دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیکنامی نیز می باید درید
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیکنامی نیز می باید درید
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفتست
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو
ور باورت نميكند از بنده اين حديث
از گفته كمال دليلي بياورم
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
بدست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه
................
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)