در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
اون شعر کوچه چی بود یهو؟
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
اون شعر کوچه چی بود یهو؟
در ازل پرتــو حســـنت ز تــــجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
حافظ
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
هم بسوزی هم بسازی هم بتابی در جهان
آفتابی ماهتابی آتشی مومی بگو
گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن
تو چه دودی و چه عودی حی قیومی بگو
ای دل پران من تا کی از این ویران تن
گر تو بازی برپر آن جا ور تو خود بومی بگو
چه امضایی؟ خبریه خدا نکرد؟!!
Last edited by sise; 08-07-2007 at 14:47.
و باور می کنم - بی شک - همه پیغمبرانت را
مبادا راست باشد این خبر ،زنهار
مکن ، مپسند این ، مگذار
ببین ، آخر پناه آورده ای زنهار می خواهد
پس از عمری ،همین یک آرزو ، یک خواست
همین یک بار می خواهد
ببین ، غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید
خداوندا ، به حق هر چه مردانند
ببین ، یک مرد می گرید........
درویش را نباشد بـرگ ســرای ســـلطان
ماهیم و کهنه دلـقی کاتش در آن توان زد
حافظ
در همه دير مغان نيست چو من شيدايي
خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي
حافظ
یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
که وقتی تو نبودی
بتوانیم از حفظ بخوانیم
این برای آن روزها کافی بود
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
بقول دشمنان بر گشتی از دوست
نگردد هیچکس با دوست دشمن
سلام فرانك
خوبي؟
نمی گویم از رفتن بازمان
نمی خواهم سکونی را به تو بیاموزم
که خود از یاد برده ام
زندگی آموختنی نیست
زندگی تصویر پرنده ایست
که در هوای مه آلود پرواز می کند
و در آرزوی نوشیدن جرعه ایست
که طبیعت
پس از قرنها از او دریغ کرده است
سلام افتاب جان
خوبی خانمی؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)