امروز ٬ زمان بر ضربان ِ دل ِ من تنظیم است ...
چون تورا می بینم
دیروز ٬ جهان بر سر ِ احساس ِ دلم درگیر است ...
چون تورا نشنیدم
فردا ٬ آسمان به بودنمان خوش بین است ...
چون تورا
از باغ جهان می چینم.
امروز ٬ زمان بر ضربان ِ دل ِ من تنظیم است ...
چون تورا می بینم
دیروز ٬ جهان بر سر ِ احساس ِ دلم درگیر است ...
چون تورا نشنیدم
فردا ٬ آسمان به بودنمان خوش بین است ...
چون تورا
از باغ جهان می چینم.
نبينم كسوف باشي
آبشاري باش از رحمت صداتنجواي راز آميز بامدادسكوت را كنار زنو بشنو آواز چكاوك رازمين را عاشق كردهو ببينرودي سبز و نا پيدا راكه از زير درختان مي گذرددر چمنزار خيس و تنبلسحر سپيد گريستهو كوه ها فقطجادوي بيگانة تو را مي خواهندبراي تولد غروب
به تو گفتم منُ عاشقت نكن، ديوونه مي شم
منُ از خونه آواره نكن، بي خونه مي شم
خطر كردي، نترسيدي، منُ دلداده كردي
تو كردي، هرچه با اين ساكتِ اُفتاده كردي
اگه بعضیا تکراری ان باید ببخشید من سرچ کردم نبوووده اما اگه مشکلی داشت بهم بگید شعر دیگه ای جاش بذارم
به دیدارم بیا ای یار كه من در بند پائیزم
مرا همخانه كن با خویش كه با عشق تو لبریزم
از این شبهای تكراری ببر من را به بیداری
رفیق فصل دلتنگی تو از دردرم خبر داری
همیشه وقت تنهایی تو یارو یاورم هستی
تو حرف اولم بودی تو حرف آخرم هستی
به دیدارم بیا ای یارم مرا لبریز خواستن كن
اگر میل سفر داری تو با من عزم رفتن كن
منو پر كن پر از خوابی كه با تو دیدنی باشه
نگاهم را تو فهمیدی .سكوتم را تو میشنیدی
ولی افسوس و صد افسوس كه حالم را نپرسیدی
تو از حال من عاشق پریشانی و ترسانی
نگاهم را تو فهمیدی. سكوتم را تو میشنیدی
ولی افسوس و صد افسوس كه حالم را نپرسیدی
ولی این را بدان هرگز تو عشقم را نفهمیدی
وقتی تو بودی
ســــکـوت آنــچنان زیبـــا بــود ، که می شد خــوشه های محبت را از خیال نام تو چیـد!
وقتی تــــو بــــودی ،
بــاور بــا تـــو بودن ،
تنها به خوابی می ماند که با نسیم صبحگاهی از آسمان خیالم به فراموشی سپرده می شد!
ولی وقتی بــروی !
شاید باور بــی تـــو بودن ،
نگاه سرد مرا به مهربانی یک دوســت بیشتر آشـــنا کــند
اینجا اسیر دستهای عشق ، هر لحظه بی تو رو به پایانم
هر لحظه دردی تازه ،دردی سرخ ، شاید به جرم اینکه انسانم
این زخمهای نا صبور اینجا ،چشم انتظار مرهمی از تو
با آنکه هرگز پر نخواهد کرد ، دستان تو خالی دستانم
من هستم و یاد تو این گوشه ، در گور تاریک اتاق خود
همدرد من ، هم گریه خوبم ، جاریست یادت توی چشمانم
انگشتهای مهربان تو ، آرام می رقصند و یک لحظه
می پیچد آهنگ سه تار تو ، در سرزمین تشنه جانم
با آنکه هرگز پر نخواهد کرد ، دستان تو خالی دستانم
این یک نفس را با تمام خود ، من عاشق چشم تو می مانم
و مي ترسيدم که تو باشي پشت قاب هاي تاريک نگاهم ! پشت آن غبار مه آلود جاده بي انتها ، و شايد سکوت کلاغ هاي سياه وحشتم را مي افزود و يا پرستويي خشکيده از سرما ، و يا آذوقه يخ زده يک سنجاب ، اينجا گرفتار وحشت و اضطرابم ، پايم ليز مي خورد روي يخ هاي سنگدل و قدم هايم لرزان و شکننده...
واي چه احساس غريبي ، سرما و سرما ، اما تبي داغ بدنم را آتش زده ، باز در اين سرما چاره سازم دستمال سرديست که نزد توست و بهاي آن شايد جان من است ، و تو تنها مي روي محبوب..........
بي رحمانه کار مرا ساختند همان چکاوک هاي غزل خوان ، همان هدهد خوش خبر و همان لبخند آفتاب...بيا و گوش کن سکوت اين بيابان سرمازده را، بيا و گوش کن سکوت يخ هاي تشنه را ، سکوت بادهاي کم حوصله را ، سکوت فرياد هاي مرده را ، سکوت مرا..........سکوت مرا......
آنقدر گفتم و گفتم که ناچارم نام غم را يدک بکشم و هر جا توقفي کردم مجال استراحي نباشد ، بار غم بر دوش مانده و ايستاده و خسته و بي يار.....
اما به اميد موج هاي خروشان مي رفتم ، به اميد صداي غزل هاي هزاران ، به اميد تن نازي گلهاي شقايق ، به اميد سرمستي چمن هاي جوان ، به اميد غرور رنگين کمان ، به اميد.....وه ! خنده ام گرفت ! دارم از اميد مي گويم ! تو چقدر ساده اي بي يار........چقدر ساده اي......
آمديم و سوختيم و از ما نفرتي بر جاي ماند...........
ديگر بس است.........
خاكمان كنيد........
دل من باز گریست
قلب من باز ترک خورد و شکست
باز هنگام سفر بودو من ازچشمانت میخواندم
که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد
و از این عشق گذرخواهی کرد
و نخواهی فهمیدکه بی تو این باغ پر از پاییز است
شب هم وقت مناسبیست برای با هم بودن
وقتی که دیگر خورشید برق نگاهت را نمیدزدد
تاریکی هم زیباست برای بوسیدنت وقتی که سکوت است و اشک های من
سایه بهترین خلوتگاه عاشقی ست وقتی از ترس در آغوشم آرامی
اما چه بد که شب و تاریکی و سایه نمیگذارند من و تو مال هم باشیم
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)