عاطفه های بی قراری را دور کن و کمی نزدیکتر بیا.
بگذار تو را از آسمان بچینم و خاطرات بی تو بودن را به نسیم بسپارم.
بگذار عطر دل انگیز یادت را کنار خوشه های اقاقیا بیاویزم٬
تا به حرمت تمام لحظاتی که به یادت بودم٬ به یادم آوری.
خیالم را از ذهنت دور نکن. چشمانت را کمی با نگاهم آشنا کن.
لبخندهایت را به صبح من بسپار و مرا از تردیدهای شب جدا کن.
بیا و کمی با من مهربان باش. بیا و قطره ای از عطر نفسهایت را به یاسهای من ببخش.
بیا و اگر مرا به شب می سپاری، ستاره های شب را با خود نبر.
اگر به میهمانی روز می کشانی ام، ابرها را به خلوتمان دعوت نکن.
خیال مرا با خوابهایت پیوند بزن و لحظه هایت را از خیال من بارور ساز.
بگذار روی نفسهایت قدم بزنم تا کمی باران عشق، روی تردید شانه های احساست ببارد.
کمی سکون به تشنج نگاهت ببخش. فاصله ها را بردار. کمی نزدیکتر بیا!
بیا و با نسترنهایی حرف بزن که لحن شیرین ستاره ها٬ در کلامشان موج می زند.