تا آستین به قصد تو بالا زدیم ، شد
شمشیرهای تشنه به خون از کمر برون
باید امید هرچه فرج را به گوربرد
بیهوده می بری دل ما را ستون...ستون
این شعر ، هم ردیف غزل های چشم توست
زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون
اواتار نو مبارک
تا آستین به قصد تو بالا زدیم ، شد
شمشیرهای تشنه به خون از کمر برون
باید امید هرچه فرج را به گوربرد
بیهوده می بری دل ما را ستون...ستون
این شعر ، هم ردیف غزل های چشم توست
زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون
اواتار نو مبارک
نذر كردم گر از اين غم به در آيم روزي
تا در ميكده شادان و غزلخوان بروم
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقهی زنجیر جنون گیر نکردی
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی
شهریار
ممنون فرانک
ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوست داران را چه شد
مشاعره مي كنيم!!
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
\
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
دل باد از هوا خالی است
برای باد دشمن بودن و دلبستگی
سهل است ، پوشالی است
من از زیبایی و زشتی چه می دانم
نه در خشکی نه در دریا ، نمی مانم
من که تو سیاهیا.. از همه رو سیاه ترم
میون اون کبوترات.. با چه رویی بپرم
مرا روز ازل كاري بجز رندي نفرمودند
هران قسمت كه آنجا رفت ازان افزون نخواهد شد
حافظ
در زیر پاشنه هر در
در پشت هر مغز
من له له سگان مفتش را
پی جوی و هرزه پوی
احساس می کنم
حتی
از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق
نان و گل و سلامت و آزادی
می بینم آشکار
راستی آيا رفتی با باد ؟
با توام ، آيا کجا رفتی آی ،
راستی آيا جايی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی جايی ، در اجاقی ؟
طمع شعله نمی بندم
خردک شوری هست هنوز ؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)