تا بر دلش از غصه غباري ننشيند
اي سيل سرشك از عقب نامه روان باش
حافظ
تا بر دلش از غصه غباري ننشيند
اي سيل سرشك از عقب نامه روان باش
حافظ
شراب تلخ مي خواهم كه مرد افكن بود زورش
كه تا يكدم بياسايم زدنيا و شر و شورش
جون من اشتباه میکنید ادیت کنید دیگه
شوق دلها ارادت تو بودشراب تلخ مي خواهم كه مرد افكن بود زورش
كه تا يكدم بياسايم زدنيا و شر و شورش
ذوق جانها عبادت تو بود
تا که خاک درت پناه من است
آستان تو سجدهگاه من است
من ز کویت بدر ندانم رفت
زانکه زین در کجا توانم رفت؟
Last edited by sise; 07-07-2007 at 18:52.
تکيه بر ديوار کــــردم خاک بر فرقم نشست
خاک بر فرقش نشيند آن که يار ازمن گرفت
رنگ زردم را ببــــين برگ خزان را ياد کن
با بزرگان کــــــــــم نشين افتادگان را ياد کن
نمی بینید چشمم را
که هم بیدار و هم باز است ؟
نمی بینی افق در پیش من گسترده ، دلباز است ؟
نمی بینی مرا هر لحظه آغاز است ؟
برای من به خود بالیدن از هستی
و یا رنج تهی دستی چه ناساز است ؟
توانگرا دل درويش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدين رواق زبرجد نوشتهاند به زر
که جز نکويی اهل کرم نخواهد ماند
سلام
ایندفعه ی ندادم
دور از رخ او دم بدم از چشمه چشمم
سيلاب سزشك آمد و طوفان بلا رفت
حافظ
تو میبايد که باشی ور نه سهل است
زيان مايه جاهی و مالی
بر آن نقاش قدرت آفرين باد
که گرد مه کشد خط هلالی
يا رب كجاست محرم رازي كه يك زمان
دل شرح آن دهد كه چه ديد چه ها شنيد
حافظ
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)