مکدرست دل آتش بخرقه خواهم زد
بیا ببین که کرا میکند تماشایی
مکدرست دل آتش بخرقه خواهم زد
بیا ببین که کرا میکند تماشایی
يارب به وقت گل گنه بنده عفو كن
وين ماجرا به سرو لب جويبار بخش
شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور
که جود بی دریغش خنده بر ابر بهاران زد
دست از مس وجود چو مردان ره بشوي
تا كيمياي عشق بيابي و زر شوي
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود
در چين طره تو دل بي حفاظ من
هرگز نگفت مسكن مالوف ياد باد
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
اي جان حديث ما بر دلدار بازگو
ليكن چنان مگو كه صبا را خبر شود!
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را .... دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)