایران باستان, ضحاك هزار سال بر ایران پادشاهی كرد و سرانجام با خیزش و قیام كاوه آهنگر و همراهی فریدون, ضحاك را از تخت بیداد به زیر كشیدند. فریدون در صدد كشتن ضحاك بر آمد اما سروش آسمانی به او خطاب كرد كه هنوز هنگام مرگ ضحّاك فرا نرسیده است. ازاین‌رو فریدون ضحاك را به كوه دماوند برد و او را در غاری به زنجیر كشید.


    پشوتن:

    او برادر اسفندیار و یكی از جاودانان مقدس است. بنا به روایتی, زمانی كه زردشت به اسفندیار رویین تنی می‌بخشید, به پشوتن نیز عمر جاودانه عطا كرد. به باور ایرانیان باستان, پشوتن در روز رستاخیز به همراه سوشیانس ظهور خواهد كرد و در ستیز با اهریمن و برانداختن بیداد او را یاری خواهد كرد.


    برف جاودان بارنده:

    در هیچ یك از منابع حماسی و اسطوره‌ای ( به ویژه شاه‌نامه ) به مرگ نیای رستم در برف اشاره‌ای نشده است. گویا شاعر سام را نیز یكی از همراهان كی‌خسرو كه در برف ناپدید شده‌اند, پنداشته است.

  12. 4 کاربر از vahide بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #119
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    نماز

    باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب
    ذاتها با سایه های خود هم اندازه
    خیره در آفاق و اسرار عزیز شب
    چشم من بیدار و چشم عالمی در خواب
    نه صدایی جز صدای رازهای شب
    و آب و نرمهای نسیم و جیرجیرکها
    پاسداران حریم خفتگان باغ
    و صدای حیرت بیدار من من مست بودم ، مست
    خاستم از جا
    سوی جو رفتم ، چه می آمد
    آب
    یا نه ، چه می رفت ، هم زانسان که حافظ گفت ، عمر تو
    با گروهی شرم و بی خویشی وضو کردم
    مست بودم ، مست سرنشناس ، پا نشناس ، اما لحظه ی پاک و عزیزی بود
    برگکی کندم
    از نهال گردوی نزدیک
    و نگاهم رفته تا بس دور
    شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده
    قبله ، گو هر سو که خواهی باش
    با تو دارد گفت و گو شوریده ی مستی
    مستم و دانم که هستم من
    ای همه هستی ز تو ، ایا تو هم هستی ؟

  14. این کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #120
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    سبز

    با تو دیشب تا کجا رفتم
    تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم
    من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
    من نمی گویم که باران طلا آمد
    لیک ای عطر سبز سایه پرورده
    ای پری که باد می بردت
    از چمنزار حریر پر گل پرده
    تا حریم سایه های سبز
    تا بهار سبزه های عطر
    تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا ، رفتم
    پا به پای تو که می بردی مرا با خویش
    همچنان کز خویش و بی خویشی
    در رکاب تو که می رفتی
    هم عنان با نور
    در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی
    سوی اقصامرزهای دور
    تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
    تو گرامیتر تعلق ،‌ زمردین زنجیر زهر مهربان من
    پا به پای تو
    تا تجرد تا رها رفتم
    غرفه های خاطرم پر چشمک نور و نوازشها
    موجساران زیر پایم رامتر پل بود
    شکرها بود و شکایتها
    رازها بود و تأمل بود
    با همه سنگینی بودن
    و سبکبالی بخشودن
    تا ترازویی که یک سال بود در آفاق عدل او
    عزت و عزل و عزا رفتم
    چند و چونها در دلم مردند
    که به سوی بی چرا رفتم
    شکر پر اشکم نثارت باد
    خانه ات آباد ای ویرانی سبز عزیز من
    ای زبرجد گون نگین ،‌ خاتمت بازیچه ی هر باد
    تا کجا بردی مرا دیشب
    با تو دیشب تا کجا رفتم

  16. 2 کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •