يكي بود، يكي نبود
اينگونه است كه تمام قصه ها
با حكايت فاصله ها
آغاز مي شوند
يكي بود، يكي نبود
اينگونه است كه تمام قصه ها
با حكايت فاصله ها
آغاز مي شوند
خیلی خیلی قشنگ بود . شعر خودته خانمی؟
چه دشوار است،
راز چشمانِ ترا دانستن
و خموش از کنارَت گذشتن!
از گریبانِ تنگِ غنچه ها بپُرس
غوغای دل تنگی ام را!
و آنگاه که
در حریر احساسم حلول می کنی
در اشتیاق چشمانم شعله می شوی
و دست هایم غزل غزل ترا می سرایند
این تندیس ِ محزونِ من است،
وارثِ ناسپاسی های عشق
و تازیانه های روزگار...!
دلم باز
راهی قبرستان می شود
راهی عود و گلاب
راهی مویه های عاشقان
راهی دل تنگی های بی امان
می خواهم بیایم
اندوه هزار ساله ی این سنگ را بشویم
با اشک جان
می خواهم بیایم
ببارم در ساکت چشمانت
می خواهم بیایم
بازوان شلاق خورده ام را بپیچم
به دور قاب عکس بی جانت
می خواهم بیایم به میعادگاه
آخر آنجا
خاکستان دل من است!
شبی یاد دارم
از تلاقی نگاهمان بسوختیم تا آسمان
حالا بنگر!
رقصان است هنوز آوای سوختنم
به تماشایم نمی آیی؟
از حوالی شانه هایت بی سایه عبور می کنم
به پیشوازم نمی آیی؟
مینای دلم را شراب خواران شکسته اند
بندزن دلم را نمی یابی؟
سنگین است
بغض این سکوت در هوای تاریک سینه ام
به فریادم نمی رسی؟
از کوچه های خیس خواب هایم عبور می کنی
چشم هایم را به خاطر نمی آوری؟
می خواهم
چنگ بزنم به ریسمان های مهتاب
دعایم نمی کنی؟
دل مرده ام بدون تو،
اما مسیح من ....
یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن....
مرسي دوست جون!
آره خودم گفتم
من تمام شعرهايم را
در وصف نيامدنت سروده ام
و اگر يك روز ناگهان ناباورانه سر برسي
دست خالي ، حيرت زده
از شاعر بودن استعفا خواهم داد
نقاش مي شوم
تا ابديت نقش پرواز را
بر ميله ميله ي تمام قفس هاي دنيا
خواهم كشيد
حالا که
سرآغاز رهایی ام
گذشت و عبوراست
چشم هایم را
از این خاکستان کوچ می دهم
تا ...
تا دیگر
حقارت صورت های هزار چهره
نگاه ام را نیازارد
نگاهی که دُردی کِش مستان بود
و دلستانم را
راهی سکوت و صبر ....
شبي كه پيدايش كردم
چشمهايش آبي بود
و گذرگاه فريادش سرخ
اصيل بود و بلند
از نژاد اسبها و مرغابي ها
به خانه بردمش
شست و شويش دادم
نامش را پرسيدم
نامي نداشت!
اسمش را گذاشتم يلدا !
شبي گفتم : يلدا ! بعد از طهرها مي خوابي؟!
خنديد ، گفت :
با چشمهاي آبي ، مگر مي توان خوابهاي سبز ديد
با اين همه جيرجيرك كه به آنتن خانه ها چسبيده است !
گفتم :
يلدا ! يلدا !
تو مي ماني و آنها مي ميرند
فقط ده روز تحمل كن!
يلدا شمرد ، ده روز تمام !
ولي جير جيركها نرفتند
يلدا گريست ، ده روز تمام !
اما جيرجيركها نمردند
فصلها گذشت و يلدا شمرد
پاييز ماه ،
در اولين توقف جيرجيركها
يلدا مرد !
حالا ده سال است كه جيرجيركها نمي خوانند .
شبي كه پيدايش كردم چشمهايش آبي بود
وگذرگاه گلويش سرخ
اصيل بود و بلند
از نژاد اسبها
و
مرغابيها… !
در انزاوای کدام واژه به سکوت نشسته ای ؟؟؟
واژه های بارانی ات را
در پستوی کدام ابر دل گرفته به بغض کوچ داده ای
مگر نمی دانی
این سیاهه و خامه باری گران دارد
سخن از سالها و انتظاری مهجور دارد
نه ... !!!
دیگر سراغ کفش هایت را نگیر
پا برهنه کوچ کن ... !!!
مگر نه آنکه
پاهایت عمری درد ناهمواری را کشیده است !!!
مگر نه آنکه
نبض پاهایت هماره همنفس غربت جاده ها بوده است
مگر نه آنکه
عمری همنشین خامشان و خاکسترنشینان بوده ای
دیگر چه فرقی می کند
که نام ترا
اهالی کوچه های جنوب به یاد بیاورند یا نه
و یا در تبسم قاصدک ها
نام ات بر باغچه همسایه شکفته شود یا نه
آه که انگار ٬ دیگر آنِ خود نیستم
پس بی هی و هیجار
بی بهار و بی پرستو
کوچ کن ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)