من آن مسکين تذروبي پرستم من آن سوزنده شمع بيسرستم
نه کار آخرت کردم نه دنيا يکي خشکيده نخل بيبرستم
سلام
فکر کنم اولین باره با موسس تاپیک دارم هم پست میشم
خوشحال شدیم
من آن مسکين تذروبي پرستم من آن سوزنده شمع بيسرستم
نه کار آخرت کردم نه دنيا يکي خشکيده نخل بيبرستم
سلام
فکر کنم اولین باره با موسس تاپیک دارم هم پست میشم
خوشحال شدیم
ما را ز منع عقل مترسان و مي بيار
كان شحنه در ولايت ما هيچ كاره نيست
از چشم خود بپرس كه ما را كه مي كشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست
او را به چشم پاك توان ديد چون هلال
هر ديده جاي جلوه ي آن ماه پاره نيست
فرصت شمر طريقه ي رندي كه اين نشان
چون راه گنج بر همه كس آشكاره نيست
نگرفت در تو گريه ي حافظ به هيچ رو
حيران از آن دلم كه كم از سنگ خاره نيست
salam
manham khoshhalam ke ba shoma ham post shodam
omoidvaram hamishe shad va moafagh bashid.
.....................
تا زدم یه جرعه می از چشم مستت
تا گرفتم جام مدهوشی ز دستت
شد زمین مست آسمان مست
بلبلان نغمه خوان مست
باغ مست و باغبان مست
...
تا مگر همچو صبا باز به كوي تو رسم
حاصلم دوش به جز ناله ي شبگير نبود
آن كشيدم ز تو اي آتش هجران كه چو شمع
جز فناي خودم از دست تو تدبير نبود
آيتي بود عذاب انده حافظ بي تو
كه بر هيچكسش حاجت تفسير نبود
در اين غم زار جاودانه ي جنون
بر پيشخوان منحني داغ
ما خوابيده ايم در بيداري زمان
مرده ايم در لحظه هاي ميعاد
يادگاري هايمان را بر تابوت هاي تنگ خويش
حک کرده ايم
"ماه را نشانه رفتند
آواز را نشانه رفتند
پرواز را نشانه رفتند
دیگر چه مانده برای خیالبافی ما ؟! "
...
آسماني و من ريشه در زمين دارم
هميشه فاصله اي هست-داد ازاين دارم
قبول کن که گذشته ست کار من از اشک
که سال هاست به تنهايي ام يقين دارم
تو نيز دغدغه ات از دقايقت پيداست
مرا ببخش اگر چشم نکته بين دارم
بخوان و پاک کن و اسم خويش را بنويس
به دفتر غزلم هرچه نقطه چين دارم
کسي هنوز عيار ترا نفهميده ست
منم که از تو به اشعار خود نگين دارم
ما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتيم
من خودم می جنگم
با همه طوفان ها
با برف ها ، باران ها
هرچه نسیم بهاران است به منزل آرم
بعد از این،بهار است که در وجودم خانه خواهد کرد
و من شادم
می خندم
غم را به دست باد می سپارم
عجب خطی!!!!
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)