اي باد از آن باده نسيمي به من آور
كان بوي شفابخش بود دفع خمارم
اي باد از آن باده نسيمي به من آور
كان بوي شفابخش بود دفع خمارم
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی
يا رب چه غمزه کرد صراحي که خون خم
با نعرههاي قلقلش اندر گلو ببست
تو افتاب ملکی و هرجا که میروی/چون سایه از قفای تو دولت بود دوان
Last edited by SaЁeD; 29-10-2010 at 10:14.
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
اقا شرمنده.دوباره شروع میکنیم:
تو افتاب ملکی و هرجا که میروی/چون سایه از قفای تو دولت بود دوان
نیاید دوباره شعرت را ادیت کنی اون هم بعد از نوشته بعدی:
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی
تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)