تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
ماهان سرور
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 119 از 137 اولاول ... 1969109115116117118119120121122123129 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,181 به 1,190 از 1366

نام تاپيک: نثرهای عاشقانه

  1. #1181
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض


    پشت تنهایی من که رسیدی ،

    گوشهایت را بگیر !

    اینجا سکوت ،

    گوش تو را کر میکند

    اما !

    چشمهایت را باز کن

    تا بتوانی لحظه لحظه ی اعدام ثانیه ها را نظاره کنی

    هجوم سایه های خیال،

    سرابهای بی وقفه ی عشق،

    تک بوسه های سرد

    و فریادهای عقیم جوانی

    منظره ای به تو میدهد

    که میتوانی تنهایی مرابه خوبی ترسیم کنی ...!

  2. 3 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1182
    آخر فروم باز mmiladd's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    اُتاقم..!
    پست ها
    4,103

    پيش فرض

    زندگی به مرگ گفت: چرا آمدن تو رفتن من است؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است؟ مرگ حرفی نزد!!!
    زندگی دوباره گفت: من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی؟ مرگ ساکت بود.
    زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است!!! زنده کجا، گور کجا؟ دخمه کجا، نور کجا؟ غصه کجا، سور کجا؟ اما مرگ تنها گوش می داد.
    زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟
    و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید!

  4. #1183
    آخر فروم باز mmiladd's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    اُتاقم..!
    پست ها
    4,103

    پيش فرض

    با تو شادمانم...
    برای تو می نویسم....
    به دور از وزن و قافیه...
    صادقانه تو را می خوانم ای بهترینم..
    بی هیچ پرده پوشی سخن می گویم...
    من هم انسانم و پر از حس های انسانی...
    اما....مرا ببخش که همچون دیگران نمی توانم خود را معشوقه کسی خوانم...
    یا در آغوشت گیرم و تو را ببوسم..
    من محبت واقعی تو را می خواهم...
    و خود نیز با تمام قوا سعی می کنم تمام محبتم را خالصانه در اختیارت گذارم...
    من تو را همچون پروانگان دوست دارم و از عشقمان پروایی ندارم...
    اما چگونه می توانم خود را از دست افکار پریشان دوری خلاص کنم..
    آه٬ دلگیرم از خود و شادمانم از تو...
    بی تو رها می شوم در سرداب انسان های پر از ریا...
    مثل همیشه همچون گربه ای ترسو هستم...
    مثل همیشه دوووووووووووووووووووووستت دارم...
    گرچه در ظاهر دستان زیبایت را در دست نمی گیرم...
    اما در باطن در آغوشت آرام میگیرم...

  5. 3 کاربر از mmiladd بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #1184
    آخر فروم باز 4MaRyAm's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    پست ها
    1,273

    پيش فرض

    من تنها نیستم, اشکهایم را دارم, اشکهایی که از غم تو بر گونه هایم جاری است.

    من تنها نیستم, لحظه ها را دارم, لحظه هایی که یکی پس از دیگری عاشقانه می میرند تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند.

    من تنها نیستم چرا که خیالت حتی یک نفس از من غافل نمی شود. چقدر دوست دارم لحظه هایی را که دلتنگ چشمانت می شوم.

    هر لحظه دوریت برایم یک دنیا دلتنگی است و چقدر صبور است دل من, چرا که به اندازه تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دور هستم .

    ولی من باز چشم براهم... چشم به راهم تا آرامش را به قلب من هدیه کنی مهربان من.

  7. 3 کاربر از 4MaRyAm بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #1185
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض


    در چاهِ یاد تو می­مانم
    حتی اگر برادرانم
    پیراهنم را چاک دهند
    و گرگها هم
    به دریدن روح من
    سوگندی تازه یاد کنند.
    یوسف نیستم اما
    خوابهایم را به دست خویش تعبیر می­کنم
    تا تو را هر روز
    در خیال شب بعد جای بگذارم.

    وقتی طلعتِ رویت
    به خورشید فخر می­فروشد
    من زلیخا می­شوم
    و در این کسادی بازار
    بخت خود را
    به پیشانی بلند تو می­بندم
    ای شق القمر من!


  9. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #1186
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    به چشمانم بنگر و آنگاه بگو :
    باورت نکرده ام
    به گریه هایم تا هنگامه سحر
    به آوای بیقراریم تا مرز اعتراف
    به زلالی و پااکی عشق
    به فردای نگاهم
    بارها و بارها توجه کن و انگاه بگو :
    تو را باور ندارم
    تو را نمیشناسم
    تو را نمیفهمم
    به جنبش لرزان لبهایم وقتی آنقدر به تو نزدیکم و از تو دور
    وقتی میخواهم بگویم :
    محبوبم
    مهربونم
    بی گناهم
    بنگر و آنگاه بگو :
    تو را نمیبینم
    تو را ندیده ام
    تو را نخواهم دید
    به تقلای بی وقفه ام نظر بیفکن و ببین :
    چگونه از ویرانی ساکت و مخوف
    بهشتی سرشار از عشق و صفا
    به پا میکنم و حلقه های درشت انتظار را
    به اسارت زمان در می آورم .
    رهایم مکن

  11. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #1187
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    مهربان تر که بودی ،

    پیدایت می کردم همین دوروبرها ...

    نقاشی می کردم آرزوهایم را ؛ اسمم را ، اسمت را

    روی پنجره ی اتوبوس

    دنیایم نمی رسید هیچ گاه به ایستگاه آخر



    این روزها

    هیچ اتوبوسی تو را به این ایستگاه نمی آورد

    هر روز بودنت را جا می گذارم

    روی صندلی های سرد ...


    حالا

    من مانده ام و آب نبات هایی
    که شیرین نمی کند

    دهان لحظه هایم را بــــــــی تو !



    باور نمی کنم بی دلیل دوباره تنهـــــا شده ام ....

    هیچ کس حق ندارد به من بگوید که از تنهایی می ترسم

    من سالهاست در گوشه ی قلب تو به تنهایی خو کرده ام ....

    هنوز هم دوستت دارم .

  13. #1188
    داره خودمونی میشه mohsen.ghasemi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    طوس قدیم مشهد جدید
    پست ها
    190

    پيش فرض

    الهی، من به حور و قصور ننازم، اگر نفسی با تو پردازم از آن هزار بهشت می‌سازم.
    الهی، می‌پنداشتم كه ترا شناختم، اكنون آن پنداشت و شناخت را در آب انداختم.
    الهی، همه شادیهایی یاد تو غرور است، و همه غمها با یاد تو سرور.
    خواجه عبدالله انصاری

  14. این کاربر از mohsen.ghasemi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #1189
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Nov 2009
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    37

    پيش فرض

    چرا وجودت اینقدر برایم ناباور است؟!!؟می ترسم به تو نزدیک شوم و یکباره از دیدگانم محو شوی...
    اگر میتوانستی دنیای زیبای صداقتم را ببینی،اینگونه از من نمی گریختی. میخواستم جسم مرده ام را روح باشی،و برای تو مامنی باشم از آرامش محض...برای تو ای همیشه در سفر،میخواستم با گامهای تو باشم وچه زیبا بود اگر همراهم بودی...اگر دمی به راستی با من هم نفس میشدی...
    آن وقت شب هایم چه نورانی بود و با تو خورشید چه ناچیز!!!
    عجب دردی است تنهایی...عجب غمی است بی همزبانی...

  16. این کاربر از Feryal777 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #1190
    آخر فروم باز mmiladd's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    اُتاقم..!
    پست ها
    4,103

    پيش فرض

    اگر در کهکشاني دور دلي يک لحظه در صد سال ياد من کند
    بي شک دل من در تمام لحظه هاي عمر به يادش مي تپد پرشور

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •