امروز مادرم مرد. شايد هم ديروز. نميدانم. از آسايشگاه يک تلگراف دريافت کردم: "مادر فوت شد. خاکسپاري فردا. احترام فائقه." اين معنايي ندارد. شايد ديروز بود. ... وقتي گرماي آفتاب تند شد, او به آب پريد و من هم به دنبالش. گرفتمش, دستم را دور بدنش گذاشتم و با هم شنا کرديم. هنوز ميخنديد. وقتي روي اسکله بوديم و داشتيم خودمان را خشک ميکرديم, به من گفت: "از تو پررنگترم. .... وقتي لباس پوشيديم, از اين که کراوات سياه زده بودم تعجب کرد و از من پرسيد آيا عزادار هستم. به او گفتم مامان مرده است. دلش ميخواست بداند چه وقت. جواب دادم: "ديروز." کمي عقب رفت. اما کار ديگري نکرد. دلم ميخواست به او ميگفتم تقصير من نبوده, اما نگفتم چون فکر کردم اين را قبلا به رييسم گفته بودم. هيچ معنايي ندارد. به هر جهت, هميشه کمي مقصريم.
بیگانه (کامو)