میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
دنیای من تاریک و غمگینه
بار جدایی خیلی سنگینه
هر کس که از حالم خبر داره
از شونه هام این بارو برداره![]()
بیا با ما مورز این کینه داری
که حق صحبت دیرینه داری
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لا به لای دامن شب رنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند،
بر آن ها که می هراسند بسیار تند،
بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی،
و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است.
اما، برآن ها که عشق می ورزند،
زمان را آغاز و پایانی نیست.
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون ای ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
هر که امد بار خود را بست و رفت.
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب.
ز ان چه حاصل, جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل, جز فریب جز فریب؟
باز می گویند:فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود.
کاوه ای پیدا نخواهد شد , امید!
کاشکی اسکندری پیدا شود.
هوا بوی نم گرفته
دوباره دلم گرفته
صدای گریه ی بارون
تو خیابون دم گرفته![]()
از حرفها چیزی نفهمیدم
اما نگاه تو
انشاءنویس کهنهکاری بود...
بنویس با خط الماس به تن نازک شیشه که بدون نور چشمات شب من سحر نمیشه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)