دموعی بعدکم لا تحقروها
فکم بحر عميق من سواقی
دمی با نيکخواهان متفق باش
غنيمت دان امور اتفاقی
دموعی بعدکم لا تحقروها
فکم بحر عميق من سواقی
دمی با نيکخواهان متفق باش
غنيمت دان امور اتفاقی
يه دفه هم نشُدِش كه سايه ها، واسه ديوار دلشون كباب بشه
هيچكدوم نفهميدن كه اون ديوار، تنها آرزوش اينه: خراب بشه
وقتي سايه ها مي رفتن توي هم، دل ديوار پُر ِدرد و غم ميشد
چون مي خواس اشكاشو پنهون بكنه، ديوار بلند خونه خم ميشد
محمد باور کن حروف دیگه هم وجود دارند ها
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حيف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنيا به گزاف
گر شب و روز در اين قصه مشکل باشی
چشم دیگه ی نمیدم
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشين کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآيد به چشم غم پرست
بس که در بيماری هجر تو گريانم چو شمع
Last edited by mohammad99; 07-07-2007 at 20:35.
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
سلام
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه میکشد
و حوض خانه ی ما خالیست
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک میافتند
و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ی ماهی ها
شب ها صدای سرفه میآید
حیاط خانه ی ما تنهاست .
پدر میگوید:
" از من گذشته ست
از من گذشته ست
من بار خودم را بردم
و کار خودم را کردم "
و در اتاقش ، از صبح تا غروب ،
یا شاهنامه میخواند
یا ناسخ التواریخ
پدر به مادر میگوید:
" لعنت به هرچی ماهی و هرچه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
چه فرق میکند که باغچه باشد
یا باچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافیست
سلام
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بیپا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
چطوری محمد؟ چرا "ی" نمیدی؟
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را
حديث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را
غزل گفتی و در سفتی بيا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را
دوستان فرمودن
از اين پنجره هاي بسته خسته ام! بانو
خسته ام از اين دقايق بي لبخند
باران ببارد يا نبارد
من مي روم با دست هايت
چتري براي پروانه ها بسازم
اشکال نداره. برا من بگو
من از زبان آب پرنده نیم ماه
با مردم زمانه سخن ها سروده ام
من از زبان برگ
درد درخت را
در زیر تازیانه بیداد برق و باد
در پیش چشم مردم عالم گشوده ام
من نگويم كه به حرف دل من گوش كنيد
بهتر آن است كه اين قصه فراموش كنيد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)