برای آدم های بیچاره دو راه خوب برای مردن هست، یا در اثر بی اعتنایی مطلق همنوعان در زمان صلح، یا در اثر شوق آدم کشی همین همنوعان در زمان جنگ.
سفر به انتهای شب، لویی فردینان سلین
برای آدم های بیچاره دو راه خوب برای مردن هست، یا در اثر بی اعتنایی مطلق همنوعان در زمان صلح، یا در اثر شوق آدم کشی همین همنوعان در زمان جنگ.
سفر به انتهای شب، لویی فردینان سلین
مرگ و زندگی دو روی سکه هستند که دائم در ذهن میچرخند هر چه یک روی سکه بزرگتر و روشنتر شود روی دیگر نیز بزرگتر و روشن تر جلوه میکند !!
دنیای سوفی
بزرگترین هدیه ای که خداوند می تواند به تو ببخشد همین است : درک کردن زندگی ات .... این همان آرامشی است که دنبالش هستیم
مردان جوان به جنگ میروند ، گاهی به خاطر اینکه می خواهند و گاهی به خاطر اینکه مجبورند ...... این مسئله از داستان های غم انگیز و چند شاخه ی زندگی ناشی میشود ، که طی قرن ها ، شجاعت را با بلند کردن دست و بزدلی را با پایین آوردن دست اشتباه گرفته اند
The five people you meet in heaven
پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید
میچ آلبوم / مریم زوینی
گاهی کنار رفیقت در سنگر نشسته ای و از گرسنگی می نالی ، یک لحظه بعد صدای و و و ش ش ش ی می آید و رفیقت به زمین می افتد و گرسنگی دیگر اهمیتی ندارد
The five people you meet in heaven
پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید
میچ آلبوم / مریم زوینی
بعضی جملات خیلی دردناک است؛ باوجود این، در زندگی به انسان کمک میکند؛ این هم یکی از آنها بود: «آنها در راه وظیفه کشته شدند.»
کودک، سرباز و دریا، نوشتهی ژرژفون ویلیه
واقعا این جمله به آدم یه حس خاصی میده !:
ولی آن هائی که درد می کشند ما نمی بینیم, ما نمی شنویم و آنچه در زندگی ترسناک است می گذرد و کسی نمی داند که کجا در پس پرده پنهان است. همه جا آرامش و خاموشی است.
داستان کوتاه تمشک تیغ دار از چخوف
...مردم پشت سر خدا هم حرف می زنند!
آدم ها هم مثل درخت ها بودند . یک برف سنگین همیشه بر شانه ی آدم وجود داشت و سنگینی اش تا بهار حس می شد. بدیش این بود که آدم ها فقط یک بار می مردند و همین یک بار چه فاجعه ی دردناکی بود.
آدم ها هر کاری بخواهند می توانند انجام دهند . به شرطی که طبیعت سر ِ جنگ نداشته باشد.
پدر می گفت : زمانی که آدم ثروتمند می شود ، در هر سنی احساس پیری میکند.
پدر گفت : کار کار آلمان است . خب بگذار بگیرد. چه فرقی می کند این پادشاه باشد یا آن ، برای ما که میخواهیم یک لقمه نان بخوریم و سرمان را بگذاریم چه هیتلر چه شاه. خر همان خر است فقط پالانش عوض می شود.
وقتی سلاح به میان می آید ، زبان قانون بسته می شود .
به قول ایاز ، با دو دسته نمی شود بحث کرد : بی سواد و با سواد.
آن وقت بود که آیدین یکباره هوس کرد به پدر دست بزند . فقط سر انگشن هایش را به دست یا صورت پدر نزدیک کند . سالها بود که دستش به پدر نخورده بود . حتی فرصتی پیش نیامده بود که از کنارش رد شود ... چنان نا آشنا و غریب که فقط می شد زیر چشمی گوشه ی پوستینش را نگاه کرد . و آیدین همیشه در این فکر بود که چطور می شود دست روی شانه ی پدر گذاشت و کنارش ایستاد.
وقتی آدم کسی را دوست داشته باشد ، بیشتر تنهاست . چون نمی تواند به هیچ کس جز همان آدم بگوید که چه حسی دارد ... و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می کنئ ، تنهایی تو کامل می شود .
گفتم آقا داداش ، این کریستف کلمب ما هنوز نمرده ؟ گفت چطور مگه ؟ گفتم می رود سرزمین کشف کند اما چرا نمی آید اینجا را کشف کند . بعد من رفتم داد زدم آقای کریستف کلمب چرا نمی آیید ما را کشف کنید ؟ گریس دم کلفت . گریس دم کلفت . آدم یاد ماموت ها می افتد . اما من که آدم نیستم . برای همین یاد ماموت ها نمی افتم . یاد دای ناسور می افتم . بعدش هم یاد دایی ناصر خودم که از نسل زبان بسته هاست ...
پدر می گفت فرزند بدکار به انگشت ششم می ماند که اگر ببرندش رنج برند و اگر بماند زشت و بدکردار باشد.
از همان روز شروع کردم و تا شب صد و چهل و پنج بادکنک را باد کردم ، همیشه با باد آخری می ترکید . یادت باشد یک فوت مانده به آخری نخ را ببندی ..
اگر میخواهی بفهمی کتاب در اصل نوشته ی چه کسی است ، پانویس هاش را بخوان.
آسمان به خشم آمده بود و می خواست دنیا را زیر برف مدفون کند . مثل بچه ای که با مشتی خاک مورچه ای را زنده به گور می کند . و وقتی مورچه از زیر خاک بیرون آمد و باز خاک می ریزد . و خاک هم تمامی ندارد . برای دفن یک مورچه تا بخواهی خاک هست ، و هر چه او تقلا کند ، عبث!
عامه پسند - چارلز بوکوفسکی
من با استعداد بودم یعنی هستم. بعضی وقت ها به دست هام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشوم، ولی دست هام چکارکرده اند؟ یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند. دستهایم را حرام کرده ام همین طور ذهنم را
اگه از خیابون گذشتی و ماشین زیرت نکرد ، خیلی خوشحال نشو. چون قراره کسی درست اونور خیابون جیبت رو بزنه . به هر حال وقتی از خیابون رد می شی مواظب ماشین ها باش !
توی دانشکده استاد پیری داریم که می گه عکس رو سه چیز می سازه : دوربین ، عکاس ، سوژه ... می گه اگه عکاس نباشه عکسی در کار نیست ، اما منظورش از وابستگی عکس به عکاس دقیقا این نیست . منظورش اینه که هر عکس محصول روح و ذهن عکاسه و اگر عکاس دیگه ای قرار بود با همون دوربین از همو سوژه عکس بگیره ، حتما یه چیز دیگه می شد!
عجیب است . هر وقت زنی از نظر جسمی به طرف مردی جلب می شود ادعا می کند که مجذوب روح یا هوشش شده است . حتی مثل این مورد که مرد اصلا فرصتی برای گفتن یک کلمه هم ندارد تا طرف بتواند افکار شریفش را تحسین و تمجید کند.آمیختن جذابیت جسمی با عشق روحی مثل مخلوط کردن سیاست با ایده آلیسم است . کار خیلی بدی است .
هدف هنر نجات جهان نیست ، بله آن است که دنیا را پذیرفتنی تر کند.
هنر در اساس ارتجاعی است ، چون مثل الکل تنها هدفش آن است مردم تز خوشبخت نبودن خود بی خبر بمانند .
اینک تنها توقعی که از آسمان داشت این بود که همچون پس زمینه ای آبی و ملایم در پشت قبه ی عمارت به همان حال همیشگی بماند تا او بتواند گاه به گاه ساعتی لبخند بر لب به تماشایش بنشیند .
Last edited by amir 69; 20-08-2009 at 12:46.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)