من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
سلام
فرانک چی کار کنم
چی بزرم؟
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
سلام
فرانک چی کار کنم
چی بزرم؟
در پی قلبی زلال و پاک و ناب
. آشنا با رنگ عشق
. کو شناسد قدر مهر و عاطفت را
. در به در
. این سو به آن سو
. رفته ام منزل به منزل
لب های تو اندوخته ی آب حیات است
اسراف نکن اینهمه در مصرف خنده
همراه نیک فطرت ... آید مرا خجالت
تاپیک شعر و اینجا؟ هان! نیست این عدالت
در انجمن مکانی ست بهر ادب و لیکن
شعر است در تفرق . .. این معدن ملالت
کاش انتقال یابد ... بآنجا که تا همیشه
شعر و سخن چو باران جاری شود ز ملت
واقعا درست نیست که مشاعره -این بخش جدا نشدنی از ادبیات - در انجمن متفرقه باشد و جای خالی آن هر روزه در انجمن ادبیات و علوم انسانی احساس شود
تا مدرسه و مناره ویران نشود
این کار قلندری به سامان نشود
تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود
یک بنده حقیقة مسلمان نشود
محمد جان من که جواب پی ام رو دادم
یکی از اون دو تا لطفا
در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد
حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد
دايم گل اين بستان شاداب نمیماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايی
ديشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زين فکرت سودايی
بر روی دو چشمم
یه وقتی که من نبودم بی خبر از اینجا نری
بدون یه خداحافظی پر نزنی تنها نری
به موقعی فکر نکنی دلم واست تنگ نمیشه
فکر نکنی اگه بری زندگی کمرنگ نمیشه
اگه بری شبا چشام یه لحظه هم خواب ندارن
آسمونای آرزو یه قطره مهتاب ندارن
راستی دلت میآد بری بدون من بری سفر
بعدش فراموشم کنی برات بشم به رهگذر
محمد بازم که "ی" !!!!!!!!!!!!
چشمت بی بلا
رفيقان چنان عهد صحبت شکستند
که گويی نبودهست خود آشنايی
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشايی کنم در گدايی
اخ ببخشید اصلا حواسم نبود
يه روزي مثل تموم قصه ها، قصه دختر و من به سر رسيد
رفتم و رفت و تموم شد عاقبت، هر كدوم دنبال قصه جديد
حالا من موندم و ديواري عزيز، سايه مو جا ميده هر شب تو تنش
عاشقونه منو بخشيده و باز، دوباره سايه شده همسخنش
حالا بازم تو شباي تنهايي م، منم و سايه م و ديوار بلند
تو بدون كه سايه ها رفتنين، نازنين! دل رو به سايه ها نبند
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)