تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 116 از 640 اولاول ... 1666106112113114115116117118119120126166216616 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,151 به 1,160 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #1151
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    دركوچه ي تنگ وتار سردي گم شد

    پشت تنه ي چنار زردي گم شد

    پاييز گذشت و مادرم گفت ببين

    يك روز درين گذار مَردي گم شد


  2. #1152
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    كــوچة دلواپسي
    دلم سخاوت مواج چشمه را گم كرد
    به خاك كوچة دلواپسي تيمم كرد
    به رهگذار پر از پيچ و تاب شعلة عشق
    تمام دار و نداري كه داشت هيزم كرد
    زهي كه به همت دريا دلي كه جنت را
    فداي پورة عشقي به قدر گندم كرد
    قنوت بود و فنا ربنا عذاب النار
    خدا به غربت بي حد خود تبسم كرد
    به سر افرازي الوند عشق مي ماند
    سري كه سجده به خشت شكستة خم كرد
    سمند سر كش بوران كنار كوچه خزيد
    به گونه هاي ترك خورده اي ترحم كرد
    ز ياد آينه ها رفت چهره مهتاب
    از آن زمان كه نگه در نگاه مردم كرد
    شميم عطر حضور است و لحظة معراج
    يكي ميانة اين حلقه خويش را گم كرد
    چه شعله اي است به سيناي سينه ام ارفع؟
    گمان كنم كه دلي با دلم تكلم كرد

  3. #1153
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    به ذهن راكد تكرار ناگهان بدهيد
    به كام دشنه و تابوت، طعم جان بدهيد
    چقدر گم شده ام من در ازدحام شما
    قسم به آينه، من را به من نشان بدهيد
    نه! آب، رفع عطش را نمي كند از من
    به جاي تكه ي نان لطفاً آسمان بدهيد
    و وقت مي گذرد زود دار زنيد
    به قدر صحبت آخر ولي امان بدهيد:
    «منم! من اين به گل آلوده روح زخميتان
    اگر چه جرأتتان نيست سر تكان بدهيد.»

  4. #1154
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    کم کم دلم نصیب فراموشی، کم کم دلم روانه ی ویرانی ست
    باید اسیر خلوت خود باشم، وقتی زمانه رنگ پریشانی ست
    یک شعر از نگاه تو را باید فانوس راه خویش نگه دارم
    وقتی که جاده مبهم و تاریک ست، وقتی هوای حادثه طوفانی ست
    با مردمان فاصله خو کردم
    باید که بار سفر را بست، هم صحبتی برای من اینجا نیست

  5. #1155
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خسته شدم

    حالم به هم خورده از این بوی لجن ....

    اصلا ...
    بگذریم.
    مثل همه چیزهایی ، همه کسانی که از من، از تو،

    گذشتند...
    و هیچ اتفاقی نیفتاد...

    بگذریم.

    از همه چیزهایی که هیچگاه به ما نرسیدند...

    مثل همه گذشته‌ها...

    که هیچ وقت نیامدند...

  6. #1156
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    به شانه ام زدی
    که تنهایی ام را تکانده باشی

    به چه دل خوش کرده ای
    تکاندن برف
    از شانه های آدم برفی ؟

  7. #1157
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    یادگرفته ام تنهایی ام را
    ماهرانه پشت روزنامه ای
    پنهان کنم ،

    اما از مهتاب
    که بوی شانه های تو را می دهد
    چیزی را نمی توان پنهان کرد.

  8. #1158
    پروفشنال malakeyetanhaye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    in my mind
    پست ها
    804

    پيش فرض

    شمع آجین
    مردی
    بر پیکر برهنه او
    تابنده شمع‌ها، در سوز
    چون میخ‌ها فرو شده هر شمع در تنش
    از داغ هر ته شمعی
    جویی ز خون دویده سوی پایین
    و ز اشک همچو سرب مذاب هزار شمع
    سوزد به سان دانه اسپند.
    آن مرد
    لب می‌گزد به دندان
    شکیبا بسوز تن!
    با جرات، بر سوی تیرگی‌ها
    سنگین سنگین می‌گذارد دایم گام
    بر گرد او مقلد و دلقک‌ها
    صورتزن و مغنی و مطرب‌ها
    در رقص و ساز و نغمه سراییدن
    سازو کمانچه‌ها به نوازش
    افکنده در فضای شبانگاهی
    لرزش.
    دنبال او
    فراش‌ها، با جبه‌های سرخ زری دوزی شلاق‌ها به کف
    دشنام‌گوی و عربده‌جو، ره می‌روند.
    از زیر طاق‌ها
    گمگشتگان
    و ز سوی کوچه‌ها
    آوارگان
    تا دیده در میانه امواج یاس و رنج
    نوری ز شمع‌های تن مرد را
    دنبال کاروان
    از شوق می‌دوند.
    بر مرد روشنی ده، با قلوه سنگ‌ها
    آزار می‌دهند.
    چشمانشان بیند فقط
    نوری که رهنماست
    کور است در مقابل آن مرد
    کو با تن نزار برد شمع جمع را
    شمع‌آجین
    بر قلب تیرگی‌ها
    پیوسته ره نوردد.
    هرکس که سنگ می‌زندش یا بر جراحت تن
    نمک خنده پاشدش
    از زیر بار درد
    بنمایدش با عطوفت، لبخندی.
    تازه سپیده سر زده از آسمان گدار
    چشمان شهر خفته، گشاید
    آهسته می‌کشد نفسی راحت.
    آید صدای بانگ اذان توام
    با های و هوی قافله دوردست‌ها.
    بر شاه‌راه شهر.
    مردی فتاده با تن عریان و داغدار
    بس شمع نیم‌سوخته چسبیده بر تنش.
    آن مرد
    خاموش و سرد
    کرده رها تنش را
    اندوه و رنج و درد
    بر لب تبسمی به رضایت.
    گویی که خیل گمشدگان را
    با جان خویش کرده هدایت.
    ره را سپرده تا به نهایت.
    تک توک عابرین
    بر سر کشیده‌اند عباها
    با نفرت، از او نگاه گریزانده
    آرند، رو به سوی مساجد، پی نماز!!

    منوچهر شیبانی

  9. #1159
    پروفشنال malakeyetanhaye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    in my mind
    پست ها
    804

    پيش فرض

    چرا نمی‌شود بگویم از شما علامت سوال
    نمی‌شود بگویم از شما چرا علامت سوال
    به هر طرف که می‌روم مقابل من ایستاده است
    همیشه مثل نقطه زیر یک عصا علامت سوال
    تو آن طرف کنار خط فاصله- نشسته‌ای و من
    در این طرف در انتهای جمله با علامت سوال
    نمی‌شود به این طرف بیایی آه نه... به من نگو!
    دو نقطه بسته است راه جمله را.. علامت سوال
    نخواستند آه! من وَ تو برای هم... ولی برای چه؟
    برای چه نخواستند ما دو تا... علامت سوال؟؟
    تو رفته‌ای و نقطه‌چین تو هنوز مانده است
    به روی صفحه بعد واژه‌ی کجا... علامت سوال
    دوباره شاعری که داخل گیومه بود می‌گریست
    و بین هق هق شکسته شش هجا- علامت سوال...
    مریم آریان

  10. #1160
    پروفشنال malakeyetanhaye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    in my mind
    پست ها
    804

    پيش فرض

    کلید زده سرطان انتهای بال مرا
    و کات خورده‌ی من بعدِ روز و سالِ مرا
    کمی تکان بخورم مرده شور می‌ترسد
    چقدر هم زده این تخت سفت حال مرا
    نه تخت نیست زده زیر چانه‌ام زانو
    مربعی‌ست نمی‌داده احتمال مرا
    مربعی که به اعماق پا نهاده سیاه
    و ثقل اضلاعش می‌کند مچاله مرا
    کلاغی آمده قیچی به روزنامه زده
    که دور چین بکند عکس پارسال مرا
    نگاه این منم این گوشه سمت چپ: همه سیب!
    ربود جذبه‌ی این سیب پرتقال مرا

    کمی تکان بخورم اتفاق می‌افتم
    و پنجشنبه چه می‌فهمد ارتحال مرا
    به طور حتم زمین خورده... می‌خورم ای کاش
    نپیچد این پتوی لعنتی مجال مرا
    سپس سیاه‌ترین آمبولانس روی زمین
    سفید می‌کشد آژیر انتقال مرا
    بهشت زهرا... تشییع می‌کنید اینبار
    شما مگس‌ها تا کیسه‌ی زباله مرا

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •